eitaa logo
پیشکسوتان جهاد وشهادت بندرانزلی
173 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.4هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی باشهید مدافع حرم علیرضا بابایی ودخترنازنینش بگو قیمت این لحظه ها چند 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاد رقیه های زمان پاس میداریم مقام شهدا و ارج می نهیم به رقیه های زمان وهمسران ومادران شهدا را 🌷🌷🌷🌷 °•| 🌿🌸 حتما ببینید لحظه خبر دادن شهادت پدر به فرزندش توسط مدیر مدرسه... جا داره آدم دق کنه از این همه ظلم و معصومیت یکجا... 😭😭😭 ایکاش مدعیان لحظه ای با فرزند معصوم شهید همراه میشدند التماس دعای ویژه اللهم ارزقنا.... 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
15.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بعد از شرب خمر و شلاق خوردن گفت : ۲۷ روز دیگه شهید میشم!🥀🕊 ☀️ حتما حتما این کلیپ را ببینید و برای بقیه هم بفرستید 🤲🏻 ‌ 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
▪️🌷کارگران حضرت زهرا (س)در شاهرود! تابستان ۱۳۶۳_شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردیم که در حال درو کردن گندم‌هایشان بودند. فرمانده‌ی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندم‌های آن پیرزن را درو کنیم. گفتم: چه بهتر از این! پس از سلام و خسته نباشید گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا گندم‌هایتان را درو کنیم؛ فقط محدوده زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید. پیرزن پس از تشکر گفت: پس من می‌روم برای کارگران حضرت فاطمه‌ مقداری هندوانه بیاورم! از ۹ صبح تا ظهر، با پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو کردیم؛ بعد از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند؛ من هم از این فرصت استفاده کردم و گفتم: مادر چرا صبح گفتید می‌روم تا برای کارگران حضرت فاطمه هندوانه بیاورم؟ گفت: دیشب حضرت فاطمه به خوابم آمد و گفت: چرا کارگر نمی‌گیری تا گندمهایت را درو کند؟ ▪️این کارها، دیگر از تو گذشته! عرض کردم: خانم شما که می‌دانی تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسیده است و درآمدمان نیز کفاف هزینه کارگر را نمی‌دهد؛ مجبوریم خودمان کار کنیم. بانو فرمودند: نگران نباش! فردا کارگران از راه خواهند رسید. از خواب پریدم. امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت زهرا می‌باشند. با شنیدن این حرفها، ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد و گفتم: سلام بر تو ای حضرت زهرا؛ فدایت شوم که ما را به کارگری خود قابل دانستی.  کتاب نبرد میمک، احمد حسینا