eitaa logo
سبک زندگی اسلامی
17.6هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1هزار ویدیو
26 فایل
کانال آموزشی موسسه فرهنگی سریر ققنوس ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست ارتباط برای: ✔️تنظیم وقت #مشاوره و #تست ها ✔️ فروش فایل و کتاب ✔️همکاری اشتغال ادمین👇 @Phoenixadmin1 🔴نقل مطالب بدون آدرس و لینک و نام مولف،جایز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵نحوه ی برخورد با دنیا 🖋پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: 🔸️طوبى لِلزّاهِدينَ فِي الدُّنيا ، الرّاغِبينَ فِي الآخِرَةِ ، الَّذينَ اتَّخَذوا أرضَ اللّهِ بِساطا ، وتُرابَها فِراشا ، وماءَها طيبا ، وَاتَّخَذُوا الكِتابَ شِعارا ، وَالدُّعاءَ للّهِِ دِثارا . 🔹️خوشا به حال آنان كه از دنيا دل بركَنْده‌اند و به آخرت، دل بسته‌اند ؛ همانان كه زمين خدا را فرشِ خود، خاكش را بستر، آبش را خوراكِ گوارا و قرآن را جامه زيرين، دعا به [درگاه ]خدا را جامه رويين خويش ساخته‌اند. ــــــــــــــــــــ 📚 الأمالي للطوسي : ص ٥٣٢ ح ۱۱۶۲ ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس 👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
⚠️ این است حکایت ⚠️ 🔹قطره عسلی بر افتاد. مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه برایش اعجاب‌انگیز بود. پس برگشت و جرعه دیگری نوشید. 🔸باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه کفایت نمی‌کند و مزه واقعی را نمی‌دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. 🔹 در عسل غوطه‌ور شد و لذت می‌برد. 🔸اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود. پاهایش خشک و به چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. 🔹در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد. 💢 دنیا چیزی نیست جز عسلی بزرگ! 🔺پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد می‌یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می‌شود. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌به خدا اعتماد کن! 📝دهقانی مقداری در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. 👨‍🦳پیرمرد خوشحال شد و گوشه‌های دامن را گره زد و رفت! 👨‍🦳در راه با پروردگار سخن می‌گفت: ای گشاینده گره‌های ناگشوده، عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های ما بگشا. 🌾در همین حال ناگهان گره‌ای از گره‌های لباسش باز شد و گندم‌ها به ریخت! 👤او با ناراحتی گفت: ای یار عزیز، من کی گفتم این گره را بگشای و را بریز؟ اگر آن گره را نگشودی، این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ 😞وقتی نشست تا گندم‌ها را از روی زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانه‌ها روی ظرفی از ریخته‌اند! ✨ندا آمد: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه ‌ 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
✍️ همیشه آن چیزی که تو فکر می‌کنی برایت خوب است، درست نیست 👱‍♂مردی از پنج‌متری روی می‌پريد و هيچ اتفاقی برای او نمی‌افتاد. 🗣او هرگاه می‌خواست از ارتفاع به‌سمت پايين بپرد نگاهش را به‌سوی می‌كرد و از خدا می‌خواست تا او را سالم به زمين برساند و از هر نوع و صدمه حفظ كند. 💝اتفاقا هم هميشه چنين می‌شد و هيچ بلايی بر سرش نمی‌آمد. 🏗روزی اين مرد به ارتفاع پنج‌ونيم‌متری رفت و سرش را به‌سوی آسمان بالا برد و از خواست تا مثل هميشه او را سالم به زمين برساند. ⚠️اما اين بار محكم زمين خورد و پايش شكست. ❓او آزرده‌خاطر نزد حکیم رفت و از او پرسيد: من از ارتفاع پنج‌متری می‌پريدم و هيچ اتفاقی برايم نمی‌افتاد. چرا اين بار فقط به‌خاطر نيم متر اضافه ارتفاع پايم شكست؟ چرا خداوند مرا نكرد؟ ✅حکیم تبسمی كرد و گفت: اتفاقا اين دفعه هم خداوند به‌نفع تو عمل كرد! چون می‌دانست كه تو بعد از پنج‌ونيم، عدد شش و هفت را انتخاب می‌كنی، قبل از اينكه خودت با اين بی‌معنا گردنت را بشكنی، پای تو را شكست تا دست از اين بازی بیهوده برداری و روی زمين قرار گيری. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌به خدا اعتماد کن! 📝دهقانی مقداری در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. 👨‍🦳پیرمرد خوشحال شد و گوشه‌های دامن را گره زد و رفت! 👨‍🦳در راه با پروردگار سخن می‌گفت: ای گشاینده گره‌های ناگشوده، عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های ما بگشا. 🌾در همین حال ناگهان گره‌ای از گره‌های لباسش باز شد و گندم‌ها به ریخت! 👤او با ناراحتی گفت: ای یار عزیز، من کی گفتم این گره را بگشای و را بریز؟ اگر آن گره را نگشودی، این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ 😞وقتی نشست تا گندم‌ها را از روی زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانه‌ها روی ظرفی از ریخته‌اند! ✨ندا آمد: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه ‌ 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
📌به خدا اعتماد کن! 📝دهقانی مقداری در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. 👨‍🦳پیرمرد خوشحال شد و گوشه‌های دامن را گره زد و رفت! 👨‍🦳در راه با پروردگار سخن می‌گفت: ای گشاینده گره‌های ناگشوده، عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های ما بگشا. 🌾در همین حال ناگهان گره‌ای از گره‌های لباسش باز شد و گندم‌ها به ریخت! 👤او با ناراحتی گفت: ای یار عزیز، من کی گفتم این گره را بگشای و را بریز؟ اگر آن گره را نگشودی، این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ 😞وقتی نشست تا گندم‌ها را از روی زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانه‌ها روی ظرفی از ریخته‌اند! ✨ندا آمد: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه ‌ 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7