#جنگ_نوشت
#خرق_عادت
ما خانوادهی فروشگاه برویی هستیم آقا!
یعنی به جای اینکه اول ماه برویم فروشگاه و همهی مایحتاج یک ماهه را بریزیم توی سبد،
هفتهای چند بار میرویم و برای مصرف روزانه خرید میکنیم.
اساساً رفتن به فروشگاه مواد غذایی توی خانهی ما یکجور تفریح به حساب میآید.
تماشای قفسههای رنگارنگ و بوییدن عطر برنج و راه رفتن بین راهروهای لوازم بهداشتی انرژی روزمان را تأمین میکند.
حتی اگر فقط بخواهیم یک قالب پنیر یا یک بسته پودر لباسشویی از فروشگاه برداریم.
توی خانهی ما بردن بچه ها به فروشگاه یک جور جایزه محسوب میشود. مثلا جایزهی مرتب کردن اتاق، یا جایزهی چند ساعت دعوا نکردن، یا...
خلاصه که
الان که نه روز از جنگ گذشته ما فقط یک بار به فروشگاه محل رفتهایم. یعنی از همان وقتی که صف نانوایی و روغن و برنج و تن ماهی کیلومتری شد، باهم قرار گذاشتیم سر هیچ صفی نرویم! گفتیم خدای دیروز خدای فردای ما هم هست.
و یکهو اصلا نمیدانم چه شد که از همان روز حمله، یخچال ما مثل نمیدانم چی بیخودی پر میشود و خیال خالی شدن ندارد.
من وسط #زندگی_عادی، خرق عادت کردم آقا!
من به برکت این روزهای ترسناک مضطرب ایمان آوردم آقا!
ما توی جنگ فقط یک بار بچهها را به فروشگاه بردیم آن هم برای اینکه عطش چندساعته را با یک آبمیوه مهار کنند. که آن هم آنقدر برای حسابدار و مردم صف کشیده عجیب بود که نگاه عاقل اندر سفیهشان را بچه ها هم احساس کردند.
امروز که نه روز گذشته، مردم برگشتند به #زندگیعادی
من میگویم برکت مباهله است.
امروز همهی صفها خالی بود.
من میگویم برکت مباهله است!
بچهها خیلی وقت است بهانهی خرید نمیگیرند،
من میگویم برکت مباهله است!
مباهله را شما به راه انداختید آقا! شما ما را جمع کردید دور محور پدرانهی خودتان و دوباره نیرنگ یهود را نقش بر آب کردید.
پ.ن: روز نهم هزار بار بیشتر تماشایتان کردم❤️
#روایت_صادق
@pichakeghalam
یدالله فوق ایدیهم
خدایا ممنون که توی این چند روز سلولهای من رو با این آیه مأنوس کردی❤️😘
#جنگ_نوشت
#اشکها_و_لبخندها
روز دهم و یازدهم سخت گذشت آقا. میان #زندگی_عادی گریه کردم!
بلند و طولانی.
دلم میخواست شبیه همهی کنشگرهای این روزها بنویسم که راحت گذشت و با بچهها بازی کردم و خرید رفتم؛ اما هیچکدام از این کارها را نکردم آقا.
دلم ترک برداشته بود. مثل بعضی از روزهای عادی بدون جنگ.
انگار که فوردو وسط قلب من بود و موشکها یکی درمیان خورده بودند به دریچههای بیآزار دل من!
امشب، رفتم دوباره خبرهای جمعه را خواندم!
خواندم که یادم نرود وسط همین زندگی عادی، بغض بزرگتری دارم که باید زیر خاکستر بماند برای روزی که روزش باشد.
باورم نمیشد در یک نیمروز آن همه درد آوار شده باشد روی قلبم و هنوز زنده باشم!
داشتم به عکسها نگاه میکردم که صدای مارش نظامی از تلویزیون بلند شد!
میان گریه خندیدم
و تا توانستم قربان صدقهی ایرانم رفتم.🇮🇷
بعد هم بلندشدیم با زینب شیرینی پختیم و عطر وانیل و زعفران پاشیدیم توی خانه
تا دوباره برگردیم به #زندگی_عادی.
آقا،
همهی روزهای عادی و غیر عادی ما،
همهی لحظههای جنگزده و شاد و غمگین ما
فدای سلامتی تک تک سلولهای شما❤️
#روایت_صادق
@pichakeghalam
محسن عباسی ولدی1_19392550654.mp3
زمان:
حجم:
2.9M
♨️فوری و مهم‼️
نکتههایی دربارۀ آتش بس
که همین حالا باید بشنوید.
#محسن_عباسی_ولدی
#جنگ_نوشت
#آتش_بس
روز دوازدهم جنگ نوشتنی نیست.
نه نوشتنی است نه خواندنی؛
روز دوازدهم شاید کمی احوالمان به قاعده نباشد!
شاید مجبور باشیم از فراز و فرود هزار فکر و خیال عبور کنیم!
روز دوازدهم شاید باید یک سوزن به بقیه بزنیم و یک جوالدوز به خودمان که چند چندیم توی این معرکه؛
که پای حرف و اقتدار ولی تا کجا ایستادهایم!
روز دوازدهم حرفم به زبانم زیادی میکند.
به حنجره که میرسد پا پس میکشد و میرود همانجا که بود!
اصلا روز دوازدهم شاید، وقتش باشد کمی بیشتر از قبل با امام دوازدهم بنشینیم به گپ و گفت!
شاید دلمان نترکید...
شاید صبورتر شدیم!
#روایت_صادق
@pichakeghalam