افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
شهيد محسن كوهكن فرزند عبدالرضا در تاريخ 1/4/1344 در شهرستان ني ريز در خانواده اي مذهبي قدم به عرصه وجود گذاشت ، با شور و نشاط كودكي را پشت سر گذاشت ، خندان و خونگرم بود و رفتارش خانواده را به نشاط مي آورد از همان آغاز كودكي به مراسم و عبادات و سنن مذهبي علاقه اي زايد الوصف نشان مي داد و همه را به ديده احترام مي نگريست ، اخلاق نيكوي وي زبانزد خاص و عام بود ، دوران تحصيل را در زادگاهش از دبستان بختگان آغاز كرد و پس از ان براي تحصيل دردوران راهنمايي به مدسه ولي عصر (عج) و پس از طي دوران راهنمايي در دبيرستان شهيد دكتر بهشتي ادامه تحصيل داد وي جبهه را بر تحصيل مقدم دانست و سنگر مدرسه را رها كرد و با علاقه اي وافر عازم ميادين نبرد با دشمن شد ، سبكبال ، گويي پرواز مي كند از شوق در پوست خود نمي گنجد زيراكه بسيج مردم را به ياري رزمندگان ندا مي داد ، پدرش مي گويد هر گاه كه برادرش راهي جبهه مي شد ، آرزو مي كرد او نيز بتواند آنها را همراهي كند وقتي اصرار مي كرد به او مي گفتم : "فعلا" برادرانت مي روند تا، تو ، توان بيشتري پيدا كني ، اما سخنهاي مرا در برابر خواسته خود نشنيده مي گرفت ، آنگاه كه به رفتنش رضايت دادم چهره اش گشاده شد و چشمهايش از شوق مي درخشيد و زماني كه مي خواست برود خطاب به مادر مي گويد : " كوله بارم را شما ببنديد ، مادرم صبور باش و اگر شهيد شدم يك تكه از بدنم را كه براي شما بياورند كافي است . نامه هاي جبهه حاكي از روحيه قوي و علاقمندي او بود ."
دوستان و همسنگرانش از قدرت روحي اين نوجوان سخن مي گويند :
كه روز قبل از شهادت به حمام مي رود و خطاب به دوست خود مي گويد كه من خواب شهادت خود را ديده ام و مطمئن هستم شهيد مي شوم وپس از گذشت چند ساعت بر اثر اصابت خمپاره به اتومبيلي كه حامل وي و دوستانش بود به شهادت مي رسد ، شهادتي كه در ان هدفي چون دفاع از اسلام و وطن اسلامي و به دستور امام (ره) دنبال مي شد .
سر انجام وي در جبهه شرهاني در تاريخ 17/1/1362جان به جان آفرين تسليم كرد و پيكر مطهرش در گلزار شهداي شهر ني ريز به خاك سپرده شد .
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
••••
#دیروزخاکریـز
#امروزفضاۍمجازۍ
اینجا براے ما ابزاریســـت ؛
براۍ زدن توے دهانِ دشمنان ...!
خدایا در این سنگــرمجازۍ
ما را یارِ دین و سربازِ انقلاب
قرار بده و از فتنههــا محفوظ
و مدیونِ خون #شهدا نگردان.
#آمیـــــن
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
سرِ سفرهےِ عقد آروم درِ گوشم گفت:
میدونے من فَردا شَهید میشَم؟
خندیدم و گفتم..از کجا میدونے؟
نڪنه علمِ غِیب داری!💭
گفت:
آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدمـ..🍃
ازدواجمونو بهم تبریڪ گفت
بعدشم وَعدهے شَهادتمو داد. . .
بُغض کردمُ گفتم: پس من چے؟
میخوای همین اولِ کاری منُ تنها
بزاری برے؟!😞
نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!
توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشے چرا نشستے پایِ سفره عقد. . .💍
چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت خندیدُ گفت:
آخہ شنیدم شَهید میتونه بستگانشو
شفاعت ڪنه!🥰
میخوامـ که اون ۲نیا جزوِ شفاعت شده هام باشے. . .
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا
برات بگیرم. . .🎈
#روایتهمسرشهید #شهیدهادیابراهیمے{مدافعحرم}
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
21.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞خاطره حاج منصور #ارضی در مراسم سیامین سالگرد آیت الله #شیخ_محمود_تحریری
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
قاسم ها اربا اربا میشوند! زینب ها فریاد ما رایت الا جمیلا سر میدهند! عجب! به نظر می آید سالها یا لیتنا کنا معکم گفتنهایمان جواب داده! داریم با چشمهایمان کربلا را میبینیم!
آستینها را بالا بزنید! بند پوتینهایتان را محکم و سینههایتان را سپر کنید! این بار نمیگذاریم کار به هل من ناصر ینصرنی بکشد! دیگر حسین تنها نخواهد ماند!
#سردار_حاجی_زاده
#حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقان_سخت
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
23.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 نماهنگ لبنانی با تصاویر دیده نشده از سپهبد حاج #قاسم_سلیمانی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
میثم تمّار اینقدر از حق گفت،
اینقدر از ولایت گفت که بستنش به نخل؛
دست و پاش رو قطع کردن،
کوتاه نیومد،
زبونش باز از #ولایت گفت،
تا مجبور شدن زبونشم قطع کنن.
ما چقدر برای #اسلام و ولایت، تمّار هستیم؟
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
قسمت دویست و سی و سوم
آزمون سختِ توهین به امام
داشت قضیه فیصله پیدا میکرد تا اینکه متوجه شدن که ما بجای مرگ میگیم مرد و کار خراب شد. حالا خودشون متوجه شدن یا علیکُرده یا خبرچین دیگهای به اونا گزارش داد رو ما نفهمیدیم ولی بهر صورت متوجه شدن فریب خوردن و تدبیر جدیدی اندیشیدن.
فرمانده اردوگاه، بعد از کلی بد و بیراه و فحاشی به امام و تهدید، گفت امروز کاری می کنم که از کارتون پشیمون بشید و هیچوقت یادتون نره. تعداد زیادی از نگهبانا و چند نفر از دار و دسته علیکُرده رو آوردن میون بچهها و مرتب فرمان خبردار میدادن و یکییکی به دهان بچهها نگاه میکردن ببینن چی میگه و چه کسانی دستور اونا رو انجام نمیدن. اونایی رو که بنظرشون مشکوک بودن جدا میکردن و جداگونه بهشون فرمان خبردار میدادن. اگه نمی فهمیدن چند بار تکرار می کردن تا بفهمن چی میگه.
بالاخره از میون جمع تعدادی رو برای تنبیه و شکنجه اختصاصی کنار کشیدن و به بقیه دستور دادن که بشینن و تماشا کنن. بچه ها حاضر نبودن به امامشون توهین کنن و حاضر شدن بخاطر عشقی که به امام داشتن ضربات کابل و مشت و لگد رو به جون بخرن. اون بدبختا فکر میکردن با ضرب و شتم می تونن عشق امام رو از دل بچهها بیرون کنن. تعداد زیادی بعثی بجان سربازای وفادار امام ریختن و تا تونستن با کابل و چوب زدن و بچه ها رو درهم کوبیدن. دوباره صحنههای روزای اول اسارت داشت تکرار میشد.
اون شب تعداد زیادی از بچه ها کتک خوردن ولی حاضر نشدن زیر بار توهین به امام برن. حتی بعضی به همین حد که بگن مرد مرد خمینی هم راضی نبودن و سکوت میکردن. وقتی بچهها به اونا میگفتن این که توهین به امام نیست چرا نمیگید تا خودتون رو راحت کنید، میگفتن همین که اینا فکر میکنن ما داریم به اماممون توهین می کنیم ، خوشحال میشن، قابل قبول نیست. به هر حال بعد از یه شب سخت و کتک کاری مفصل مراسم شوم آمارگیری و خبردار تموم شد و درها رو بستن و رفتن.
ادامه دارد
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo