eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
203 دنبال‌کننده
288 عکس
42 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من تنها شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم دربارهٔ یحیی، مردی که مرگ را زندگی کرد ✍🏻پرستو علی‌عسگرنجاد خیلی برایش حرف درآوردند. ۲۵ سال اسیر زندان اسرائل بود. ۲۵سال با هر که عمر بگذرانی، بلدش می‌شوی. یحیی بلدِ اسرائیل بود، بلد زبانش، بلد زبان‌نفهمی‌اش. این بلدی را کردند چماق توی سرش. هرجا نشستند گفتند جاسوس است، خائن است. عربی را به عبری فروخته. اسرائیل گفت هرجا دستش به او برسد، قطعاً می‌زندش. تا این را گفت، یحیی آمد زنده جلوی چشم دوربین‌ها روی زمین راه رفت و برای دشمن دست تکان داد. یک عمر دربه‌درش بودند، دربه‌در پسری که در اردوگاه خان یونس به دنیا آمده بود و نمی‌دانستند کسی که از اول عمرش آواره به دنیا آمده، دنیا را خانه نمی‌بیند، دل به تیر و تختهٔ زهواردررفتهٔ دنیا نمی‌بندد. تحریفش کردند. تخریبش کردند. گفتند حماسی‌ها از آن سنی‌های دوآتشه‌اند که به مرگ شیعه‌جماعت راضی‌اند. یحیی نفر دوم حماس بود. نشست جلوی دوربین حدیث از امیرالمؤمنین گفت و سه بار قربان‌صدقهٔ مولا رفت. گفت: «از امیرالمؤمنین یاد گرفتم دنیا دو روز است. روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست و روزی که مرگ سرنوشت توست. در روز اول هیچ کس نمی‌تواند به تو آسیبی برساند و در روز دوم هیچ کس نمی‌تواند تو را نجات دهد» یحیی کلمات علی را زندگی می‌کرد. دیوار حائل را طوری ساخته‌اند که پشه اطرافش بجنبد، شستشان خبردار شود. قصه‌ای‌ست برای خودش. بتن‌ریزی در عمق بیست متری، انواع رادارها و حسگرهای حرکتی و گرمایی بالای دیوار، پهپادهای تصویربرداری بیست‌چاری بر فراز آسمانش و یحیی همهٔ این‌ها را به سخره گرفت. سال‌ها همان بچه‌های اردوگاه‌های خان یونس که همه از دم بچه‌شهید بودند، پابه‌پای یحیی دویدند تا دیوار را از میان بردارند. بعد یک عمر آزمون و خطا، دو سال آزگار فقط طراحی عملیات نهایی طول کشید. طوفان‌الاقصی غاصبان را انگشت‌به‌دهان کرد. ۸۵ نقطه در دیوار حائل فروریخته بود و هنوز کسی نفهمیده چگونه جز مغز متفکری که پشت عملیات بود: یحیی. اسرائیلیون بدجور سوختند. جلوی چشمشان کسی حیثیت جعلی هفتادساله‌شان را برده بود. چو انداختند یحیی بیست اسیر اسرائیلی را کرده سپر انسانی، به آن‌ها مواد منفجره بسته و در اعماق تونل‌ها، میانشان نشسته تا اسرائیل او را نزند. امروز یحیی متولد شد. یحیی میان آوار خانه‌ای در رفح، با لباس رزم، وسط میدان، به تمام شایعه‌ها و تهمت‌ها پشت پا زد. با فرق شکافته، شبیه مردی که دوستش داشت، دوباره به دنیا آمد، با دست‌هایی گشوده‌تر برای زنده‌کردن دل‌ها، درست مثل اسمش. یحیی مرگ را زندگی کرده بود. کسی که مرگ را زندگی کند، هرگز نمی‌میرد. بدا به حال اسرائیل که‌ نفهمیده قهرمان‌ها نمی‌میرند، تکثیر می‌شوند. https://t.me/takooch
محمدحسین عاشق ورزش است. این‌ها را بعد از دیدن کلیپ آخرین سکانس شهید کشید! و بعد، چشم‌هاش پر شد و بی هوا از شهیدِ شبِ مه‌آلود گفت! گمان می‌کنم آخرین سکانس زندگی قهرمان‌ها، خود، دوره‌ی کامل قهرمان‌سازی‌ست! @pichakeghalam
آه از غمی که زنده شود با غم دگر...😔
برای ما دفاع مقدس ندیده‌ها این همه طلاریزونِ زنانِ سرزمینمون عینِ عینِ جهاده! @pichakeghalam
_یک اردیبهشت همه‌ی زورش را می‌زد تا خورشید بریزد کف خیابان. بعد از چهار ساعت رانندگی در مسیر تهران و هشت ساعت انتظار پشت در اتاق پزشک، دیگر رمقی برایم نمانده بود. این وسط، فقط و فقط وعده‌ی یک دیدار نابِ دوستانه می‌توانست جلوی افتادنم را بگیرد! همسر جان ماشین را پارک کرد و صندلی را خواباند. یک ساعت زمان خوبی بود برای گپ زدن ما و استراحت همسر. پیاده شدم. زنگ آپارتمان را زدم و رفتم بالا. در آغوشش که گرفتم فهمیدم بعد از سال‌ها دوری، یک ساعت، اصلا برای گپ و گفت و خنده و گریه کافی نیست! باید زودتر برمی‌گشتیم که به تاریکی جاده نخوریم. رفیق جان، سینی سیاه را گرفت دستش و توشه‌ی راهمان را چید توش! به خانه که رسیدیم سینیِ مربعِ سیاه را گذاشتم جلوی چشم. نگاهم که می‌افتاد بهش، از توی سیاهی سُر می‌خوردم به آن روز و ساعت. به آن همه سکوت و نگاه و کلمه که بینمان رد و بدل شده بود. ده روز بعد، کاپ‌های حلوا را که می‌چیدم توش حس کردم برایم عزیزتر شده. حس کردم هویت دارد و آمدنش توی خانه‌ و خاطره‌ام اصلا نمی‌تواند بی‌علت باشد! یک سینی بیست سانتیِ سیاه، بعد از ده روز که دم به دم برای من خاطره زنده کرده بود، حالا می‌رفت توی خیابان تا شیرینیِ یاد را توی دل مردم شهر بنشاند. سینیِ سیاهِ من، دیگر یک ظرف معمولیِ آشپزخانه نیست! همین چند وقت پیش محبتِ را هم چکانده تو دل بچه‌های مدرسه! از آن روز باورم شد که حتی ظرف‌ها هم می‌توانند عاقبت به خیر شوند! @pichakeghalam
_دو چندماه پیش داشتم توی صفحه‌ی نی‌نی‌سایت پرسه می‌زدم که چشمم خورد به تاپیکی با موضوع نویسندگی! خلاصه‌اش این شد که از طرف یکی از انتشاراتی‌های تازه کار به عنوان منتقد دعوت به کار شدم. برای من که مدتها بود روی لبه‌ی ماندن و رفتن در مسیر نوشتن، پس و پیش می‌شدم، اتفاق بزرگی بود. یک جور مهر تایید به ماندنم می‌زد و سرشارم می‌کرد از انگیزه! توی این چندماه دستمزدم با این‌که ناچیز بود همیشه صرف خریدن یک یادگاری یا یک دعوت دونفره‌ی مادر و دختری می‌شد. می‌خواستم ماه به ماه، شیرینی زحمتی که با عشق کشیده بودم در عمق وجودم ریشه بزند. حالا چندوقتی است که همه‌ی آدم‌های شهر افتاده‌اند به گلریزان طلا و پول و انگشتر و چفیه، برای این‌که جانی به جانِ مقاومت بدمند! من مانده‌ام و یک دستمزدِ ناچیزِ ماهانه برای کلماتی که چکانده‌ام روی صفحه‌ی سفید! شاید تنها به اندازه‌ی جرعه‌ای آب که گلوی سرداری را تازه کند، یا شالی گرم که گردنِ لختِ سربازی را بپوشاند، یا گلوله‌ای خوشبخت که پرواز کند و صاف بنشیند روی سینه‌ی ملعونِ اسرائیلی! دکمه‌ی واریز را می‌زنم و باور می‌کنم که حتی تومان‌ها هم می‌توانند عاقبت به‌خیر شوند! @pichakeghalam
_سه به قول پرستو «من ترازویی دقیق‌تر از حب فلسطین و بغض اسرائیل برای سنجش شرف سراغ ندارم.» این روزها و اتفاق‌ها، عصاره‌ی عمر تک تک آدم‌های روی کره‌ی خاکی است. هر موجودی کفه‌ی زندگی‌اش را نشان کرده و صاف ایستاده همان‌جا که باید! این نقطه‌ها، نقطه‌ی عاقبت همه‌ی مخلوقات دنیاست. همین خطِ روشنِ فلق... @pichakeghalam
جانِ‌مَن‌استْ‌او🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @pichakeghalam
برای سلامتی اونایی که هرشب چهارچشمی مواظب ایرانمونن، برای اونایی که حتی اسمشون‌و نمی‌دونیم، برای اونایی که کم توهین نشنیدن از خودی، برای اونایی که امنیتمون‌و، وجب به وجب، ثانیه به ثانیه، نفس به نفس بهشون مدیونیم، صلوات @pichakeghalam
تو این شرایط، بار مسئولیتی که روی دوش مامان‌ها و معلم‌های عزیز قرار می‌گیره خیلی اهمیت داره! نگاهِ بزرگترها تو لحظه به لحظه‌ی این بزنگاه، شخصیت می‌سازه برای بچه‌ها. اگر معلم هستین مطلب زیر رو حتما بخونید👇👇 @pichakeghalam