پیچَکِقَلَمْ🍃
#جنگنوشت
#مخاطبخاص
ششمین روز بود امروز آقا. راستش توی این شش روز توی زندگی ما خیلی چیزها عوض شده! اینها را شاید روزهای بعد بیشتر برایتان تعریف کنم.
من به هرچیزی که فکرش را بکنید فکر کردهام این چند روز.
از علت پیدایش زمین و آدم و خودم گرفته تا چشمهای لرزان آدمهای شهر.
دست خودم نیست آقا!
من هیچوقت جنگ را اینقدر از نزدیک ندیده بودم. ندیده بودم چون توی همهی این سالها طعم شیرین امنیت مثل هوا برایم عادت بود!
حالا این را نمیگویم که یکوقت خدا نکرده خیال کنید دلم برای امنیت و جان خودم و بچهها لرزیده؛ نه! همهی ما فدای سلامتی وجود نازنین شما!
اما آقا راستش من دلم برای در و دیوار این سرزمین بدجور لرزیده!
برای مردمکهای نگران همین مردم که شاید تا هفتهی پیش بد و بیراه از دهانشان نمیافتاد.
شش روز گذشته و من با هرشب بیداری، دلم شور ایرانم را میزند.
دلم شورِ خیلی چیزها را زده این چند روز.
اما راستش
دارم به در و دیوار میزنم که نگویم...همهی دغدغهام...فقط شمایید!
من به شما بیشتر از هرچیز و هرکسی فکر کردهام.
هی طول و عرض خانه را بالا و پایین رفتهام و به همهی توصیههای چندسالهی شما فکر کردهام.
به اینکه کتابم را اگر بتوانم بنویسم لابد ته دلتان کمی ذوق مینشانم.
از شما چه پنهان دیروز از تصور آن لبخندی که بعد از دیدن کتابم به لب میآورید با آن حال خراب نشستم و چند صفحه نوشتم!
تمام این شش روز، اگر بلند شدم و دستی به خانه کشیدم و دل بچهها را آرام کردم نذر سلامتی شما بوده.
میدانید آقا؟!
سنگر من،
جبههی من،
زیادی کوچک است.
اما من همهی در و دیوار آن را،
با همهی دلواپسیهام
با همهی دللرزههام
به نام شما آویزان کردهام!
@pichakeghalam
پیچَکِقَلَمْ🍃
#جنگنوشت #مخاطبخاص ششمین روز بود امروز آقا. راستش توی این شش روز توی زندگی ما خیلی چیزها عوض شده!
همسرجان پیشنهاد کردن اسم این سلسله جنگنوشتها رو بذاریم #روایت_صادق😉
#جنگ_نوشت
#یکروزعادی
روز هفتم هم تمام شد آقا.
چیزی از اذان صبح نگذشته بود که جنگندهی دشمن از بالای سر خانهمان رد شد.
پلکهام تازه سنگین شده بود و وسط خلسهی خواب و بیداری باورش نکردم.
به گمانم هیچکدام از مردم شهرم باورش نکردند.
آنقدر که خودش هم خودش را باور نکرد و تا دو سه تا تکه پرت کرد به آن محل خیلی خاص، جانش درآمد و هزار تکه شد!
امروز رفتیم مهمانی و مثل همهی مهمانیهای قبل از جنگ از هر دری سخنی و خندهای و ...
تنها فرقی که داشت این بود که اسم چندتا عزیز وسط تعریفهایمان تکرار میشد و چیزی توی گلویمان ورم میکرد و تا بخواهد به اشک برسد قورتش میدادیم.
و اینکه تهِ خوش و بشها به یک سورهی فتح دسته جمعی برای پیروزی رزمندهها و سلامتی شما ختم شد.
آخرشب به قصهی مباهله گذشت و به ذوق بچهها از داشتن محبت اهل بیت.
ما امروز به توصیهی پدرانهی شما به زندگی عادی ادامه دادیم آقا.
خیالتان راحت آقا. ما لابهلای این همین زندگی عادی حواسمان به همه چیز هست!
#روایت_صادق
@pichakeghalam
یک هفته از پرکشیدن مظلومانهی سردارهامون گذشته. هنوز نشده براشون مجلس بگیریم و عزاداری کنیم و اونقدر توی سینه بکوبیم بلکه این قلب الو گرفته یکذره آروم بگیره!
من حتی نتونستم توی سینیِ عاقبتبهخیرم چندتا کاپ حلوای فاتحهای بذارم و توی کوچه خیابون پخش کنم!
همهی این کارها رو گذاشتم برای روزهای بعد از نابودی اسرائیل انشاالله!
اما،
هرچی هم که بغضمو خفه کنم،
نمیتونم روزی هزار بار به زبون نیارم که چقدررررر دوستتون دارم سردارهای همهچیز تمامِ ایرانم!
و چقدررررر بیشتر و بیشتر دوستت دارم
سردار حاجیزادهی عزیززززززم❤️🖤
@pichakeghalam
ماشاالله به این جمعیت
واقعا مردم دیگه نه دینو قبول دارن نه جمهوری اسلامی رو😁
#راهپیمایی_خشم_و_نصر
@pichakeghalam
همین مادربزرگمون با دعا و عصاش طومار اسرائیلو پیچید😊
#راهپیمایی_خشم_و_نصر
@pichakeghalam
#جنگ_نوشت
#راهپیمایی_خشم_و_نصر
روز هشتم جنگ وسط #زندگیعادی رفتیم راهپیمایی.
صبح قبل رفتن خانه را برق انداختم آقا. عکس شما و پرچم را دادم دست بچهها، همه چیز را بررسی کردم و در خانه را آرامتر از همیشه بستم
خشم و نصر خیابان را پر کرده بود. خبری از مردمکهای لرزان و زانوهای سست نبود. داشتم از بچهها عکس میگرفتم که مادر سالخوردهای با عصای بلندش آمد جلوی دوربین من و بلند بلند شعار داد و همهی تلاشش را کرد تا کمرش را صاف کند موقع گرفتن عکس.
«وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد» را آنقدر استوار فریاد میزد که
همان لحظه یاد شما افتادم و «ولا تهنو و لاتحزنوا»ی کلامتان...
من همان لحظه، عصای موسی را دیدم که سالهای سال قد کشیده و
حالا درست روز مباهلهی امت محمد(ص) و سپاه شیطان، دارد دم به دم معجزه رو میکند!
بچه ها را بردم صف اول.
زنی نوزادش را آورده بود و
آن یکی با جنین توی شکمش آمده بود.
انگار پای همهی تاریخ به روز هشتم باز شده بود؛
«ما رأیت الا جمیلا»!
همین!
پ.ن:آقا!
روز هشتم، از روز قبل و از همیشه بیشتر دوستتان دارم.
#روایت_صادق
@pichakeghalam