🌷 #هر_روز_با_شهدا
#جاذبه...!
🌷....تو خط غوغایی بود. از زمین و هوا آتش میبارید. علی گفت: نمیدونم چی کار کنم. گفتم: چی شده مگه؟ گفت: حاجی سپرده یه کالیبر ببرم خط. با این آتیشی که اونا میریزن، دو دقیقه نشده کالیبر رو میفرستن رو هوا. بالاخره نبُرد. [حاج حسين خرازى] از موتور پیاده شد، یک راست رفت سراغ علی. یک سیلی گذاشت تو گوشش. داد زد: اونجا بچههای مردم دارن جون میدن زیر آتیش، دلت نمیسوزه؟ واسهی یه کالبیبر دلت میسوزه؟! میخواستم مثلاً دلداریش بدهم. گفتم: اگه من جای تو بودم یه دقیقه هم نمیایستادم اینجا. گفت: چی داری میگی؟ میخواستم دستشو ببوسم، روم نشد....
🌹خاطره اى به یاد جانباز شهيد فرمانده حاج حسين خرازى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات