چہ خوب گفت سیدمرتضیآوینے:
حزب اللہ اهـل
ولایت است و اهل
ولایت بودن دشوار است
پایمردے میخواهد و وفادارے
آقاجان انے سلمٌ لمن
سالمڪم وحربٌ لمن حاربڪم
#رهبـــرمســــیــدعلـــی❤️
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
مـےگفـت:
اگر میگویـید الگویتان
حضرت زهرا"س" است باید
ڪاری ڪنید ایشان از شما
راضے باشند و حجاب
شما فاطمے باشد :)🌿
#شهیدابراهیمهادی🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
مادرشهید محسن حاجی حسنی (شهید منا،قاری بین المللی ) به فرزندشهیدشون پیوستن
شادی روحشون صلوات🌸
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
❣ #عند_ربهم_یرزقون
صـورتـش زیبـا بـود و سـیرتش زیـباتـر
همیشه حرف شهید این بود اگر میخواهیم مصیبت اهل بیت(ع) را درک کنیم نباید راحتطلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم. بیشتر وقتها نذرهای هیئت را میبرد در محلههای فقیرنشین مشهد بین نیازمندان پخش میکرد.
از کارهای خیر دیگری که انجام میدادند به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک میکردند.
🌹 شهید هریری
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
.
.
خداراشاهدمۍگیریمازشدتشرمو
خجلتتوانرویاروییباخانواده
شہدارانداریم...🥀
#کلام_شهدا🌱
#شهیدحجت_الله_آذرپیکان✨
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری ارتباط حقیقی و دلی با این #حکیمی است که امروز سُکان این انقلاب را در دست دارد و در روز قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است!!
💬 شهید سردار حاج قاسم سلیمانی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#رهبرآنه
#شهیدانه
شهید آوینی:
خون دادن برای امام خمینی زیباست؛
اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای
از آن هم زیباتر است❣
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهید
#نماز_اول_وقت
💠یکی از دوستان محمدرضا ، خوابی که از شهید دیده بود را تعریف کرد وگفت: شهید به خوابم آمده بود باشهید شیبانی دردل وگلایه کردم که تورفتی ومن ماندم.الان که جنگ در سوریه تمام شده دیگه راه شهادت بسته شده است چکار کنم؟؟
💠محمدرضا جواب داد :چند کار را انجام بده هرکجا باشی شهادت به دنبالت می آید شما بهترین دوستان من بودید اگر صبر کنید خداوند اجر دوشهید که به ما داده به شما اجربیشتری خواهد داد منخوشحال شدم وگفتم داری شکسته نفسی می کنی محمدرضا ماکجا وشما کجا بعد گفتم چکار کنم ، شهید گفت:
اول: کاری کنید خدا از شما راضی باشد
دوم:* نماز اول وقت ترک نشود*
سوم: به نامحرم نگاه نکنید
چهارم: به کودکان با مهربانی رفتارکنید
"خدایامن سوریه نیامدم جز به اختیار ونظر حضرت زینب (سلام الله علیها)، ان شاءالله که شرمنده علمدار کربلا نباشم"
#شهید_محمدرضا_شیبانیمجد🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_344
که مسعود داد زد:
-تو دیگه کجا؟
سوری خانم برگشت و گفت:
-هر جا شما برین منم میام. من اینجا تنها بمونم دق میکنم.
-آخه سوری جان ما خودمونم هنوز دقیق نمی دونیم کجا می خوایم
بریم.
سوی خانم که انگار خودش هم متوجه چیزی شده بود چنگی به سینه اش زد و گفت:
-تو چیزی می دونی؟ ترنج تصادف کرده آره؟
و بدون اینکه مسعود جواب بدهد خودش در حالی که گریه می کرد گفت:
-خودم می دونستم همون اول به دلم افتاده بود یه بلایی سرش اومده.
مسعود رفت طرف همسرش و بازوی سوری خانم را گرفت و روی
مبل نشاند و با مهربانی گفت:
-چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی سوری جان من کی همچین حرفی زدم.
سوری خانم چشمان اشک آلودش را به همسرش دوخت و گفت:
-پس اگه خبر ندری بذار منم بیام.
جمله سوری خانم که تمام شد باز هم صدای بسته شدن در خانه به گوش رسید.
برای یک لحظه نفس هر چهار نفرشان هم متوقف شد و بعد همه
به طرف در خیز برداشتند.
قبل از رسیدن به در هال در باز شد و ترنج خاکی و زخمی وارد شد.
سوری خانم که چیزی تا مرز سکته نداشت. ترنج وسایلش را رهاکرد و یک سلام کلی به همه داد و بعد هم رفت طرف مادرش.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_345
-مامان ترو خدا گریه زاری راه نندازد ببین خوب خوبم.
ولی سوری خانم نشست روی مبل و گریه اش را سر داد.
ارشیا نفسش را پر صدا بیرون داد و مسعود دست ترنج را گرفت و گفت:
-چی شده بابا این چه سر و ضعیه؟
ترنج به خودش و لباس
هایش نگاه کرد و اولین چیزی که گفت این بود:
-چادرم پاره شد.
و مشغول بررسی پارگی چادرش شد. ماکان که از
حرص و نگرانی داشت خون خونش را می خورد با حالتی عصبی گفت:
-بالاخره میگی چی شده؟
ترنج برای خودش مقداری آب ریخت و خورد بعد به ماکان نگاه کرد و گفت:
- اگه بگم از خنده روده بر میشی.
لحن بی خیال ترنج کم کم حال خراب همه را خوب می کرد. الا ارشیا که با خودش گفت:
"نگاش کن چقدر می تونه بی خیال باشه انگار نه
انگار بقیه اینقدر حرص خوردن."
ترنج که از بودن ارشیا هم کمی دست پاچه شده بود برای اینکه بتواند خودش را
جمع و جور کند بلند شد و گفت:
- صبر کن دست و صورتم و بشورم. تو دوتا جمله نمی شه گفت. داستانش مفصله.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻