eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ســـری تــو ســـرا شـــد هـــرچنـد که بــی ســر شـــد...😔 . . . راهــی کــه از ســـر گرفــتـــیم✌ . شـهـدا را بـا ذکـر صـلـوات یـاد کـنـیم؛ . 💚الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚 . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 https://eitaa.com/piyroo 🕊
#جان_دل_هادی...😍 وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: "جااان دل هادی...؟😍 چیه فاطمه...؟❤" چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔 فقط اشک میریختم و ناله میزدم...😭 دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن... از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...💕️ نوشتم "هادی...❤ فقط یه بار... فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم... بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم... دیدمش…❤ با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد...☺️ صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم... "جاااان دل هادی...؟💕 چیه فاطمه…؟❤ چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟ تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...✨ (همسر شهید مدافع حرم هادی شجاع)🌹 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
به تمام آدم هايے كه قرار است بعد از من بميرند، بگوييد: من توی لنـز دوربينے جا مانده‌ام ڪه عكاسش ميخواست از عشــق (شهــادت) مستند بسازد... . ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ https://eitaa.com/piyroo
روضه خوانی شهید ابراهیم هادی.mp3
2.1M
🎵مداحی شهید #ابراهیم_هادی در رثای حضرت زهرا(سلام الله علیها) #اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_وعجّل_فرجهم🌷 #حتمادانلودکنید #جای_شهدا_خالی😔🌷 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🍀🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀🍀 ﺍﺯ ﻣﺮﺣـﻮﻡ ﺣـﺎﺝ ﺁﻗـﺎ ﺩﻭﻻﺑـے ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: وضعیت ﻣــﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣــﺎﻥ چگونہ خواهـد بود ؟! ﻣﺜﺎﻝ ﺯﯾﺒﺎﯾــے ﺯﺩﻧﺪ و ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﻣﺜﻞ ﻣـﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧـﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ، ﻣﺎﻧﻨــﺪ ﭘـﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐـہ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭘﺴــﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗـے ﺣﺒﺲ ﻣﯿﮑﻨـﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﺷﻤـﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺷﯿـﺪ، ﻣﻦ ﻣﯿــﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕــﺮﺩﻡ. ﺍﻣـﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺮﻭﺩ پشت ﭘﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﭽـہ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﮕــﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨـﺪ. 🍀 ﭘﺴـﺮﺍﻭﻝ؛ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨـﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨـﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺘـﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺷﺮﺍﺭت ! 🍀 ﭘﺴﺮﺩﻭﻡ؛ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨـﺪ ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ ﻫﻤـہ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺭت می کند، ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﯾـہ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ! 🍀 ﭘﺴﺮﺳﻮﻡ؛ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﭘـﺪﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨـﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧـﻮﺩ ﺳﺮﮔـﺮﻡ ﻣﯿﺸــﻮد! 🍀 ﭘﺴﺮ ﭼﻬﺎﺭﻡ؛ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﭘﺪﺭ ﭘﺸـت ﭘﺮﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺗب ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺴـت ، ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿـﻨﺪ . ﭘﺲ ﺑﺎ ﺧـﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮے ﻣﯿﮑﻨـﻢ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻫﻢ ﻣـﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ، ﺩﺭ ﻋﯿـﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈــﺮ ﺁﻣـﺪن ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺰ ﻫﺴـت . ﺁﺭﯼ؛ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﻗﯿﻘـﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺳـت ، ﻣـﺮﺩﻡ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣــﺎﻥ 🌸 ﻋﺪهـﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌـہ ﺭﺍ ﺑﻬـﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ..! 🌸 ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺻﻼ ﺁﻗـﺎ ﺭﺍ ﻓــﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑـہ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣـﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻟﯿـﻢ..! 🌸 ﻋﺪﻩﺍے ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺴـت ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﮐـہ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ..! 🌸 عدهـ‌اے هـم از هـیچ ڪارے براے رضایت ولے امرشان دریغ نمی‌ڪنند. سلامتی و تعجیل در فرج ─┅═ೋ❅🍁🍂🍁❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••♡🌴♡••• 🍁شهیدے که صورتش زیبا سیرتش زیباتر بود... به قمرفاطمیون شهرت داشت یکے از شروط عقدش این بود که مدافع حرم باقے بماند. : من حاضرم مثل علی اکبرِ امام حسین اِرباً اِربا بشم ولی ناموس شیعه حفظ بشه. آخرشم این شهید درحال خنثی کردن بمب بود که منفجر شد و قسمتی از بدنش تیکه تیکه شد . 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت صد و شصت و پنجم: امید به آزادی نهایتا عراق در تاریخ ۲۹ تیرماه ۱۳۶۷ آتش بس رو پذیرفت و بدنبالش مذاکرات مستقیم بین ایران و عراق آغاز شد. با شروع مذاکرات، دوباره امیدواری به بچه ها برگشت و وضعیت جدیدی در اردوگاه تکریت ۱۱ بوجود اومد. با برقراری آتش بس و شروع مذاکرات مستقیم بین ایران و عراق همه تصور می کردیم چن روز دیگه تبادل اسرا شروع میشه و ما برمی گردیم ایران. خیلیا خودشونو برای ایران و اینکه چجوری با خونواده هاشون مواجه بشن آماده می کردن. حرف و حدیثا همه در باره آزادی و وطن بود. اینکه هوایی برمی گردیم یا زمینی! روزی چن نفر تبادل میشن و الان وضع و اوضاع ایران چجوریه. هر کسی تو ذهنش نقشه ها می کشید. عده ای به فکر ازدواج بودن و عده ای ادامه تحصیل تو دانشگاه و حوزه و اونایی که بیکار بودن دنبال شغل مناسب برای خودشون می گشتن وخلاصه فکر و ذکر فقط آزادی بود و ایران. لبها همه خندون و چهره ها بشاش و منتظر. غلغله و شور عجیبی بین بچه ها بوجود اومده بود. یه عده هم می گفتن همینکه سوار هواپیما شدیم جاسوسا و خائنا رو از پنجره هواپیما پرت می کنیم پایین. راستش تا اون روز سوار هواپیما نشده بودیم و تصور دیگه ای از هواپیما داشتیم. چیزی شبیه هلی کوپترهای نظامی بود که تو جبهه ها سوار شده بودیم. آزادی رو تو چن قدمی خودمون می دیدیم و می گفتیم همینکه پامون به خاک ایران رسید همه به سجده بیفتیم و خاک وطن رو ببوسیم. امیدوار بودیم با ورودمون به ایران، اتفاق بدی برای خونواده مون نیفتاده باشه و همه سالم و سلامت تو جشن آزادیمون شرکت کنن. هر روز تلویزیون عراق با آب و تاب جلسات مذاکرات مستقیم بین هیئت های ایرانی و عراقی رو نشون می داد و اوایل جلسات در سطح معاونین وزرای خارجه بود و از طرف ایران محمد جواد لاریجانی تو مذاکرات بعنوان نماینده ایران شرکت می کرد. بعدا سطح مذاکرات رو به وزرای خارجه ارتقا دادن و آقای دکتر ولایتی با یه هیات و از طرف عراق هم طارق عزیز وزیر خارجه با یه هیات روبرو هم می نشستن و مذاکره می کردن. طارق عزیز هم مغرورانه همیشه یه سیگار برگ گوشه لبش بود و پوک می زد. ولایتی هم دائم لبخند می زد .مذاکرات طولانی شد و هر روز یه مشت حرف بی نتیجه رد و بدل می شد و هیچ نتیجه محسوسی مشاهده نمی شد. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo