#خاطره خادم سیدمحمد غیاث الدین
یکی از مربیهای کودک امام زاده سید محمد غیاث الدین بایکی ازخادمها قراربود مسیری رابروند .مربی رفت دنبال خادم که برن، ازقضا ماشینی که قرار بود اونا روببره دیرمیرسه واین مربی مهد میره سرخاک شهید محمد رضا فیضی، و شروع میکنه دعا خوندن وازخادم اونجا میپرسه این شهید چه طوری توامامزاده به خاک سپردند وخادم میگه: یه روز شهید رو میارن امامزاده، واتفاقا همون روز هم سالگرد امامزاده بود وقتی دعا و توسل خوندن تصمیم میگیرن که شهید ببرن جایی که قرار بود به خاک بسپرن ووقتی میان تابوت شهید بردارن درکمال ناباوری تابوت اززمین تکون نمیخوره هرکاری کردند نشد زنگ میزنن مراجع تقلید واونا میگن شهید همونجا به خاک بسپارید ولی متولی امامزاده میگه اصلا امکان نداره چون باید ۳مترزمین بکنن ورفتن تابوت بردارن اما نشد
وتصمیم میگیرن همونجا به خاک بسپرن و به خانواده شهید زنگ میزنن که تشریف بیارن وقتی خانواده شهید میان میگن اگر میشه کفن شهیدمون کناربزنید تاچهره شوببینیم وقتی کفن کنارمیزنن میبینن صورت شهید اصلا هیچ فرقی نکرده و فقط محاسنش سفید شده من که اصلا باورم نمیشد مگه میشه بعدچندسال تکون نخوره میگه پیش خودم گفتم بزارببینم بازوش هم سالمه وقتی ازروی کفن به بازوش دست زدم دیدم واقعا تکون نخورده وجنازه سالمه وفقط اشک میریختم نه تنها من بلکه اونروز ازمردوزن...پیر وجوون همه اشک میریختن بیحجاب وباحجاب هرکدوم به زبون خودشون باشهید دردودل میکردن وازایشون مییخواستن که شفاعتشون کنه وکمکشون کنه که اونا هم مثل این شهید پای آرمانهاشون بایستند من اونروز باخودم عهد بستم تازمانی که زنده ام پای آرمانهام وانقلابم بایستم و ازمملکتم دفاع کنم...😭😭😭