خاطره شماره هفت
#خاطره_زایمان
#فرزندآوری
سلام و سپاس از تلاشهاتون.
فرزند اولم رو باردار بودم و تلاش کردم که زایمان طبیعی و موفقی داشته باشم.دروغ چرا ؟! ترس داشتم ولی خب از سختیهای سزارین بیشتر میترسیدم.اصلا بهش فکر نمیکردم.بیمارستانم دولتی بود و خب الکی هم سزارین نمیکردن.روزهای اخر رو با خوف و رجا میگذروندم که به لکه بینی افتادم.رفتم اورژانس مامایی معاینه کردن گفتن چیزی نیست.برو وقتی دردات زیاد شد بیا. فردا صبحش با خونریزی لحظهای اما شدید مواجه شدم.یکهو حجم زیادی خون رفت و بعد خیلی کم شد. سریع اماده شدم برم بیمارستان.مسیر خلوت همیشگی بشدت شلوغ بود.رسیدیم بیمارستان و اونجا پلیس و بدو بدوی کادر و...
دم در فهمیدم که ترور رژه ارتش😢 اتفاق افتاده و مجروحین و شهدا رو به این بیمارستان که نزدیک محل رژه بوده منتقل کردن.حراست اجازه ورود نمیداد تا همه مدارک رو چک کرد و خودش تا بالا همراهم اومد و منو تحویل داد!!!! مامای شیفت بشدت ترسیده بود و اصلا گوش نمیداد چی میگم.فقط با ترس میگفت چرا اومدییی چطور نترسیدیییی!!!! درحالیکه من بیخبر بودم کلا و حتی اگر خبر هم میداشتم خب چکار باید میکردم؟!!! اصلا توجه بهم نکرد و با یه چکاب بدون معاینه منو راهی خونه کرد! عصر با پارگی کیسه آب دوباره رفتم بیمارستان و بستری شدم.روند زایمان کند بود ولی خوب بود.تا اینکه ضربان قلب بچه افت کرد و مجبور به سزارین شدن.خدا کمکم کرد که دکتر زنان و بیهوشی سریع رسیدن بیمارستان.
بعدا فهمیدم اون خونریزیها مال کم کم کنده شدن جفت بوده و باید همون موقع بستری میشدم ولی ماما چون تجربه بحران نداشت و نتونسته بود خودش رو مدیریت کنه من رو درگیر روند سزارین کرد...شکر که فرزندم سالم موند برام.
گاهی ادم فکرش رو نمیکنه که دامنه اتفاقات تا کجا میتونه گسترش پیدا کنه...مشکلاتی که برای من( در همون زایمان و سزارینهای اجباری بعدی با وجود تلاشم برای وی بک) پیش اومد,احتمال کمتر شدن تعداد فرزندان با توجه به شرایطم و... دامنه ترور بود که شاید به ذهن کسی نرسه و هزاران اتفاق مشابه دیگه که ما بیخبریم...
لعنت بر داعش و دشمنان اسلام و ایران.
#اگر_امام_خمینی_نبود
@pezeshkezanan