eitaa logo
پیک خانواده برتر
4.5هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
15.8هزار ویدیو
129 فایل
مدیر کانال پیک خانواده @Modir_piekkhanewadah مدیر روابط عمومی کانال پیک خانواده خانم اسدی (مادر طه) @MaliheMST 🌍 رسانه فرهنگی 🌴پیک خانواده 🌴 رسانه جامع و پویا
مشاهده در ایتا
دانلود
❌جواب مسابقه چهره شناسی شیر زن گیلان غربی فرنگیس (نرگس)حیدرپور هست تندیس هم در بوستان شیرین کرمانشاه هستش. فردای روزی که روستاشون توسط رژیم بعث به اشغال در آمده او بهمراه پدر برای برداشتن نان و آذوقه به روستا برمیگرده. موقع برگشت برای احتیاط یک تبر برمی‌داره در مسیر با دو عراقی بعثی مواجه میشن و چون روز قبل کلی از نزدیکان این بانو را شهید کرده بودند ایشان بی درنگ یک بعثی رو به درک واصل کرده و دومی را اسیر می‌کند و با تجهیزات به رزمندگان اسلام تحویل میدن. 🍃⃟꯭░꯭🌱 ۱ 🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
1.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👏تخفیف ویژه به دختران عضو کانال پیک خانواده : باشگاه آموزش رزمی ویژه بانوان مربی : سرکار خانم استاد ساعی ادمین .. کد 12 آدرس باشگاه: ارومیه روبروی بیمارستان سید الشهدا خیابان صمد زاده کوی @mahdiyeh_saei_313 تلفن تماس ۰۹۱۴۹۳۴۱۲۱۸ 🍃⃟꯭░꯭🌱 🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@amooketabi عموکتابی068-GhavitarinGhorbagheBerke-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان: حجم: 2.24M
💠 قوی ترین قورباغه برکه🐸 🔻موضوع: بهانه گیری 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 🍃⃟꯭░꯭🌱 🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah ۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🍃🌸🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🏕🕊❣زندگی موسیقیِ گنجشک‌هاست... 🍃🏕🕊❣زندگی باغِ تماشای خداست... 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تکرار قسمت پایانی سریال تانک خوران حتما ببینید از شبکه سه السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
نمی‌دانیم الان این بچه‌ها کجا هستند و چه می‌کنند؛ اما چقدر زیبا زندگی کردند، خواب و خوراک‌شان هم خاص بود و با این دنیایی که ما ساختیم بسیار متفاوت؛ فعالیت‌ هایشان هم خاص‌تر ؛ به قول شهید «مجید ابوطالبی» سعی کنید که یک صدم آن‌ها فعالیت کنید. 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
داستان دنباله دارپیک خانواده می‌کشیدنش پای چوبه ی دار... صدای جیغ التماس مامنیر و دایی همه تو گوشم می‌پیچد و خودم روی زمین افتاده بودم و تموم شد برادرم قصاص شد... مامنیر جیغ می‌زد: - خدیجه خانم منو عزادار نکن تو خودت پسر از دست دادی با من نکن ترو به خدا نکن پسرامون باهم یه روزی دوست بودن نفسم بالا نمی‌‌اومد و اشک می‌ریختم و خدیجه خانمم اشک می‌‌ریخت و زمزمه کرد: - پسر بزرگم رضایت نمیده وگرنه من بخشیدم پسر بزرگش کسی بود که حتی نمی‌خواست مارو ببینه و این‌بار من جیغ زدم: - التماستون میکنم قسمتون میدم هر کاری بگید میکنم ترو خدا راضیش کنید چشمامو‌ بستم‌ و هق زدم و همون موقع صدای بم مردی به گوشم رسید: - مامان واسه چی اومدی پیش اینا؟ اومدی خانواده قاتل پسرتو ببینی هان؟ نفرت تو صداش موج میزد و چشم باز کردم، مردی قد بلند و هیکلی که جا افتاده بود و مادرشو سمت دیگری هدایت میکرد و صدای خدیجه خانم و شنیدم: -پسرم بگذر به خدا با مرگ یکی دیگه دلمون آروم نمیگیره هیچی نگفت، منم نفهمیدم چیکار کردم به یک باره بلند شدم و دویدم سمتش و افتادم به پای همون مرد، چادرم کنارم افتاد و با عجز تمام زجه زدم و از ته دلم التماس کردم: - آقا ترو خدا آقا التماست میکنم برادرم بچگی کرده حماقت کرده ترو خدا پشیمونه قسمت میدم کلفتیتو میکنم تا آخر عمر تا آخر عمر بندگیتو میکنم... ببین خودت مادر داری نذار مادر من داغ ببینه مردونگی کن برگشت و تو چشمام زل زد، چشماش سیاه بود و من ادامه دادم و نالیدم: - خواهش میکنم خواهش میکنم خم شد و صورت به صورتم لب زد: -منم داداشمو دوست داشتم پس می‌فهمی دردمو؟ - با مرگ برادر من چی درست میشه؟ بغض مردونه ای کرد اما چشماش پر نفرت شد: - دل آتیش گرفتم آروم میشه... من برای این خانواده فقط بردار بزرگتر نبودم دختر خانم، من پدر بودم واسه اینا من بزرگ کردم همون پسری که کردید زیر خاک می‌فهمی؟ دستی زیر چشمام کشیدم و سر انداختم پایین: - می‌خوای قلب مارو به آتیش بکشی بکش اما آتیش با آتیش خاموش نمیشه بدتر گر میگیره... قلبت بعد امروز خاموش نمیشه فقط بیشتر گر میگیره باور کن سکوت کرد و نگاه آوردم بالا، روی صورتش قطره اشکی نشسته بود و خیره ی من بود و به یک باره ایستاد و چند لحظه نگاهم کرد و حرفی که زد باعث شد مو تو تنم سیخ بشه: - من رضایت میدم اما به شرط من تورو میبرم با خودم که این قلب آتیش گرفترو آروم کنی اکه تونستی که چه بها اگه نه من قلبتو آتیش میزنم خدیجه خانم با بهت به پسرش نگاه کرد و با لب های لرزون زمزمه کردم: - نمی‌فهمم - خونبس! قبوله دیگه؟ چادر سیاه، لباس سیاه، لبی که پوست پوست شده بود و چشمایی که از زور گریه باز نمی‌شد. از زندان مستقیم رفتیم عقدم کرد و حالا توی خونشون هستم‌! 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿