#داستان
🔵پیرمرد عبوس روستایی
🔸️پیرمردی در روستا زندگی میکرد. او خودش را یکی از بدبختترین مردم دنیا میدانست. کل روستاییان از دست او کلافه شده بودند چون همیشه افسرده بود، مدام شکایت میکرد و دائم کجخلق بود. هرقدر بیشتر عمر میکرد بیشتر تلخی میکرد و سخنانی که به زبان میآورد نیشدارتر میشد. مردم از او دوری میکردند، چون بدبختی او مسری شده بود. اصلاً شاد بودن کنار او غیرطبیعی و توهینآمیز بود. او حس غم و ناراحتی را در دیگران برمیانگیخت. اما روزی که هشتاد ساله شد اتفاقی باورنکردنی افتاد. فوراً این شایعه میان مردم روستا پخش شد:
«پیرمرد امروز خوشحاله، از هیچی شکایت نمیکنه، لبخند هم میزنه، حتی به سر و وضعش هم صفا داده !»
کل مردم روستا دور پیرمرد جمع شدند و از او پرسیدند: «چه اتفاقی برات افتاده؟»
پیرمرد گفت: «چیز خاصی نیست. هشتاد سال آزگار دنبال شادی گشتم و هیچی عایدم نشد. دیگه تصمیم گرفتم از این به بعد فقط از زندگیم لذت ببرم و دنبال شادی نباشم. واسه همین الان خوشحالم.»
پند اخلاقی داستان: «در جستجوی شادی نباشید. اگر از زندگی لذت ببرید شادی به سراغ شما میآید.»
#حکایت #تلنگر #خوشحالی #شادی #گذر_زمان #پیرمرد
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7