eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
202 دنبال‌کننده
288 عکس
42 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من تنها شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
_هفت روضه‌ی شب هفتم، برای ما زن‌ها آشناترین روضه‌ است. شفاف و پر تصویر. آخر، ما زن‌ها، خوب می‌دانیم نوزاد شش ماهه چقدر قد و بالا دارد. می‌دانیم تازه گردن گرفته و توی بغل زود خسته می‌شود. باید چند دقیقه یک‌بار سرش را بگذارد روی شانه. می‌دانیم سیستم‌گوارشش تازه تکمیل شده و از دل‌دردهاش خبری نیست. یعنی اگر شکمش سیر باشد راحت می‌خوابد. می‌دانیم نوزادها توی شش ماهگی با دو سه قاشق چای‌خوری آب، سیراب می‌شوند. تازه اگر هوا گرم نباشد، با همان شیر مادر، هم سیر می‌شوند هم سیراب. ما زن‌ها خوب می‌دانیم بچه‌ی شش ماهه، اگر چند ساعت بی‌وقفه گریه کند، آن‌قدر که از حال برود و هق‌هقش بشود ناله، لابد یک‌چیزیش هست! می‌دانیم این‌جور وقت‌ها باید بچه را لحظه به لحظه بچسبانند به سینه‌ی مادر تا آرام بگیرد! این‌جاست که اگر نوزاد قرار نگرفت، مادر به هر دری می‌زند. بچه را دست به دست می‌کند. زیر لب ذکر می‌خواند و با چشم‌های پرآب و مضطرب منتظر آغوشی است که کودکش را آرام کند! حالا توی همین گیر و دار اگر پدر بچه از راه برسد، انگار دنیا را داده‌اند به مادر. پشتش گرم می‌شود و دلش قرار می‌گیرد؛ که حتما بچه‌ام توی بغل باباش آرام می‌شود... من می‌گویم، اصلا کار اصلی را رباب کرد! با همان چشم‌های پرآب، که زل نزد به بابای بچه! با همان زبان، که نگفت پس علی کو؟! با همان سینه‌ی برهوت و دست‌های خالی! کار اصلی را خودِ خودِ رباب کرد که توی آن بزنگاه غریب، هرچه عشق و ادب بود، ریخت به پای اربابِ ما و نگذاشت جای تیر و نیزه، خجالت و شرم کارش را تمام کند! ممنونیم بانو، راستش، ما زن‌ها اصلا عاشقی را خوب نمی‌دانیم. آن‌قدر که تا آخر تاریخ باید پیشِ مرامِ زنانه‌ی شما، لُنگ بیندازیم بانو جان... هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤 @pichakeghalam
امشب توی روضه وسط لالایی‌ها برای شما دعا کردم خانم‌ِ رباب! دعا کردم حالا که علی‌ را در آغوش گرفته‌اید و سرش را جوری به تنتان چسبانده‌اید که عطر زیر گلوی نوزاد تا ته ریه‌هایتان بنشیند، حالا که علی را حسابی شیر داده‌اید و خوابانده‌اید و تند تند به لب‌های سرخش نگاه می‌کنید و دلتان غنج می‌رود، حالا که در کنج وسیع بهشت نشسته‌اید، خدا کند آن چند ساعت از عاشورای شصت‌ویک را از حافظه‌تان پاک کرده باشند! خدا کند چیزی از عطش و داغ و شرم در یاد شما نمانده باشد... @pichakeghalam
سه ساله که بود با من نمی‌آمد روضه. دروغ چرا؟ ته دلم ولوله می‌افتاد که نکند بعداً هم...؟! نکند دستش را نگذارد توی دستِ....؟! نکند عاشق نشود؟! نکند با محرم‌ها غریبگی کند؟! نکندهای مادرانه‌ام زیاد بود آن سال. خودم هم کم‌تجربه بودم و تصویر روشنی از آینده نداشتم! تمام آن ده روزِ سه‌سالگی زینب، به اشک و توسل گذشت! که نکندهای ته وجودم اتفاق نیفتد و خودشان می‌دانند و زینب که از اول وجودش نذر خواهر و برادر کربلا بوده! دیروز از مطب دکتر که برگشتم، با این ظرف شیرینی روبرو شدم و آشپزخانه‌ای که برق می‌زد. زینب این شب‌ها خادم هیئت است. راه می‌رود بین جمعیت و کارهای زمین‌مانده را سامان می‌دهد. از زیر چادری که روی صورتم می‌کشم قدم‌ها و قواره‌اش را می‌شناسم وقتی از جلوم رد می‌شود وبرای عزادارها مهر می‌گذارد و برمی‌دارد! دیشب وقتی شیرینی‌هایی را که خودش پخته بود و نذر امام حسین کرده بود توی مراسم پخش کردیم به خودم آمدم! که باید خودم را و تمام دغدغه‌هایم را و همه‌ی نکندهای ته وجودم را بی کم و کاست، بی ولوله و دلواپسی بسپارم دست همین خواهر و برادری که زینبم را در آغوش گرفته‌اند... @pichakeghalam
شب هشتم....
«علی‌اکبرم! پیش چشمانم راه برو.‌‌.‌» حسین عشق بازی را تا تمام نکند، علی به میدان نمی‌فرستد. نه انگار که ساعتی، نه بیش هردو در آغوش رسولند! @pichakeghalam
حسین هدیه‌اش را برای محبوبش خود باید آذین کند و همین است که دغدغه‌ی جنگ کناری نهاده و چنین با علی‌اکبر می‌کند... حسین علی اکبر را بیست و هفت سال پدری کرده، مهر ورزیده، عشق بخشیده، که امروز پر غرور سر بالا کند و قربانی‌اش را به حضرتش چنین فدا کند! @pichakeghalam
کاش قلم دست من بود‌ و می‌نوشتم که علی‌اکبر تا قیامت پیش حسین خرامید و پدر پرشور میان خنده گریست و میان گریه خندید و در آغوش گرفت و باز خرامید و باز اشک و شور و غرور و... @pichakeghalam
علی‌اکبر اما باید به میدان رود که ضیافت کربلا را در آسمان بی جام جان علی، رنگ کاستی‌ست... علی باید به میدان رود اگر زنان حرم دست از او بکشند و اهل خیام دل بکنند! که خواهرها، که عمه، که شیون رفتن یک مرد که فغان نداشتنِ نه یک مرد که انگار...پیامبر! و زینب پیش و بیش از همه قرارِ دامنِ پیامبر چشیده که اکنون چنین علی‌اکبر در آغوش کشیده! @pichakeghalam
چرا جان نمی‌دود میان بدن‌های پاره‌پاره‌تان که وداع علی‌اکبر هنگامه حشر کرده؟ و حسین اگر نیاید و دست‌های پیچیده بر سروِ علی باز نکند و دست رکاب نکند برای سوار شدن علی، خودش هم تا ابد پای این وداع نشست و...گریست! @pichakeghalam
اف بر تو ای روزگار که تو را قناعت نیست از آن که هر صبح و شام یار از یار جدا می‌کنی و فراق می‌آفرینی و هجران می‌آوری... حسین از کاسه‌ی چشمان، آب می‌ریزد به بدرقه‌ی علی برای میدان، و دستی به دعا... @pichakeghalam
هدایت شده از پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
Mahmoud Karimi @RozMusic.comMahmoud Karimi - Muharram 1402 Shab 8 - 4.mp3
زمان: حجم: 18.1M
عبا بیارین گلبرگ بردارین اینجا توی میدون گل‌ریزونه😭😭😭
هدایت شده از پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
_هشت من کربلا را از نزدیک ندیده‌ام. من اصلا نمی‌دانم فاصله‌ی تل زینبیه تا گودال قتلگاه چقدر است. نمی‌دانم خیمه‌ها کجا بوده و میدان رزم کجا! نه عطر بین‌الحرمین را بوییده‌‌ام، نه سرانگشت‌هام سردی سنگ مرمرهای حرم را چشیده! توی خیال من کربلا همان دشت پهن کنار فرات است با خاک‌های خونی و خاکستری. من توی خیالم یک گوشه خیمه‌ها را چیده‌ام و همیشه پشت یکی‌شان ساکت و مبهوت می‌ایستم. وسط روضه‌ها از همان پشت خیمه، همه‌ی حواسم به آن خانمی‌ست که هی از این چادر می‌رود توی آن‌یکی و امور زن و بچه‌ها را سر وسامان می‌دهد. با اینکه دست‌هاش نمی‌لرزد، قشنگ معلوم است چقدر دلش را آشوب گرفته! راستش من حتی توی‌گوگل هم کربلا را سرچ نکرده‌ام! نمی‌دانم این خانم کجا علی‌اکبر را بغل کرده و بوییده و بوسیده و راهی‌اش کرده؟! نمی‌دانم وقتی علی سوار عقاب شده و از همیشه شبیه تر به پیامبر، بانو چطور قربان‌صدقه‌اش رفته و صداش نلرزیده و لب‌هاش خندیده! نمی‌دانم وقتی دستش را بالای چشم سایبان کرده تا زیر ظلّ آفتاب از علی‌ خبر بگیرد، دقیقا چی توانسته ببیند؟! این یکی را خیال هم نمی‌توانم بکنم! نمی‌دانم اول چشمش به پاره‌های تن علی افتاده یا اسبی که خون جلو چشم‌هاش را گرفته یا زبانم لال غش کردن برادر؟! نمی‌دانم وقتی همه چیز را دیده چطور آن‌همه بیچارگی را گذاشته‌ و عبا به بغل به داد حسین رسیده؟! هربار وقتی روضه به اینجا می‌رسد و جوانان بنی‌هاشم می‌روند برای جمع کردن گل‌برگ‌های علی‌، خیالم را خاموش می‌کنم که نفهمم چطوری آسمان به زمین نیامد و زمین از هم نپاشید از ارباً اربا شدن عزیز دل حسین! اصلا دلم می‌خواهد بروم کربلا و بقیه‌ی ماجرا را از پشت شبکه‌های طلایی ضریح تماشا کنم...با قلب تکه پاره...از نزدیکِ نزدیک! هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤 @pichakeghalam