eitaa logo
سبک زندگی اسلامی
19.4هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
841 ویدیو
23 فایل
کانال آموزشی موسسه فرهنگی سریر ققنوس ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست ارتباط برای: ✔️تنظیم وقت #مشاوره و #تست ها ✔️ فروش فایل و کتاب ✔️همکاری اشتغال ادمین👇 @Phoenixadmin 🔴نقل مطالب بدون آدرس و لینک و نام مولف،جایز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۸۱ 🔵شـایـعـه زنی برای همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. پس از مد
شمارۀ۸۲ 🔵یـک آدم خـوشبخـت! پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا درمان کند.»تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببینند چگونه می شود شاه را معالجه کرد،اما هیچ یک ندانست.تنها یکی از مردان دانا گفت:«فکر کنم می توانم شاه را معالجه کنم.اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید،شاه معالجه می شود.» شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.آنها سرتاسر مملکت را سفر کردند،ولی نتوانستند آدم خوشبخت پیدا کنند.حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آنکه ثروت داشت،بیمار بود. آنکه سالم بود در فقر دست و پا می زد. یا اگر سالم و ثروتمند بود،زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت،فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب،پسر شاه از کنار کلبۀ محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید. «شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم!چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟» پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،اما مرد خوشبخت آنقدر فقیر بود که پیراهن هم نداشت!!! 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۹۰ 🔵موی سفید روزی دختر کوچکی در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزی می کرد،ن
شمارۀ۹۱ 🔵پـا یا کفـش؟! کفش هایش انگشت نما شده بود و جیبش خالی! یک روز دل انگیز بهاری از کنار فروشگاهی می گذشت؛ مأیوسانه به کفش ها نگاه می کرد و غصۀ نداشتن بر همۀ و جودش چنگ انداخته بود. ناگاه! جوانی کنارش ایستاد،سلام کرد و با خنده گفت:چه روز قشنگی! مرد به خود آمد، نگاهی به جوان انداخت و از تعجب دهانش باز ماند! جوان خوش سیما و خنده بر لب،پاهایش از زانو قطع بود و با عصا ایستاده بود!! 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7