#تجربه_من_پیک_خانواده
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#حرف_مردم
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
من دهه هشتادی م، متولد ۸۱، اومدم از تجربه ازدواج آسان بگم برای هم نسلی های خودم
از خانواده ای هستیم با وضعیت مالی بسیار خوب، خودمم از ۱۸ سالگی شاغل بودم و وضعم خوب بود. مثل بقیه دخترای فرهنگی خواستگارهای زیادی هم داشتم،
اما دنبال اهلش بودم.
شوهرم وقتی اومد خواستگاری سرمایه ش جز ایمان و اخلاق هیچی نبود. یه وقتایی با شوخی میگم تو خودت اومدی و لباس هات، در این حد ...
شوهرم دانشجوه و هنوزم داره ادامه تحصیل میده، هنوز سربازی نرفته و شغل مشخصی هم نداره اما تلاش خودشو میکنه، از پیک موتوری اسنپ تا جا به جا کردن داروگیاهی از روستا به شهر
حتی مادر خودش بهش گفته بود دختر مردم آرزو داره چرا الان تو این سن میخوای زن بگیری بذار تکلیف شغلت و درآمدت مشخص بشه
اما خودتون انصاف داشته باشید یه جوون چقدر باید صبر کنه تا درس بخونه،سربازی بره ،شغل پیدا کنه؟ خب پیر میشه که
تو همه چیز همکاری کردم از خرید طلا و ...تا مراسم عقد که با یه جعبه شیرینی تو حرم مطهر حضرت معصومه انجام شد
الآنم برای عروسی همهههههه زیر گوشم میخونن حالا عروسی نمیگیری برو آتلیه برو عمارت عکس بگیر برو فیلم بساز ...
چه فایده داره این کار؟ چندین میلیون هزینه تحمیل کنم، بعدا دیدن عکساش لبخند رو لب میاره؟
به هم نسل های خودم میگم میشه بشینیم و بگیم الان که هیچی نداره و ... ازدواج رو هی عقب بندازیم و جوون ها رو نامید کنیم، میشه هم راحت گرفت و زندگی رو شروع کرد، والله برکت هست
خدا میرسونه.
چه پولدار هایی رو میشناسم با جشن عروسی های آنچنانی که به سال نرسیده کیک طلاق شون رو برش زدن...
اگر زن و شوهر ساده بگیرن، پشت پا بزنن به همه ی این رسم و رسوم الکی یلدا و ماهگرد و فلان و فلان و هدفشون از ازدواج از بچه بازی دربیاد و به نیروسازی برای حضرت فکر کنن، دیگه برای نپوشیدن لباس عروس کسی عقده ای نمیشه...
من اگر میخواستم پدرم بهترین عروسی رو میگرفت اما گفتم بذار بگم دختر فلانی هم عروسی نگرفت، فرهنگ سازی بشه..
روی حرف دیگه م با پدر و مادراست
دست جوون ها رو بگیرید، نسل شیعه رو دریابید. دست بردارید از این که مردم چی میگن ...
اگر میخواین نذری بدید نذر جوونا و ازدواج جوون ها کنید، نذر کمک هزینه فرزندآوری کنید، سنت واسطه گری درست رو یاد بگیریم و شروع کنیم.
بخدا ما باید قیام کنیم برای حفظ تشیع، خیلی تو خواب فرو رفتیم و غرق نعمت ایم
در آخر از همه عزیزان میخوام برای همه خانواده های نوپای محبین امیرالمومنین دعا کنید💚
"🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
#تجربه_من_پیک_خانواده
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
متولد سال ۶۴ هستم. در سن ۱۴ سالگی ازدواج کردم با پسرداییم که فقط ۱۷ سال داشت.
هنوز سربازی نرفته بود. دو سال بعد به سربازی رفت. من ۴ سال در خانه مادر شوهر زندگی کردم با تموم خوبی ها و سختی هاش...
در سال ۸۳ با تموم حرف و حدیث ها که چرا بچه ندارین، با نذر و توسل به امام حسین خدا یه دختر خوشکل و ناز به ما هدیه داد. از برکت این دختر روز به روز زندگیمون بهتر شد.
سال ۸۶ خدا بهمون یه پسر داد. بعد از چهار سال خدا یه دختر دیگه بهمون هدیه داد. چه برکتی هم تو زندگیمون داشت.
این بار بارداریم خیلی دیرتر شد و بعد از ۷ سال خدا یه دختر دیگه بهمون هدیه داد با مشکلات شدید بارداری و دیابت بالا...
مدتی گذشت در حالی که فرزند پنجم را می خواستیم اما نمیشد. حالا دیگه دختر بزرگم رو عروس کرده بودیم و داماد داشتیم. تا اینکه شب تولد امام زمان، دز سن ٣٩ سالگی خدا بهم یه پسر داد و حالا من مادر ۵ تا دسته گل هستم.
من از قبل دیابت داشتم با بارداری بیشتر شده بود. تمام چیزهایی که قند من رو بالا میبرد رو از برنامه غذایی حذف کرده بودم و روزی ۶۰ واحد انسولین میزدم تا این پسر ثمر برسه و خدا رو شکر حالا که بغلش میگیرم به تموم سختی هاش می ارزه
من ۴ تا زایمان طبیعی داشتم. این فرزند آخری رو سزارین کردم چون به علت زدن انسولین وزن بچه بالا رفته بود و نمی شد طبیعی دنیا بیاد، براش خطرناک بود.
پسر اول رو هم در سن ۱۷ سالگی داماد کردیم. پسرم مثل باباش دوست داشت زود ازدواج کنه، ما هم باهاش مخالفتی نکردیم و دختر یکی از دوستان رو براش خواستگار کردیم.
همسرم کار آزاد داره، پسرم رو از بچگی همراه خودش می برد و الان هم پسر راننده هستش و سال دوازدهم رشته مکانیک داره درس میخونه.
سربازی هم انشاالله بعد از تموم شدن درسش میره، خودمون پشتیبان پسرم و عروسم هستیم از همه نظر و الان چشم انتظار دیدن دو تا نوه هستم. یکی از دخترم و یکی از پسرم. انشاالله امام زمان از ما خشنود و راضی باشه.
"🔸 💚🤍❤️
📌 ⛄️
@piek_khanewadah
#تجربه_من_پیک_خانواده
#فرزندآوری
بچه اولم تا شش ماه شبها نمیخوابید و بجز ۱۰ روز اول که مادرم پیشم بودن، تمام کارهای بچه با من بود، چون همسرم از صبح تا شب خونه نبودن و وقتی می اومدن خسته تر از اونی بودن که ازشون انتظار کمک داشته باشم، وقتی هم که بزرگتر شد گریه زیاد و وابستگی شدید داشت و اصلا برای همین ما زود برای آوردن دومی اقدام کردیم چون با مشاور صحبت کردم و گفتن اگه بچه دوم بیاد خود به خود اولی هم آروم میشه و هم انتظاراتش کمتر میشه و همین هم شد، دومی به لطف خدا خیلی آروم بود به شکلی که من توی یه مهد اطراف خونه به عنوان مربی مشغول شدم و بچه ها رو با خودم میبردم و می آوردم.
وقتی سومی رو باردار شدم دیگه نتونستم سر کارم برم و اسباب کشی های پشت سر هم برامون پیش اومد برای همین ماه هشتم استراحت مطلق شدم و مادرم دو هفته پیشم بودن و خدا رو شکر مشکلاتش سپری شد.
گاهی بچه ها با هم دعوا میکنن، من سعی میکنم دخالت نکنم، هر کدوم که از بقیه شکایت کنه فقط سعی میکنم احساسش رو درک کنم و قضاوتی نکنم، چون بچه ها نیاز دارن رشد کنن و این دعوا ها براشون لازمه، توی این جور مواقع ما دنبال مقصر نیستیم ، دنبال راهی برای حل مشکل میگردیم، واقعا بعضی اوقات که نمیدونم چطور به دعوا خاتمه بدم، میرم توی اتاق دیگه و خودم رو به کاری مشغول میکنم، خدا رو شکر بچه هام هوای همدیگه رو دارن و کار خطرناک نمیکنن، منم محیط خونه رو براشون ایمن کردم، دکوری اصلا ندارم، تا جای ممکن از امر و نهی کردن خودداری میکنم، حتی وقتی میبینم نتیجه اش اضافه شدن چند برابر کارهام باشه، مگه اینکه کار نامناسب یا خطر ناکی باشه، که علی القاعده باید جلوش رو گرفت.
چند ساله درسم رو شروعش کردم ولی با هر بارداری و زایمان چهار ترم مرخصی بدون احتساب سنوات شامل حالم شده و نتیجه اش شده آهسته و کند شدن رسیدن به نتیجه که البته مهم نیست چون کار و هدف مهمتری داشتم، یعنی وسط درسها تقریبا شش سال مرخصی داشتم 😅 ولی چون دوست دارم هنوز یاد بگیرم و درس خوندن حس پویایی و حرکت بهم میده برای به اتمام رسوندن درسم تلاش میکنم، امتحان دادن و برای امتحان خوندن با وجود بچه ها خیلی سخت میشه علی الخصوص وقتی کسی برای کمک نباشه به حدی که گاهی به خودم میگم تحمل این سختی واقعا لازمه؟ ولی وقتی به هدفم و نتیجه اش فکر میکنم باز هم سعی میکنم عقب نکشم.
بعضی اوقات میخونم که مادری با وجود چندین بچه کوچیک فلان درس رو میخونه و فلان کار رو انجام میده، اولین سوالی که از خودم میپرسم اینه که به نظرم آیا تمام وظایف مادریش رو انجام میده؟ نیازهای بچه هاشو پاسخ میده؟ چون نظرم اینه که اولویت یک مادر همیشه باید بچه هاش باشن. سوال بعدی اینه که با این همه کار آیا انرژی و وقت کافی در وجودش برای بچه هاش باقی میمونه؟ اگر جواب سوال ها به نظرم منفی باشه، اصلا ازشون الگو گیری نمیکنم چون افتخار من مادر، به مادری کردنم باید باشه نه به اینکه هم مادری کنم هم درس بخونم و هم کار کنم، و بر اساس همین نگاه هر وقت احساس کردم میتونم و ضرری به بچه ها نمیرسه درسم رو ادامه دادم و هر وقت احساس کردم کم میارم مرخصی گرفتم.
الان ویار سختی دارم که حتی نمیتونم درست به کارهای خونه برسم ولی خب وقتی بهترم بلند میشم و چند نوع غذا درست میکنم که وقتی حالم دوباره بد شد بچه ها اذیت نشن، همسرم هم کمک حالم هست که اگه نبود واقعا نمیشد تحمل کرد. امیدوارم به لطف خدا و دعای بنده های خوب خدا.
امیدوارم خدا این سختی رو به عنوان جهاد از من قبول کنه و بچه هام رو شیعه واقعی و سرباز آقا امام زمان (عج) قرار بده.
@piek_khanewadah
#تجربه_من_پیک_خانواده
#فرزندآوری
#قسمت_اول
من ۳۵ سالمه، فرزند سوم یه خانواده شش نفره، ۴ تا فرزند اونم ۴ تا دختر😊
پدر و مادرم کشاورز بودن و هنوزم هستن
یه شغل سخت و پرزحمت، مادرم پابه پای پدرم کار کرده، از زمانی که یادمه بهار و تابستان تو مزرعه بودن،جدا ازین پدرم پاییز زمستون کارگری میکرد و مادرمم کارهایی مثل کار تو گلخونه ها و باغ چای و...
مادرم دوست داشت هر ۴ تامون کارمند بشیم.خیلی تلاش میکرد ما سختی نکشیم. ولی اینم بگم مارو بی دست و پا بار نیاورد.
گاهی مارو تو این سختی ها شریک میکرد.
موقع درو برنج باید میرفتیم کمک میکردیم و گاهی من و آبجی بزرگم (فرزند اول) با مادرم سر کار گلخونه و باغ میرفتیم.
اون روزا ناراحت بودم ولی الان خیلی خوشحالم ازینکه شرمنده نیستم در حد توانم بهشون کمک کردم. باهاشون مدارا کردم و قانع بودم.
بلاخره دختر اول لیسانس گرفت، ازدواج کرد و به لطف خدا چندسالیه معلم شده. خواهر دوم فوق دیپلم گرفت ولی علاقه به ادامه دادن تحصیل و سرکار رفتن نداشت
و اما من😄
مادرم تهدیدم میکرد که باید برم دانشگاه
و درست همین موقع ها من محجبه و مذهبی شدم. معجزه بود، تو خانواده مون کسی اینقد با حجاب و مذهبی نبود.
مادرم خیلی اهل نماز و روزه بود و هست،
همیشه میگفت نماز نخونید من ناراحت میشم ولی یادم نمیاد در مورد اینکه حجابمون خیلی سفت و سخت باشه چیزی گفته باشه
البته زمان ما حجاب ها خیلی بد نبود، مراقب نوع پوشش ما بود ولی اینکه یهویی من اینقققدر با حجاب بشم در حدی که دیگه باهاشون عروسی نرم، نذارم تو خونه هر آهنگی پخش شه و....😄 لطف خدا شامل حالم شد، نگاه امام زمان عج تو دعاهای ندبه ای که با مادرم میرفتم. نگاه ویژه ی حضرت زهرا...
یه ماه رمضان که دوم دبیرستان بودم و از ۲۰ شهریور ماه رمضان بود فکر میکنم،
یهو تصمیم گرفتم چادر بگیرم که روزه هام قبول بشه، چادر گذاشتم یک ماه و دیگه نتونستم برش دارم، دیگه نتونستم موهام رو بیرون بیارم و این آغاز راه من بود. یه راه سخت و پر از حرف و متلک و سختی
شدم یه دختر هیئتی و پایه ثابت با کلی دوستای مذهبی، کلی برنامه های مذهبی، کلاس حفظ قرآن و...و....و..
ادامه دارد👇
"دوتا کافی نیست"
🍃⃟꯭░꯭🌱#پیک_خانواده_برتر.
🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
#تجربه_من_پیک_خانواده
#فرزندآوری
من عید ۹۱ عقد کردم و بعد از دو سال رفتیم خونه خودمون. بعد از یکسال دوست داشتیم بچه داشته باشیم اما تا یکسال باردار نشدم، شش ماه که گذشته بود رفتم پیش دکتر و انواع آزمایش از من و همسر که همسر کمی ضعیف بود و دارو مصرف کرد و خوب شد. خودم هم دارو مصرف میکردم اما اتفاقی نمی افتاد. تا اینکه دکتر برام سونو رنگی نوشت و همون سونو باعث شد من همون ماه باردار بشم، درست اول ماه رمضان.
از دکترم برای روزه هام پرسیدم که گفت اگه میتونی بگیر اگه نه نگیر. منم گفتم یه جنین اندازه لپه مگه چقدر انرژی میگیره ازم و روزه هام رو گرفتم ولی متاسفانه قلبش تشکیل نشد و کورتاژ شدم.
شش ماه که گذشت دکتر اجازه اقدام مجدد داد. ولی بازم طبیعی باردار نشدم و مجبور به استفاده از دارو شدیم که دوباره اول باردار شدم.
دختر اولم ۴۱ هفته با آمپول فشار به دنیا اومد چون دردهام شروع نمیشد. از برکت دخترم توی شهر خودمون خونه خریدیم. دخترم هفت ماهه بود که پسرم رو خداخواسته باردار شدم. توی ماه سوم، دکتر دستور استراحت مطلق داد. یه جورایی برام مهم نبود اگه زنده نمونه چون خیلی سختم بود و دخترم کوچیک بود اما الان خدا رو شکر میکنم بابت پسر قشنگم.
توی ماه چهارم گفتن جنین سندرم داون هست و غربالگری دوم و بعدشم تست آمینو... کلی استرس و هزینه و اعصاب خوردی... آخرش گفتن بچه چیزیش نیست.
ماه هفتم کیسه آب جنین پاره شد و من راهی بیمارستانی شدم که آن ای سیو داشته باشه. ولی بچه به دنیا نیومد، مدام آب میخوردم و آب از کیسه بچه دفع میشد. اینجوری بیست رو ادامه دادم تا جنین وزن بگیره. توی ماه هشتم دکتر ختم بارداری داد و پسرم به دنیا اومد.
توی ان ای سیو هم مشکلاتی بود که به لطف خدا برطرف شد و من بعد از چهل روز تونستم دخترکم رو بیارم پیش خودم چون تمام مدت منزل مادر همسرم بود. بعد از تولد پسرم ما تونستیم ماشین خوبی بگیریم و هرکدوم برکتشون رو میاوردن توی زندگیمون.
پسرم که دوساله شد دوباره خداخواسته باردار شدم خیلی اصرار کردم که سقطش کنیم ولی همسرم قول داد همه جوره کمکم کنه و دخترک قشنگم سال نودو نه به دنیا اومد.
مادر سه تا فسقلی بودن خیلی خیلی خیلی سخت بود اما الان که به گذشته نگاه میکنم خدا توی هر مرحله مناسب همون زمان لطف های بی شماری به ما داشته.
الان هم دلم بچه ی چهارم رو میخواد ولی همسرم راضی نیست. امیدوارم بتونم بچه هام رو سرباز امام زمان تربیت کنم و اگه صلاح هست فرزند دیگری رو نذر امام زمان کنم و به دنیا بیارم.
🍃⃟꯭░꯭🌱#پیک_خانواده_برتر.
🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah