eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸حکایت مین منور شب عملیات وقتی پای یکی از بچه ها به سیم منور گیر کرد ، همه جا مثل روز☀️ ، روشن شد . اول کلاه آهنی اش را روی مین انداخت ، مثل کاغذ سوخت … عملیات داشت لو می رفت … چیزی پیدا نکرد دستش را گذاشت روی مین ، بوی گوشت سوخته تمام منطقه را گرفت ...😭 اما هنوز همه جا روشن بود ، سر آخر خودش را انداخت روی مین ... چند سال پیش ، ، تو منطقه میشداغ ، هنگام رزم شبانه وقتی مین منوّری روشن شد ، غش کرد . وقتی به هوش آمد ، هی زیر لب می گفت : مادر جان … حالا فهمیدم چطور شدی …😭 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
💠ما از جنگ خسته نمی شویم این قلبِ حسین بن علی علیه السلام است که در پيکر ما می‌تپد. زیرا به کانونی دست یافته‌ایم که هر چه شور و نشاط هست از آن منشأ می‌گيرد. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
: یک‌ بلدچی باید: اول خودش را بشناسد، بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را .... آن وقت میتواند دست‌دیگران را‌ بگیرد و راه را از چاه نشان‌بدهد. توفیق در عملیات ها، دست بلدچی هاست. آنها باید گردان‌های پیاده را از دل‌ و میدان عبور دهند و برسانند بالای سر دشمن و از میدان بگذرند. آن‌وقت میتوانند گردان ها را آن گونه‌ که میخواهند هدایت کنند!» 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رایحه‌ی خوشِ شهادت، هنوز هم از وجود #حاج_علی_فضلی به مشام می‌رسه این روزها در بستر بیماریه؛ دعا کنید خدا از وجود پربرکتش محروممون نکنه کلیپ شهید آوینی از حاج‌علی #عند_ربهم_یرزقون #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
: جنگِ امروزه جنگ سخت نیست بلکه جنگِ نرم است..! جوانان ما وظیفه دارند تا در این جنگ نرم مقاومت کنند و در فضای مجازی فعال باشند :) 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
بیایم به خودمون یاد بدیم از شهدا کمک بخوایم در زندگی هامون یجوری خاص باهاشون ارتباط بگیریم ، وابسته شون بشیم ، تا کمکمون کنن زودتر از دنیا و لذت هاش دست بکشیم و به عشق ابدی برسیم.❤️ 😉 🌷 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
⚘﷽⚘ ڪلام شهید: رفیق! حتے اگر احساس بے‌نیازے داشتے، دستت رابه سوی اهل‌بیت بگیر... اگر مشکل نداشتے همیشه وصل باش... مخصوصا به مادرت زهرا{س} فرزند نباید بےخیال مادر باشد... ... ... https://eitaa.com/piyroo
🔻 خاطرات « بمب روحیه » اولین شب عملیات کربلای 5 وقتی گروهان نجف وارد محور عملیاتی شد، آتش دشمن آنقدر سنگین و پر حجم بود که در ساعات اولیه تغدادی از بچه ها شهید و مجروح شدند. علی بهزادی یکی از مجروحین گروهان بود. او علی رغم اینکه جراحت شدیدی برداشته بود ولی زیر تمام آتش باریهای دشمن به تمام سنگرها سرک می کشید و بچه ها را دلداری می داد. من و تعدادی از رزمندگان گوشه ای کز کرده بودیم، از صدای انفجار گوشم بشدت درد می کرد، فضای منطقه جز بوی باروت و خاک سوخته چیزی به مشامم نمی رساند. علی بهزادی خودش را کنار ما کشاند و با اشاره به ناصر حزباوی گفت: اینهم آخر روحیه ناصر بین آتش شدید توپخانه عراق با او پائین می پرید و حرکات خنده داری انجام میداد. او از معدود نیروهایی بود که بطور قطع ترس را فراموش کرده بود. ما نیز وقتی این دو رزمنده را می دیدیم که چنین بی محابا مرگ را به تمسخر گرفته بودند، روحیه از دست رفته مان را باز می یافتیم. جلیل سیلاوی https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ده خصلت در نماز✨ ✅ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌واله فرمود: 🔻 نماز ستون دین است و در آن ده خصلت است: ❶ زینت صورت و آبروی نمازگزار است؛ ❷ نور و روشنی دل است؛ ❸ باعث و سبب راحتی بدن است؛ ❹ سبب نزول رحمت است؛ ❺ چراغ آسمان است. جایی که نماز خوانده می شود برای آسمان ها مانند ستاره ای می درخشد. ❻ سبب سنگینی عمل در ترازوی اعمال است؛ ❼ سبب خشنودی پروردگار است؛ ❽ بهای بهشت است؛ ❾ اُنس در قبر است؛ ❿ حجاب و پرده ای از آتش جهنم است. و کسی که نماز را به پا داشت دین را بپا داشت. و کسی که نماز را ترک کند دین را نابود کرد. 📚مواعظ العددیّه،ص 224 💠 https://eitaa.com/piyroo 🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شهید_در_کلام_شهید ♦️همیشه آماده...♦️ 🌷ش‍‍ه‍ي‍د خ‍ل‍ب‍‍ان‌ #ش‍ي‍رود‌ی درب‍‍اره‌ #شهید_احمد_کشوری ‌این گونه سخن گ‍ف‍ت‍ه‌ است: ‌ اح‍م‍د ، ‌اس‍ت‍‍اد م‍ن‌ ب‍ود. زم‍‍ان‍‍ی ک‍ه‌ ص‍د‌ام‌ ‌آم‍ري‍ک‍‍اي‍‍ی ب‍ه‌ ‌اير‌ان‌ ي‍ورش‌ آورد، ‌اح‍م‍د در ‌ان‍ت‍ظ‍ار ‌آخ‍ري‍ن‌ ‌ع‍م‍ل‌ ج‍ر‌اح‍‍ی ب‍ر‌ا‌ی ب‍ي‍رون‌ ‌آوردن‌ ت‍رک‍ش‌ از س‍ي‍ن‍ه‌ ‌اش‌ ب‍ود. ‌ام‍‍ا روز ب‍‍ع‍د، ‌از ش‍ن‍ي‍دن‌ خ‍ب‍ر ت‍ج‍‍اوز ص‍د‌ام‌ ، ‌ ع‍‍ازم‌ س‍ف‍ر ش‍د. ب‍ه‌ ‌او گ‍ف‍ت‍ه‌ ب‍ودن‍د ب‍م‍‍ان‍د و پ‍س‌ ‌از ات‍م‍‍ام‌ ج‍ر‌اح‍‍ی ب‍رود. ‌ام‍‍ا ‌او ج‍و‌اب‌ د‌اده‌ ب‍ود: وق‍ت‍‍ی ک‍ه‌ ‌اس‍لام‌ درخ‍طر ‌اس‍ت‌، م‍ن‌ ‌اي‍ن‌ س‍ي‍ن‍ه‌ ر‌ان‍م‍‍ی خ‍و‌ا‌ه‍م‌... او ب‍‍اج‍س‍م‍‍ی م‍ج‍روح‌ ج‍ب‍‍ه‍ه‌ رفت. #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و نوزدهم: معجزه پنکه سقفی تمام امکانات سرمایشی مون هم در اون اتاق کوچک یه پنکه سقفی بود که اون بالا بسته بودن و معلوم بود متعلق به عصر دقیانوس است. بی انصافا روی کمترین درجه هم تنظیمش کرده بودن. ما هم که مثل چوب کبریت کنار هم بسته‌بندی شده بودیم و از سر و رومان شرشر عرق می‌ریخت. معجزۀ این پنکه این بود فقط یه نفر رو که مستقیما زیرش بود رو کمی خنک می‌کرد. خدا رو شکر دیگه مجروح نداشتیم. بچه ها به نوبت یکی یکی زیر پنکه قرار می‌گرفتیم و کمی که عرقمون خشک می شد دیگری جاشو می‌گرفت. یکی از زیباترین خاطراتی که در اسارت بیاد دارم تو همین اتاق کوچکِ زندان ۳۱ نفره بود. چهار ماه از گرم ترین ماه‌ها و روزای سال با اون تراکم و مضیقۀ جا، هیچ نزاع و حتی تنش جزئی پیش نیومد. بیشتر به یه افسانه یا معجزه شبیهه. ولی این یه واقعیت بود که نه سرِ جا و خنک شدن زیر پنکه و نه تقسیم غذا و سایر مسائل در این مدت نسبتا طولانی هیچ دلخوری و ناراحتی بین ما پیش نیومد. حتی یادمه بارها اتفاق افتاد که افراد بخشی از سهمیه غذا یا دارو یا چای خودشون رو به دیگری که احساس می‌کردن نیازمندتره یا چند روزی مریض شده بود و نیاز به مراقبت داشت می‌دادن و این اوج جوانمردی و از خود گذشتگی بچه‌ها توی اون شرایط بود. اذان که می‌شد همه با هم بلند می‌شدیم و مقید بودیم اول وقت نماز بخونیم. اونقد جا کم بود که وقتی بلند می شدیم نماز می‌خوندیم، انگار داشتیم نماز جماعت می‌خوندیم. تازه همه با هم نمی‌تونستیم بایستیم و نماز بخونیم و تو دو سه شیفت نمازمون رو می‌خوندیم. ولی توی اون جای کم نماز فرادامون شبیه نماز جماعت بود. یه نگهبان گاگول و بدقواره بنام لفته داشتیم که مدام به ما گیر می‌داد که مگه نگفتم نماز جماعت ممنوعه!؟ چرا مخالفت می کنید؟! و شروع به تهدید و فحاشی و گاهی هم کتک کاری می کرد، ما هر چه براش توضیح می دادیم که نماز جماعت این جوری نیست و یکی تو رکوعه و یکی سجده و یکی تشهد، حالیش نبود و شاید اصلا نمی‌دونست نماز جماعت چجوریه؟!!!. تا آخرش نتونستیم این عقب مونده رو تفهیم کنیم و تنها خوبی که برامون داشت این بود که حرف‌ها و رفتارش شده بود دستمایۀ طنز و خندیدن بچه ها و نوعی تنوع برامون بود. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و بیستم: سرطانی به اسم حسین مجید مدتی که گذشت و داشت اوضاع عادی می‌شد ، از حجم کتک و اذیتا کاسته شد و لفته و بقیه نگهبانا، علی‌رغم همه مشکلاتشون مقداری آروم و قابل تحمل‌ شده بودن، با سرطانی به اسم گروهبان حسین مجید، مواجه شدیم. حسین مجید از نگهبانای تکریت یازده بود و بخاطر قد کوتاه و شکم گنده و هیکل بی قواره‌اش خود عراقیا هم مسخره‌ش می‌کردن. انگار همیشه‌ی خدا نه ماهه حامله بود. هر روز سهمیه‌ش شده بود یه سیلی که وقت بیرون رفتنمون از اتاق به همه می‌زد. البته بجای کف دست، دستشو مشت می‌کرد و چون قدش کوتاه بود و اکثر بچه‌های ما بلند قد بودن برای اینکه بتونه مسلط باشه، می‌رفت رو یه بلندی و با تموم قدرت می‌کوبید تو صورت بچه‌ها. درد و سنگینی این مشت از لگد یه الاغ نر هم بیشتر بود و ضرب دستش اونقد سنگین بود که گاهی یه نفر پرت می‌شد و سرش گیج می‌رفت. یه بار من‌خواستم زرنگی کنم و کمتر به فک و صورتم فشار بیاد. اومدم دندونام رو محکم به هم فشار دادم. فکر می‌کردم این جوری بهتره. ولی وقتی کوبید تو صورتم هر دو ردیف دندونام به هم خوردن و نزدیک بود بریزن تو دهنم. تا چند روز فک بالا و پایینم بخاطر اون ضربه و ندانم کاری خودم درد می‌کرد و درس عبرتی برام شد که دیگه وقت مشت و سیلی خوردن دندونام رو روی هم فشار ندم. شکر خدا مدتی بعد اون ملعونِ عقده‌ای رفت و ما از سهمیه روزانه سیلی و مشتِ تو صورت معاف شدیم. با رفتن حسین مجید و کمی مهربان شدن لفته و بقیه نگهبانا ، علی‌رغم تنگی جا و گرما به تدریج و بصورت محدود و دو سه نفره برخی کلاسا رو شروع کردیم و خودمون رو با برنامه‌های مفید سرگرم می‌کردیم. یکی از مشغولیت بچه ها حفظ و مرور قرآن و کلاسای ترجمه و تفسیر قرآن و زبان انگلیسی بود. من و یه نفر دیگه از مسعود ماهوتچی که دانشجو بود و تسلط خوبی به زبان انگلیسی داشت، خواهش کردیم برامون کلاس مکالمه زبان بذاره و اونم قبول کرد و تا وقتی‌که تو ملحق بودیم، مرتب تمرین مکالمه می‌کردیم و گاهی هم با عبدالکریم مازندرانی و محمد خطیبی مباحث حوزوی رو مباحثه می‌کردیم. ادامه دارد ⏪ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
12_RezaNarimani_fadaeian-fatemiye9401_(6)_(www.rasekhoon.net).mp3
12.13M
#مداحۍ_شهدایی کاشکی ازش برام خبر بیارن... 😭💔دلگویہ های مادران شهدا 🎤سید_رضا_نریمانی #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_۳۸ روزهایی را که نبود می شمردم . همه می دانستند دقیقاً حساب روزها و ساعت ه
💝🕊💝🕊💝🕊💝 ۳۹ وقتی لاغر می شد, مادرم ناراحت می شد ولی می دیدم خودش از اینکه لاغر شده بیشتر خوشحال است. می گفت: (بهتر می تونم تحرک داشته باشم و کارام رو انجام بدم!) مادرم حرص می خورد. به زور دوسه برابر به خودش می داد. غذاهای سفارشی و مقوی برایش می پخت. آبگوشت ماهیچه🍗 و آش گندم. اگر می گفت: نمی تونم بخورم, مادرم ازکوره در می رفت که ( یعنی چی? باید غذا بخوری تا جون داشته باشی) همه ی عالم و آدم از عشق و علاقه اش به کله پاچه خبر داشتند. مادرم که جای خود , تا دوباره نوبت ماموریتش برسد, چند دفعه کله پاچه برایش بار می گذاشت. پدر می خندید ️که ( کاش این بنده ی خدا همیشه اینجا بود تا ما هم به نوایی می رسیدیم!) پدرم بهش می گفت : ( شما که هستی می گه, می خنده وغذا می خوره😋 ولی وای به روزایی که نیستی! خیلی بد اخلاف میشه. به زمین و زمون گیر می ده.) اگه من با مادرش چیزی بگیم, سریع به گوشه ی قباش بر می خوره‌ . ما رو کلافه می کنه . ولی شما اگه از شب تا صبح هم بهش تیکه بندازی , جواب میده ومی خنده به پدرم حق می دادم. زورمی زدم با هیئت رفتن و پیاده روی وزیارت, سر گرم شوم. اما این ها موضعی تسکینم می داد. دلتنگی ام را از بین نمی برد. گاهی هم با گوشی , خودم را سرگرم می کردم. وقتی سوریه بود. هرچیزی را که می دیدم به یادش می افتادم . حتی اگر منزل 🏚کسی دعوت بودم یاسر سفره , اگر غذایی بود که دوست داشت. درمجالسی که می رفتم و او نبود, باز دلتنگی خودش را داشت. به هر حال وقتی انسان طعم چیزی را چشیده و حلاوت آن را حس کرده باشد, در نبودش خیلی بهش سخت می گذرد درزمان مرخصی اش, می خواست جور نبودنش را بکشد. سفره می انداخت. غذا 🍝می آورد. جمع می کرد. ظرف 🍽می شست. نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم. می نشست یکی یکی لباس ها را اتو می زد. مهارت خاصی در این کار داشت واتو کشی هیچ کس را قبول نداشت. همان دوران عقد 💞یکی دو بار که دید چند بار گوشه دستم را سوزاندم , گفت: ( اگه تو اتو نکنی بهتره) 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 535 ماجرای دختری که از داغ پدر شهیدش از دنیا رفت #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
، روح الله طالبی متولد ۱۳۶۶ از شهر کشک سرای شهرستان مرند از توابع آذربایجان شرقی بود.  در سنین جوانی به استخدام سپاه پاسداران در آمد و در منطقه غرب با ضدانقلاب جنگید. سال 1389 عقد کرد و سال 1392 با یک مراسم ساده زندگی تازه خود را آغاز نمود و خدا دختری به اسم حنانه به او عطا کرد. همواره در ایام محرم به همراه پدر خود مراسم شبیه سازی و تعزیه برگزار می نمود؛ میزان و شدت علاقه او به مراسم عزاداری سیدالشهدا(ع) وصف ناپذیر بود. در جریان حضور تروریست ها در سوریه به این کشور سفر نمود و شجاعت و ایثارهای او هیچ گاه از ذهن رزمندگان اسلام پاک شدنی نیست و سرانجام به پاس مزد این رشادت ها و تعزیه خوانی ها برای امام حسین(ع)،  در شهر حلب در دفاع از حریم عقیله بنی هاشم و در  روز اول آبان ماه سال 1394 همزمان با تاسوعای حسینی در سن 28 سالگی به آسمان بال گشود. پیکر مطهرش به دست تکفیری های یزیدی افتاد و بدن مطهرش را مثله کرده بودند و بعد از دو ماه، پیکر مطهرش به آغوش وطن بازگشت و جسمی پاره پاره اش در زادگاه خود تشییع و تدفین شد. آری سرانجام اقتدا کنندگان به سیدالشهدا(ع) چیزی غیر از این نمی تواند باشد. #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo