eitaa logo
آلبوم خاطرات
858 دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
53 فایل
رزمندگان لشگر ده حضرت سیدالشهدا«ع» ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🎙 خاطرات سردار شهید حاج زاده مسئول عملیات سپاه خوزستان در روزهای آغازین جنگ برگرفته از کتاب به قلم : : ❌ به محمود[مراداسکندری] گفتم ادامه نده برگردیم ولی محمود رفت بالا و پشت فرمان قرار گرفت. یکباره یک خمپاره روی مهمات خورد و ماشین شعله‌ور شد. دیگر از او خبری نشد. بعد از عقب نشینی عراقیها به سمت ماشین رفتیم. جسد محمود سوخته و جمع شده داخل ماشین بود. یک جفت کفش تکواندو مشکی به صورت نیم سوخته پایش بود؛ جنازه اش را به اهواز منتقل کردیم. 🔅فردای آن روز به خبر رسید که عراقی ها از تنگه چزابه خارج شده‌اند و قصد دارند بار دیگر حمله خود را سازماندهی کند. 💢 او[علی شمخانی] به احمد پیغام فرستاد که با نیروهایش به شهر بستان بروند و مانع پیشروی دشمن به بستان، سوسنگرد، حمیدیه و اهواز شوند. . 🔰 با نیروهای عملیات اهواز حرکت کردیم؛ حدود هشتاد نفر بودیم وارد بستان شدیم. بهترین جایی که می‌توانستیم مستقر شویم مسجد بستان بود. مردم از اهواز امکانات می‌آوردند و به خط مقدم و به مسجد تحویل می‌دادند... 🆔 @shahid_sayafzadeh
🎙 به مناسبت فرارسیدن چهل و چهارمین سال‌گشت ، خاطرات سردار شهید حاج زاده مسئول عملیات سپاه خوزستان در روزهای آغازین جنگ برگرفته از بیانات، دست‌نوشته‌ها و کتاب جنگ شانزده ساله به قلم را منتشر خواهیم نمود. در ابتدای ورود به اهواز دانست که بار زمین مانده جبهه‌ها، شناخت دشمن است. کسی اطلاعات دقیق ندارد که بتواند رفتار عراقی‌ها را تحلیل کند. او بنیان اطلاعات‌عملیات را گذاشت و با استفاده از نیروهای بومی شروع به شناسایی کرد. 🔅 کمتر از دو هفته پس از شروع جنگ دست اتفاق و حسن را در کنار هم قرار داد تا توان و تجربه عملیاتی احمد با شناخت و اطلاعات حسن شبیخونی را علیه ارتش متجاوز شکل دهد؛ به‌خصوص که احمد پس از فقدان به دنبال اجرای شبیخونی نظیر عملیات حماسی بود. 🔺 در همان روزها به عملیات اهواز آمد. پیراهن سپاهی و شلوار معمولی تنش بود. گفت چه قدر نیرو داری؟ گفتم یک اتوبوس پاسدار دارم. 🟣 با گروهی از سپاه هویزه مترصد عملیات علیه عراقی‌ها بود. گفت من هم قدری نیرو دارم. دو اتوبوس پاسدار از اصفهان آورده بود. هم گروهی از سپاه حمیدیه داشت. بیشتر نیروهای عرب سپاه اهواز برای کار می‌کردند... 🆔 @shahid_sayafzadeh
🎙 به مناسبت فرارسیدن چهل و چهارمین سال‌گشت ، خاطرات سردار شهید حاج زاده مسئول عملیات سپاه خوزستان در روزهای آغازین جنگ برگرفته از بیانات، دست‌نوشته‌ها و کتاب جنگ شانزده ساله به قلم را منتشر خواهیم نمود. ⭕️ با شناسایی و در اطراف دب حردان در جایی به نام سید یوسف محلی پیدا کرده بودند که می‌شد دشمن را به تله بیندازیم و جاده اهواز خرمشهر را از پشت قطع کنیم. 🔻 آن‌ها با دو اتوبوس و ما هم با یک اتوبوس حرکت کردیم، خیلی هم بد رفتیم. یعنی اوج بی‌سوادی ما در جنگ بود؛ کسی با اتوبوس نمی رود آنجا بایستد! اگر صبح خیلی زود حرکت نمی‌کردیم و برنمی‌گشتیم دشمن اتوبوس‌های ما را می‌دید! 🔸به نتیجه کار هم اصلاً فکر نمی‌کردیم؛ فقط می‌خواستیم به عراق بزنیم. کما این که کسی قبل از تک حسابی برای نتیجه باز نکرده بود. 🔺پنجاه نفر از را سپاه اهواز، شصت نفر از اصفهانی‌ها، با افراد علی هاشمی و علم الهدی در مجموع صد و پنجاه نفر- یعنی نیم گردان می‌شدیم. حسن باقری محورهایی را شناسایی کرده بود. گفت عراق خیلی باز ایستاده جای رخنه زیاد دارد... ... 🆔 @shahid_sayafzadeh
🎙 خاطرات سردار شهید حاج زاده مسئول عملیات سپاه خوزستان در روزهای آغازین جنگ برگرفته از بیانات، دست‌نوشته‌ها و کتاب جنگ شانزده ساله به قلم : 🔻 نیروها تا اذان صبح رفتند و پل‌ها را پیدا نکردند. نمی‌خواستیم با اتوبوس از روی پل بگذریم ولی ستون نیروها را باید از پل عبور می‌دادیم عملیات نکردیم و برگشتیم چون خطرناک بود. ▪️فهمیدیم به این راحتی نمی‌شود نیرو برد. حسن گفت باید سازمان دهی بهتری کنیم و با شرایط بهتری برویم. 🔸آن دو پس از مدتی با گروه دیگری و به همراه نیروهایی از سپاه اهواز که با شروع جنگ از کردستان بازگشته بودند با سازماندهی بهتر بار دیگر به همان منطقه رفتند. 🔹ارتش عراق پل‌های روی کرخه را خراب کرده بود. سراغ پل‌های بومی رفتیم. نهرهای بزرگی از کرخه منشعب می‌شوند. عرب‌ها به آن عباره می‌گویند. عباره‌ها حدود هفت متر عرض دارند که آب زیادی را برای کشاورزی می‌آورند. می‌شد از داخل آن‌ها به سمت عراقی‌ها رفت. الوار دوازده متری تهیه کردیم و شب از روی آن‌ها رد شدیم... 📸 اطلاعات تصویر: عبدالله مومن زاده، حمیدی، علی شمخانی و شهید احمد سیاف محسن فرخ نژاد و شهید دهبان 📌تابستان سال ۱۳۵۹ منطقه کردستان ... 🆔 @shahid_sayafzadeh
🎙 روزهای نخست جنگ به روایت سردار شهید حاج زاده مسئول عملیات سپاه خوزستان به روایت کتاب جنگ شانزده ساله به قلم : /// : 🔻از چزابه به بستان، سوسنگرد، هویزه، حمیدیه، نورد، دب حردان و بعد به کارون می‌رسید. در این مسیر یک سری شهر بود که مردم داخل آن‌ها زندگی می‌کردند. 🔶 باورشان این بود که دشمن را با یک هل می‌شود به لب مرز فرستاد. باور ساده‌ای بود. آن‌ها به دلیل عِرقی که به جمهوری اسلامی داشتند دنبال کسی یا بزرگی می‌گشتند که روش و اطلاعات داشته باشد و به آن‌ها سلاح و امکانات بدهد. 🔹 «اسماعیل کرشاوی» بزرگ یکی از طایفه‌های تصفیه شکر، سر شاخه یک سری از عشایر بود. گفته بود تعدادی نیرو دارم؛ شما ما را مسلح کنید، آموزش بدهید و بگویید چکار کنیم؛ می‌زنیم و جلو می‌رویم. 🔺 این گروه‌ها مراجعه می‌کردند. حسن از این گروه‌ها برای شناسایی استفاده می‌کرد. 🆔 @shahid_sayafzadeh