❄️⃟💍¦⇢ #عاشقانہشهـدایۍ
تازه داماد بود و قرار بود
مراسم عروسیاش برگزار شود خودش در سـوریه بود...
به خانواده گفت :
کارت مراسم را پخش کنند...
وعده داد که خودش را میرساند!
خانواده هم کارتهای عروسیاش را
پخش کردند . راست می گفت ؛
خودش را رساند ، اما چگونه ...:)😭💔
#شهیدامیرسیاوشی🕊
️️#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_238
مسعود نفس پر صدایی کشید و گفت:
-اگه بهش فکر نمی کردی اسمش هم توی ذهنت نبود. همون روز گفتم اشتباه کردی دف و قبول کردی. این خودش یک رشته اتصاله.
ترنج پدرش را نگاه کرد.
-شما که فکر نمیکنین بخاطر مهدی دارم امیر و رد می کنم.!؟
مسعود سر تکان داد که نه.
-خوب بابا برام سخته جواب نه قطعی بدم. اخه از الهه و خانواده اش خجالت می کشم. کم بهم محبت کردن؟
مسعود نیم نگاهی به دخترش انداخت که با آن چادر زیباتر هم شده بود و گفت:
-ترنج بابا جان این مسئله ای نیست که خجالت برداره
حرف یک عمر زندگیه نمی تونی بخاطر رودربایستی با خانواده اش بش جواب مثبت بدی.
- پس خودتون یه جوری جواب بدین.
-پس جوابت قطعی نهه؟
ترنج کمی فکر کرد و گفت:
-فعلا آره.
-به دوباره که رفتیم سر خونه اول.
و هر دو خندیدند.
*
ارشیا وارد کلاس که شد. یک راست رفت جلوی کلاس و کیفش را گذاشت روی میز.
نگاه اجمالی به کلاس انداخت.مجبور بود برای حفظ کلاس و البته موقعیت خودش کاملا جدی و خشک برخورد کند.
ماژیکش را از توی کیفش بیرون کشید و روی تخته نوشت.ارشیا مهرابی لیسانس گرافیک و فوق لیسانس ارتباط تصویری از دانشگاه
تهران.
بعد ماژیک را گذاشت روی میزش و نگاهش اخم دارش را چرخاند روی کلاس.
چهره در همش باعث شده بود کسی جرات نکند حتی نفس بکشد.
-خوب قراره یک ترم با هم باشیم. از قدیمم گفتن جنگ اول به از صلح اخر.
یک کاغذ از کیفش بیرون کشید و گفت:
-کاغذ و دست به دست کنین اسامی تونو بنویسین تا منم صحبتامو
بکنم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_239
پس برای اینکه مشکل پیش نیاد لطفا خوب گوش بدین.
نفری که کاغذ را گرفته بود . خودش تند تند اسم همه
را نوشت و برگه را گذاشت روی میز استاد.ارشیا نگاهی به لیست انداخت که کسی به در ضربه زد.
ارشیا سرش را که بالا آورد ترنج را دید که در آستانه در ایستاده بود. و نگاهش به برگه دست او بود.
_بفرمائید؟
_عذر می خوام دیر شد استاد.
ارشیا نفس پر صدایی کشید و گفت:
-بشینید.
ترنج روی نزدیک ترین صندلی به در نشست و وسایلش را روی میز کارش قرار داد و به میز مقابلش چشم دوخت.ارشیا نگاهش را از ترنج گرفت:
خدایا گند نزنم با وجود این.
بعد گلویش را صاف کرد و گفت:
-خوب اولین مورد اینکه اگه کسی بعد از من اومد کلاس خودش قبل از اونکه من بگم بره بیرون. برای غیبتا تون تا اونجا که به آموزش ربط داره هیچی ولی از نظر من حضور در کلاس اهمیت
زیادی داره. درس عملیه شماهام که خدا رو شکر همه تون هنرستانی بودین می دونین شیوه کار چه جوریه. پوسترم یکی از کارای اصلی شماست پس هم درس و جدی بگیرین و هم به کلاس اهمیت بدین. خلاصه آخر ترم گله نباشه
بابت نمره ها.برای کاراتونم. هم می تونین کامپیوتری انجام بدین هم دستی ولی اونایی که دستی انجام میدن دو نمره
محفوظ دارن.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_240
بعد از این حرف هم همه کوتاهی تو کلاس پیچید که ارشیا به حرفش ادامه داد:
-امیدوارم ترم خوبی داشته باشیم کنار هم.
بعد لیست را برداشت و گفت:
-تا وسایلتون و اماده می کنین منم اسمارو می خونم که با هم آشنا
بشیم.
یکی یکی اسم ها را خواند و به چهره ها نیم نگاهی انداخت. لیست را روی میز گذاشت و خواست اسم ترنج را
اضافه کند که یکی از بچه ها گفت:ا
-ستاد اسم ترنج و نخوندین.
ارشیا سرش را بااا آورد و به ترنج که بلند شده بود و
داشت چادرش را بر می داشت نگاه کرد.ترنج نگاهش روی میز ارشیا بود. ( ترنج اقبال ) این را گفت و مشغول بیرون
آوردن وسایل کارش شد.
ارشیا زیر لب گفت:یه نگاه نندازی به من می خورمت. دختره لوس.و اسم ترنج را زیر
لیستش اضافه کرد.
33.ترنج اقبال.
چند لحظه به نام ترنج خیره شد. احساس می کرد ترنج زیبا ترین و آهنگین ترین
اسم دنیاست.
بعد از این فکر چشمهایش را به هم فشرد.خدایا چه مرگم شده این چه فکرائیه می کنم. خودتو جمع
کن پسر الان سر کلاسی ها. اگه وا بدی باختی. یک نگاه به این جمع بنداز از بشکه باروت بدترن.بعد زیر چشمی
کلاس را پائید.
درگوشی حرف زدن و خندیدن های گاه و بی گاه از چشمش دور نمانده بود.ارشیا نفس عمیقی کشید
و دوباره اخم هایش را در هم کشید. وقت کلاس بود و او هم استاد
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت 1087
روایتگری شهدایی
ارتباط امام زمان و شهدا
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️
🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
🤲التماس دعای فرج
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
4_5850710411749365715.ogg
781.1K
- مداحی کاملشون میخوای بیا اینجا بردار 📀👇🏾
⃟🔊 http://eitaa.com/joinchat/2796617737Cc5231e645a
#قفلی میزنی رو مداحیاش 🥀🎧☝️🏼
کپی حرام صد در صد