eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
202 دنبال‌کننده
288 عکس
42 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من تنها شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
26.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم کامل سومین پیام تلویزیونی خطاب به ملت ایران در پی تهاجم رژیم صهیونی 📥 متن پیام 💻 Farsi.Khamenei.ir
حال آدمی رو دارم که روزها توی برزخ کویر، زیر سوز آفتاب تنها و عطش‌زده سر کرده و حالا به دست معشوقش سیراب شده! تا باد چنین بادا❤️ سایه‌ات کم نشود از سر ما حضرت یار🌱 @pichakeghalam
بسم‌الله‌الرحمن الرحیم السلام‌علیک‌یااباعبدالله🏴 با اجازه‌ی مادر سادات قلب‌های داغ‌دیده‌ را به پرچم عزای سیدالشهدا می‌آویزیم🖤 @pichakeghalam
یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم حسرتا این گل خارا همه جا رانده منم پیر ره آمد و طریق رفتن آموخت آنکه نارفته و جامانده منم...🥀 @pichakeghalam
پیراهن مشکی و چادرش را اتو زدم. موهایش را شانه کشیدم و با قربان صدقه قد و بالایش را وارسی کردم. آماده که شد، دستش را گرفتم و راهیِ روضه شدیم. آخر، سوم محرم، برای دختردارها با همه‌ی روزهای دهه فرق می‌کند. دختر که داشته باشی باید حواست باشد خار به پایش نرود، غم به دلش ننشیند، اشک به چشمش نیاید، توی جای غریب گم نشود، نترسد! نذر کردم اسمش را بگذارم زینب. شب بود که از مطب دکتر آمدم بیرون. مثل دیوانه ها توی خیابان از این طرف به آن طرف پرسه می‌زدم و گریه می‌کردم. صدای دکتر یک لحظه توی سرم قطع نمی‌شد:«باید سقطش کنی» دست خودم نبود! من به این حضورِ کوچکِ درونم، دلبسته شده بودم. دلبسته که نه، دیوانه‌اش بودم. دکتر که اسم سقط آورد، دنیا توی سرم خراب شد. آواره شدم توی خیابان. فقط تاریکی می‌دیدم و ترسی که داشت همه‌ی وجودم را می‌بلعید. داشتم جایی بیرون از خودم دنبال دخترم می‌گشتم و پیدایش نمی‌کردم! همان‌جا بود، وسط همان سیاهی که چنگ زدم به دامن حضرت عمه و نامشان را وام گرفتم برای زینبم! سوم محرم به دنیا آمد. بدنش به کبودی می زد و صورتش پوست انداخته بود. نه از روز آتش‌بارِخرابه خبری بود، نه از زمهریر شبش؛ پس این پوسته‌ها چه می‌گفت؟ نه بیابانی بود و نه تازیانه و نه سیلی! پس این کبودی‌ها چه بود؟ دلم شور می‌زد. آخر دختر که داشته باشی، از همان قدم اول، دلت هزار راه می‌رود! دوباره پای نذر آمد وسط و منِ آواره و عمه و... روز نازدانه‌ی ارباب بود! زینب توی راه می‌پرسد:«مامان کی اسم منو انتخاب کرد؟» من و پدرش نگاه می‌کنیم به هم. ذوق می‌کند و گونه‌ی هردوی ما را می‌بوسد! روز سوم برای ما دختردارها با همه‌ی روزهای دهه فرق می‌کند! من اما روز سوم، درد کودکانه را تاب نمی‌آورم؛ دلم مثل هر روز، روضه‌ی عمه می‌خواهد... هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤 @pichakeghalam
هدایت شده از پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
_پنج اتّبع ما اوحیَ اِلَیْک... نمی‌دانم چه شد که روضه‌خوان‌ها قصد کردند شب پنجم ما را یک‌راست ببرند وسط گودال! حتما آن لحظه روضه‌خوان داشته توی خلوت برای خودش روضه‌ی مفصلی از تشت و جگر می‌خوانده که به دلش افتاده! به دلش افتاده شب پنجم ما را ببرد درست کنار سینه‌ی اباعبدالله. بعد هم همان‌جا برای روضه‌خوان آیه آمده که «اتّبع ما اوحیَ اِلَیْک...» که ما بیچاره‌ی امشب و صاحب امشب شویم! می‌گویند حضرت عبدالله‌بن حسن(ع)، یک ساله بود وقتی پدرش به شهادت رسید. چهره‌اش را نمی‌دانم اما، تاریخ می‌گوید غربت و مظلومیت پدر را یک‌تنه به دوش کشید روز عاشورا! قلم من، به قد و قواره‌ی نوشتن از صاحب امروز نمی‌رسد. اسمش که می‌آید نمی‌دانم کلمه‌ها را باید چطور پشت سر هم چید تا بشود از رشادت یک کودک ده ساله نوشت. ولی قلبم تیر می‌کشد وقتی به خاطره‌ی مشترک پدر پسری فکر می‌کنم! یک حسن(ع) و یک خانه و یک در و یک مادر پهلو شکسته... یک عبدالله(ع) و یک صحرا و هزار شمشیر و یک عموی پهلو شکسته... بگذریم! هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤 @pichakeghalam
امروز یک روضه‌ی کوچک سه چهار نفری داشتیم آقا. محور گپ و گفت‌های قبل از روضه و بعد از روضه و فکر و خیال‌ و دعاهای وسط روضه فقط شما بودید آقا! آن‌قدر اسمتان را آوردیم که یک آن حس کردم نشسته‌اید روی مبل تک‌نفره‌ی آن‌طرف خانه و با نگاه نافذ پدرانه‌تان نور می‌پاشید به قلب کلبه‌ی محقرم! چقدر آوردن اسم و رسمتان وسط دل‌دل‌های محرمانه می‌چسبد آقا! چقدر این روزها بیشتر از هرسال حماسه را می‌فهمم! چقدر امسال روضه‌ها مجسم است جلوی چشمهام! چقدر عزیزترید امسال توی قلب همه..‌‌. راستی خیلی وقت است می‌خواهم این سوال را از شما بپرسم؛ شاید وقتش همین حالا باشد که دلتنگی‌ام بالا گرفته و ذرات خانه‌ام از عطر نامتان پر شده! می‌خواهم بپرسم ما... اهل کوفه نیستیم آقاجان، مگر نه؟! راستش...من تابِ تکرار ندارم... @pichakeghalam
اگر اهل کتاب صوتی هستین فصل شیدایی لیلاها (اثر سیدعلی شجاعی) رو این روزها حتما گوش کنید‌! فوق‌العادست‌ کتاب متنی‌ش هم موجوده اما صداش یه چیز دیگست‌.
هدایت شده از پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
_هفت روضه‌ی شب هفتم، برای ما زن‌ها آشناترین روضه‌ است. شفاف و پر تصویر. آخر، ما زن‌ها، خوب می‌دانیم نوزاد شش ماهه چقدر قد و بالا دارد. می‌دانیم تازه گردن گرفته و توی بغل زود خسته می‌شود. باید چند دقیقه یک‌بار سرش را بگذارد روی شانه. می‌دانیم سیستم‌گوارشش تازه تکمیل شده و از دل‌دردهاش خبری نیست. یعنی اگر شکمش سیر باشد راحت می‌خوابد. می‌دانیم نوزادها توی شش ماهگی با دو سه قاشق چای‌خوری آب، سیراب می‌شوند. تازه اگر هوا گرم نباشد، با همان شیر مادر، هم سیر می‌شوند هم سیراب. ما زن‌ها خوب می‌دانیم بچه‌ی شش ماهه، اگر چند ساعت بی‌وقفه گریه کند، آن‌قدر که از حال برود و هق‌هقش بشود ناله، لابد یک‌چیزیش هست! می‌دانیم این‌جور وقت‌ها باید بچه را لحظه به لحظه بچسبانند به سینه‌ی مادر تا آرام بگیرد! این‌جاست که اگر نوزاد قرار نگرفت، مادر به هر دری می‌زند. بچه را دست به دست می‌کند. زیر لب ذکر می‌خواند و با چشم‌های پرآب و مضطرب منتظر آغوشی است که کودکش را آرام کند! حالا توی همین گیر و دار اگر پدر بچه از راه برسد، انگار دنیا را داده‌اند به مادر. پشتش گرم می‌شود و دلش قرار می‌گیرد؛ که حتما بچه‌ام توی بغل باباش آرام می‌شود... من می‌گویم، اصلا کار اصلی را رباب کرد! با همان چشم‌های پرآب، که زل نزد به بابای بچه! با همان زبان، که نگفت پس علی کو؟! با همان سینه‌ی برهوت و دست‌های خالی! کار اصلی را خودِ خودِ رباب کرد که توی آن بزنگاه غریب، هرچه عشق و ادب بود، ریخت به پای اربابِ ما و نگذاشت جای تیر و نیزه، خجالت و شرم کارش را تمام کند! ممنونیم بانو، راستش، ما زن‌ها اصلا عاشقی را خوب نمی‌دانیم. آن‌قدر که تا آخر تاریخ باید پیشِ مرامِ زنانه‌ی شما، لُنگ بیندازیم بانو جان... هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤 @pichakeghalam
امشب توی روضه وسط لالایی‌ها برای شما دعا کردم خانم‌ِ رباب! دعا کردم حالا که علی‌ را در آغوش گرفته‌اید و سرش را جوری به تنتان چسبانده‌اید که عطر زیر گلوی نوزاد تا ته ریه‌هایتان بنشیند، حالا که علی را حسابی شیر داده‌اید و خوابانده‌اید و تند تند به لب‌های سرخش نگاه می‌کنید و دلتان غنج می‌رود، حالا که در کنج وسیع بهشت نشسته‌اید، خدا کند آن چند ساعت از عاشورای شصت‌ویک را از حافظه‌تان پاک کرده باشند! خدا کند چیزی از عطش و داغ و شرم در یاد شما نمانده باشد... @pichakeghalam