امشب توی روضه
وسط لالاییها
برای شما دعا کردم خانمِ رباب!
دعا کردم حالا که علی را در آغوش گرفتهاید و سرش را جوری به تنتان چسباندهاید که عطر زیر گلوی نوزاد تا ته ریههایتان بنشیند،
حالا که علی را حسابی شیر دادهاید و خواباندهاید و تند تند به لبهای سرخش نگاه میکنید و دلتان غنج میرود،
حالا که در کنج وسیع بهشت نشستهاید،
خدا کند آن چند ساعت از عاشورای شصتویک را از حافظهتان پاک کرده باشند!
خدا کند چیزی از عطش و داغ و شرم در یاد شما نمانده باشد...
#مادری
@pichakeghalam
سه ساله که بود با من نمیآمد روضه. دروغ چرا؟ ته دلم ولوله میافتاد که نکند بعداً هم...؟!
نکند دستش را نگذارد توی دستِ....؟!
نکند عاشق نشود؟!
نکند با محرمها غریبگی کند؟!
نکندهای مادرانهام زیاد بود آن سال. خودم هم کمتجربه بودم و تصویر روشنی از آینده نداشتم! تمام آن ده روزِ سهسالگی زینب، به اشک و توسل گذشت!
که نکندهای ته وجودم اتفاق نیفتد و خودشان میدانند و زینب که از اول وجودش نذر خواهر و برادر کربلا بوده!
دیروز از مطب دکتر که برگشتم، با این ظرف شیرینی روبرو شدم و آشپزخانهای که برق میزد. زینب این شبها خادم هیئت است. راه میرود بین جمعیت و کارهای زمینمانده را سامان میدهد. از زیر چادری که روی صورتم میکشم قدمها و قوارهاش را میشناسم وقتی از جلوم رد میشود وبرای عزادارها مهر میگذارد و برمیدارد!
دیشب وقتی شیرینیهایی را که خودش پخته بود و نذر امام حسین کرده بود توی مراسم پخش کردیم به خودم آمدم!
که باید خودم را و تمام دغدغههایم را و همهی نکندهای ته وجودم را بی کم و کاست، بی ولوله و دلواپسی بسپارم دست همین خواهر و برادری که زینبم را در آغوش گرفتهاند...
#همهی_وجودم_از_آن_توست_یاحسین
@pichakeghalam
«علیاکبرم! پیش چشمانم راه برو..»
حسین
عشق بازی را تا تمام نکند، علی به میدان نمیفرستد.
نه انگار که ساعتی، نه بیش
هردو در آغوش رسولند!
#فصلشیداییلیلاها
@pichakeghalam
حسین
هدیهاش را برای محبوبش
خود باید آذین کند
و همین است که دغدغهی جنگ کناری نهاده
و چنین با علیاکبر میکند...
حسین علی اکبر را بیست و هفت سال پدری کرده،
مهر ورزیده،
عشق بخشیده،
که امروز پر غرور سر بالا کند و قربانیاش را
به حضرتش چنین فدا کند!
#فصلشیداییلیلاها
@pichakeghalam
کاش قلم دست من بود
و مینوشتم که علیاکبر
تا قیامت پیش حسین خرامید و
پدر پرشور میان خنده گریست و
میان گریه خندید و
در آغوش گرفت و باز خرامید و
باز اشک و شور و غرور و...
#فصلشیداییلیلاها
@pichakeghalam
علیاکبر اما باید به میدان رود
که ضیافت کربلا را در آسمان
بی جام جان علی،
رنگ کاستیست...
علی باید به میدان رود
اگر زنان حرم دست از او بکشند
و اهل خیام دل بکنند!
که خواهرها،
که عمه،
که شیون رفتن یک مرد
که فغان نداشتنِ نه یک مرد
که انگار...پیامبر!
و زینب پیش و بیش از همه
قرارِ دامنِ پیامبر چشیده
که اکنون چنین علیاکبر در آغوش کشیده!
#فصلشیداییلیلاها
@pichakeghalam
چرا جان نمیدود میان بدنهای پارهپارهتان
که وداع علیاکبر هنگامه حشر کرده؟
و حسین اگر نیاید و
دستهای پیچیده بر سروِ علی باز نکند
و دست رکاب نکند برای سوار شدن علی،
خودش هم تا ابد پای این وداع نشست و...گریست!
#فصلشیداییلیلاها
@pichakeghalam
اف بر تو ای روزگار که تو را قناعت نیست از آن که هر صبح و شام یار از یار جدا میکنی و فراق میآفرینی و هجران میآوری...
حسین
از کاسهی چشمان، آب میریزد به بدرقهی علی برای میدان،
و دستی به دعا...
#فصلشیداییلیلاها
@pichakeghalam
هدایت شده از پیچَکِقَلَمْ🍃
Mahmoud Karimi @RozMusic.comMahmoud Karimi - Muharram 1402 Shab 8 - 4.mp3
زمان:
حجم:
18.1M
عبا بیارین گلبرگ بردارین
اینجا توی میدون گلریزونه😭😭😭
هدایت شده از پیچَکِقَلَمْ🍃
#دلدلزدنهایمحرمانه
_هشت
من کربلا را از نزدیک ندیدهام.
من اصلا نمیدانم فاصلهی تل زینبیه تا گودال قتلگاه چقدر است.
نمیدانم خیمهها کجا بوده و میدان رزم کجا!
نه عطر بینالحرمین را بوییدهام، نه سرانگشتهام سردی سنگ مرمرهای حرم را چشیده!
توی خیال من کربلا همان دشت پهن کنار فرات است با خاکهای خونی و خاکستری.
من توی خیالم یک گوشه خیمهها را چیدهام و همیشه پشت یکیشان ساکت و مبهوت میایستم.
وسط روضهها از همان پشت خیمه، همهی حواسم به آن خانمیست که هی از این چادر میرود توی آنیکی و امور زن و بچهها را سر وسامان میدهد. با اینکه دستهاش نمیلرزد، قشنگ معلوم است چقدر دلش را آشوب گرفته!
راستش من حتی تویگوگل هم کربلا را سرچ نکردهام!
نمیدانم این خانم کجا علیاکبر را بغل کرده و بوییده و بوسیده و راهیاش کرده؟!
نمیدانم وقتی علی سوار عقاب شده و از همیشه شبیه تر به پیامبر،
بانو چطور قربانصدقهاش رفته و صداش نلرزیده و لبهاش خندیده!
نمیدانم وقتی دستش را بالای چشم سایبان کرده تا زیر ظلّ آفتاب از علی خبر بگیرد، دقیقا چی توانسته ببیند؟!
این یکی را خیال هم نمیتوانم بکنم!
نمیدانم اول چشمش به پارههای تن علی افتاده یا اسبی که خون جلو چشمهاش را گرفته یا زبانم لال غش کردن برادر؟!
نمیدانم وقتی همه چیز را دیده چطور آنهمه بیچارگی را گذاشته و عبا به بغل به داد حسین رسیده؟!
هربار وقتی روضه به اینجا میرسد و جوانان بنیهاشم میروند برای جمع کردن گلبرگهای علی،
خیالم را خاموش میکنم که نفهمم چطوری آسمان به زمین نیامد و زمین از هم نپاشید از ارباً اربا شدن عزیز دل حسین!
اصلا
دلم میخواهد بروم کربلا و بقیهی ماجرا را از پشت شبکههای طلایی ضریح تماشا کنم...با قلب تکه پاره...از نزدیکِ نزدیک!
#السَّلامُعَلَيكَياأوَّلَقَتيلمِننَسلِخَيرِسَليل
#امانازدلزینب
هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤
@pichakeghalam
هدایت شده از شراب و ابریشم...
من اگر روضهخوان بودم برای شب تاسوعا، روضه را از آخرِ واقعه میخواندم!
آرام و غمگین جوری که غصه توی صورتم موج بزند رو به مستمعها میگفتم:
این زنها و بچهها که از دور دیده بودند اباعبدالله چطور قدمهایش را روی زمین میکشیده و خودش را با چه ضرب و زوری به چادر علمدار رسانده، با همان دهانهای خشک و قلبهایی که نزدیک بوده از جا کنده شود، سرجایشان ایستاده و فقط تماشا کردهاند.
اول با این مقدمه دلشوره به جان مستمع میانداختم و بعد خواهش میکردم این صحنه را تصور کنند، چشم هشتاد زن و بچه از دور تا دورِ خیمهگاه به حسین دوخته بوده، ابیعبدالله با آن کمری که از داغ عباس شکسته، زیر سنگینیِ این نگاههای منتظر چطوری قرار بوده خودش قاصد ماجرا شود و خبر را به حرم بدهد؟ تمنا میکردم مستمعها با خودشان حساب کنند آن لحظهی ابیعبدالله چقدر سنگین بوده؟ چقدر نفسگیر؟ و بعد فرصت میدادم تا با دهانهایی باز و چشمهای مضطرب چند لحظه فقط نگاهم کنند و در دل تکرار کنند: چقدر سنگین؟ چقدر نفسگیر؟
و بعد ادامه میدادم:
ابیعبدالله بی هیچ حرفی، بدون حتی یک کلمه صحبت، دست گرفته به عمودِ خمیه و با یک تکان، عمود و چادر را روی زمین انداخته.
با فروافتادن چادر و تکانی که باد به پَرَش انداخته یکمرتبه دلهای این بچهها فروریخته و همینکه عمود کوبیده شده روی زمین و صدایش در پهنهی دشت پیچیده، انگار مُهرِ سکوت از خیمهگاه برداشته شده و یکدفعه وِلوِله افتاده توی حرم. حالا این حسینی که چند لحظه پیش داغی به آن سنگینی دیده چجوری باید به حرم تسکین میداده؟
با این صحبتها اول دل مستمع را خوب ورز میدادم و بعد اینطور گریز میزدم به شروع واقعه: آخر اصلا قرارِ جنگ نبوده که حسین اینجور بد، تلفات داده!
قرار فقط برای آوردن آب بوده، پس چی شده که حسین شهید داده؟
با این سوالها دل جمع را میلرزاندم ولی باز هم سمت شرح واقعه نمیرفتم. آخر روضهی عباس روضهی مردهاست، جایی که زن و بچه نشسته باید فقط با استعاره حرف زد.
آخر حسین خودش روضهی عباس را اینجوری خوانده، گریههای بلند بلندش را کنار علقمه وسط مردها کرده ولی سمت زنها که رسیده هیچ کس حتی صدایش را نشنیده!
همینقدر جگرسوز، آرام و بی سر و صدا فقط سوخته!
من اگر روضهخوان بودم برای مثل امشبی فقط با دل مستمع بازی میکردم و سمت مقتل نمیرفتم.
همهی سعیم را میکردم تا مستمع را به حالی دچار کنم که ابیعبدالله در آن ساعتِ سختِ فروافکندنِ خیمهی عباس داشته.
میگفتم برای ما از کنار علقمه و گریههای حسین زیاد گفتهاند، از افتادنِ دستهای عباس، از عمود آهنی و فرق ابالفضل، از مشک پاره و ناامیدی علمدار، از زمین خوردن حسین و از داد برآوردنش، از هلهلهی لشکر و از انکسار حسین زیاد خواندهاند، اما برای ما روضهی "حالا چطوری خبر را به بچهها بدهم" کمتر خواندهاند!
هیچ مردِ پُر عاطفهای غیر از حسین در یک صبح تا عصر اینهمه مجبور به خبر بد دادن به اهل و عیال نشده، هیچ مردی غیر از حسین زیر بارِ شرم از نگاه هشتاد زن و بچه اینطور لِه نشده...
غیر از حسین هیچ داغدیدهای خودش، همهی زحمتها را به دوش نکشیده...
من اگر روضهخوان بودم شب تاسوعا بیشتر از ماجرای عباس، مردم را برای ماجرای حسین میگریاندم... آرام، بی سر و صدا با شرحِ حالِ حسین جگرها را به آتش میکشاندم...
بعد هم میگفتم زنها را بفرستید بروند، فقط مردها بمانند، میخواهم کمی از علقمه بخوانم...
✍ملیحه سادات مهدوی
اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به همسرِ باوفای امیرالمؤمنین، مادرِ پر افتخارِ سردار علقمه، بانو امالبنین
❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a