🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#ࢪمآن↯ ﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط﴾ #قسمت104 #ترانه فقط همین رو کم داشتیم! چیکار می کردیم؟ به ک
#ࢪمآن↯
﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط﴾
#قسمت105
#ترانه
صدای منحوس بابا پیچید:
- اول بابات و حالا خودت پسر جون اره؟
از روز اول هم چهره ات برام اشنا بود!
شما خیلی چیزا به ما بدهکارید!
اون پدرت و مادرت که با خون شون تقاص پس دادن و حالا تو..
مهدی خشک شده بود و گیج شده بود.
با بهت گفت:
- تو پدر و مادر مو می شناسی؟
بابا خنده ای کرد که حس کردم صدای خنده شیطان به گوشم خورد :
- اوه بعله خبر نداری حالا که اخرای زندگیته بزار برات تعریف کنم! تو دختره ی خیر سر توهم گوش بده اولین نفری که فهمید نفوذی هستم از کشور دیگه توی کشور ایران و سعی دارم کشور و به اشوب بکشم و منافع مو بالا ببرم تا این نظام منحوس و از کار افتاده رو از بین ببرم زن م بود! حواسم بهش نبود تا سر گردندم دیدم از بسیج و این مزخرفات که مال 1000 سال پیشه سر دراورد! فهمید! اسناد و مدارکی دید شروع کرد برای من فاز اخوندی برداشت و حلال و حروم کرد کارش که به جایی نرسید دوسش داشتما وقتی اون یه تیکه پارچه مشکی و انداخت رو سرش و ابرومو جلوی دوستام برد از چشم افتاد! خفه اش کردم توی خواب! نفر بعدی پسرم بود! افتاده بود با چند تا بچه بسیجی و با فرمانده های پایگاه اون بچه ها رفیق شد! بابات و بود و یکی دیگه! خیلی بچه بودین! دستور دادم بکشنتون اما اون احمقی که بهش سپردم دل رحم بود و ولتون کرد توی خیابون اون فرمانده رو که پسرم بهش امار می داد رو خودم زیر گرفتم ولی بابات قرار بود کاریش نداشته باشم خیلی داشت موی دماغ می شت و به یه چیزایی پی برده بود مجبور شدم صحنه سازی کنم! فقط دست بردم تو ماشین شون و با مامانت شوت شدن توی دره مرگ باحالی بود مثل فیلم ها! راستش می دونی سوختن! اصلا چیزی نموند که قبری براشون بزنن! فقط مجلس گرفتن!
تا دیدمت فهمیدم چقدر شبیهه باباتی! تا تحقیق کردم و دیدم بعله! شاخ شمشاد شو سر به نیست نکرده بودن! شاید هم قسمت بوده دخترمم ببینم که به پدرش خیانت کرده و دوتایی تونو بکشم! و بگن رفتن بودن ماه عسل شب توی جنگل گم شدن و وقتی با ماشین توی پرتگاه افتادن پیداشون کردن هووم؟
باورم نمی شد بابا انقدر بی رحم باشه!
هم مادرم هم برادرم هم فرمانده پایگاه هم پدر و مادر مهدی و ..
مهدی از خشم می لرزید.
نمی تونستم تحمل کنم.
باید یه بلایی سرش میاوردم.
باید این شیطان و از زمین محو می کردم!
یه سنگ برداشتم و با خشم از پشت درخت بیرون اومدم با خشم سمت ش رفتم و داد زدم:
- خودم می کشمت خودم انتقام مامان مو ازت می گیرم تو..
فریاد مهدی با صدای تیر یکی شد!
روی دو زانو روی زمین افتادم.