eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.8هزار عکس
17.4هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹گرامیباد ۲فروردین سالگرد عملیات فتح المبین
‹💔🚶🏿‍♂› میگفت: همیشه‌‌عکس‌یه‌شهید‌ تواتاقتون‌داشته‌باشید.💔 پرسیدم‌:چرا؟ گفت‌: اینا‌چشماشون‌معجزه‌میکنه هروقت‌خواستید گناه‌کنید‌فقط‌کنافیه نگاهتون‌بهش‌بخوره:)) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
💫 یه‌زمانی‌،یه‌عده؛ حضرت‌زهرا‌رو‌دوست‌داشتن، ولی‌مولا‌علی‌رو‌نمی‌پذیرفتن! حکایت‌جماعتی‌است‌که‌، رودوست‌دارن امّا‌احترام‌رهبر‌رو...💔🤦🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
4.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 💠 اللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضىٰ مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ 🎥 ما رو دارن می‌برن! سخنان استاد حاج‌آقامجتبی تهرانی رضوان‌الله‌علیه دربارۀ فرا رسیدن ماه مبارک رمضان
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 محمدرضا ارفعی، فرزند محمدابراهیم، در فروردین ۱۳۴۲ در مشهد متولد شد. مادرش می‌گوید: «تولد او مقارن با سالروز تولد حضرت‌رضا (ع) بود. پزشکی که عمل زایمان را انجام داد، نام را روی پیشانی‌اش نوشته بود. نوزاد را با جعبه‌ای شیرینی به من داد و گفت فرزندت نامش را با خودش همراه آورده است، او را محمدرضا بنامید.» در شش‌سالگی محمدرضا، خانواده‌اش به تهران مهاجرت کردند، اما چند سال بعد در سال دوم راهنمایی از والدینش خواست او را به مشهد نزد پدربزرگش بفرستند تا با آن‌ها زندگی کند و تحصیلاتش را در مشهد ادامه دهد. شروع دوره متوسطه برای او مقارن بود با اوج‌گیری تحرکات انقلابی مردم مشهد. شهادت محسن کاشانی که پسرخاله او بود، تأثیری شگرف بر روحیه او داشت. از آن زمان به بعد محمدرضا دیدگاه‌های تازه‌ای درباره واژه ایثار و انقلاب پیدا کرد. بعد از شهادت محسن کاشانی، فعالیت‌های سیاسی او نیز تشدید شد. بعد از انقلاب و در هجده‌سالگی عضو سپاه پاسداران شد و با شروع جنگ به جبهه اعزام شد. جایی که به یکی از چهره‌های محوری عملیات‌های تیپ جوادالائمه (ع) در جنگ بدل شد. او فرمانده طرح و عملیات این تیپ و قائم‌مقام شهید برونسی بود. این حضور همیشگی سیزده‌بار مجروحیت برای او به‌دنبال داشت تا اینکه در عملیات بدر در هورالعظیم به‌شدت مجروح شد. محمدرضا سه روز در بیمارستان امام‌خمینی (ره) تبریز بستری بود، اما درمان مؤثر واقع نشد و در ۲ فروردین ۱۳۶۴ به شهادت رسید. ۱۲ فروردین ۱۳۶۴ نیز پس از تشییع، پیکر پاکش در بهشت‌رضا (ع) به خاک سپرده شد.
☆می‌گفت ما هنوز غش داریم که شهید نمی‌شویم ده روز پس از مراسم عقدکنان، محمدرضا به جبهه رفت. ما شش ماه در عقد بودیم و سپس به زندگی مستقل خودمان وارد شدیم. چون هیچ‌وقت ایشان را با لباس سپاه ندیده بودم. روز عقدمان که روز پاسدار هم بود، به محمدرضا گفتم دست‌کم امروز با لباس سپاه بیایید. گریه کرد و گفت من نمی‌توانم. پرسیدم چرا نمی‌توانی؟ گفت واقعا خودم را لایق این لباس نمی‌دانم که بپوشم. می‌گفت من لایق این لباس نیستم، اگر بدانی این چه لباس مقدسی است. هیچ‌وقت ایشان لباس سپاه نمی‌پوشید، مگر در جبهه‌ها. در یکی از مجروحیت‌هایش وقتی به ملاقاتش رفتم، دیدم خیلی ناراحت و گرفته است. گفت دلم برای دوستانم تنگ شده است. گفتم بیا برویم به آن‌ها سر بزنیم. گفت رفقایم همه شهید هستند. بعد درحالی‌که سِرم هم به او وصل بود، عصازنان رفت پیش رئیس بیمارستان و به اصرار یک آمبولانس گرفت تا او را به بهشت‌رضا (ع) ببرند. سر خاک تک‌تک شهدا می‌رفت و با آن‌ها صحبت می‌کرد. به من می‌گفت ما هنوز غش داریم که خدا ما را نخواسته است. همیشه می‌گفت من تا فرزندم را نبینم، شهید نمی‌شوم. فاطمه دخترمان موقع شهادت پدرش تقریبا ۳۸ روزه بود. محمدرضا فقط ۱۰ روز او را دید. زهرا غفوریان، همسر شهید https://eitaa.com/piyroo
☆عشقش به جبهه بیشتر از هر چیزی بود فرزندش تازه به دنیا آمده بود که محمدرضا به مرخصی آمد. یک دستش بر اثر شکستگی در گچ بود. بچه‌اش را بغل کرده بود که خانمش گفت آقا رضا، بچه را زمین بگذار و برو خرید. گفت خانم من دفعه اولم است که بچه را بغل کرده‌ام، یک مقدار ببینمش، می‌روم. دخترش سیزده‌روزه بود که او به جبهه برگشت. با اینکه دلش برای بچه می‌تپید، وقتی شنید عملیاتی در راه است، به جبهه برگشت. محمد ابراهیم ارفعی، پدر شهید https://eitaa.com/piyroo
☆یاور امام (ره) بود وقتی هنگام عزیمت محمدرضا به جبهه گریه می‌کردم، می‌گفت مادر مگر در زیارت عاشورا نمی‌خوانید «ای‌کاش من آنجا بودم و یاری‌ات می‌کردم». می‌گفت امروز روز یاری امام‌خمینی (ره) فرزند حضرت‌زهرا (س) است، چگونه می‌خواهی من دست از یاری او بردارم؟ این‌طور بود که حتی با دست مجروح به جبهه برمی‌گشت. می‌گفتم تو با این دست کاری نمی‌توانی انجام بدهی. می‌گفت آب که می‌توانم به رزمندگان برسانم. بی‌بی بتول نعمتی، مادر شهید https://eitaa.com/piyroo
☆همیشه پای کار بود سال ۱۳۵۹ با برادر محمدرضا ارفعی آشنا شدم. از بسیج مسجد آمده بود برای آموزش در پادگان امام‌رضا (ع). روزی اعلام شد اگر برادری دوست دارد که بیاید و در مجموعه پادگان نگهبانی بدهد، اشکالی ندارد تا اگر نیاز بود از او برای گشت شب شهر استفاده شود. برادر ارفعی و چهار نفر دیگر از نیرو‌های محلش دائم برای نگهبانی می‏‌آمدند. مدتی که گذشت، دیدم ارفعی اصلا منزل‌برو نیست؛ از مدرسه مستقیم به پادگان می‏‌آمد و از پادگان مستقیم به مدرسه می‏‌رفت. خیلی پای کار بود. بعد‌ها از خیلی‌ها این خصلت او را شنیدم. سیدهاشم موسوی، دوست شهید https://eitaa.com/piyroo
☆روی محمدرضا حساب می‌کردند در عملیات میمک بود که آقای برونسی به او گفت به‌طرف خط برود و جوابگوی پاتک دشمن باشد. آنجا طوری از ناحیه شکم مجروح شده بود که همه فکر کرده بودند شهید شده است. بی‌سیم زدند و خبر شهادتش را به حاجی برونسی دادند. وقتی برونسی این خبر را شنید، بسیار متأثر شد و اشک از چشمانش جاری شد. روی زمین نشست و گفت انا... و انا الیه راجعون و بعد گفت به خدا کمرم شکست. چند ساعت بعد و حین تخلیه شهدا متوجه زنده‌شدن او شده بودند و خبرش را به ما دادند، اما برونسی واقعا چنین احساسی نسبت به نبود ارفعی داشت. هادی پورغلام، هم‌رزم شهید https://eitaa.com/piyroo
☆خودش را به عملیات می‌رساند، ولو مجروح در یکی از مرخصی‌هایم باخبر شدم که محمدرضا مجروح شده است. برای عیادتش به بیمارستان امدادی رفتم. قرار بود برای عملیاتی سریع به جبهه برگردم. گفتند وقت ملاقات نیست و به‌ناچار از پشت پنجره چند کلامی با او صحبت کردم. نگفتم عملیات داریم و برگشتم خانه و ساکم را برداشتم و به پادگان ۹۲ زرهی اهواز رفتم. در کمال تعجب دیدم محمدرضا ارفعی آنجاست. شکمش به‌شدت مجروح شده بود، اما خودش را زودتر از من به جبهه رسانده بود، چون از رفتار من احساس کرده بود عملیاتی در پیش است. محمدعلی معلم، هم‌رزم شهید https://eitaa.com/piyroo