افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #معرفی_شهدا
#شهید_محسن_صیرفیان_پور
نام پدر : احمد
مكان تولد : اصفهان (اصفهان)
تاريخ تولد : 1339/10/02
تاريخ شهادت : 1361/03/23
عمليات : درگيري با كومله
در دی ماه 1339 در یک خانواده مذهبی، در شهر اصفهان، کودکی دیده به جهان گشود. نامش را به یاد یادگار فاطمه زهرا(س) محسن نهادند و چه نیکو نام نهادند. محسن دوران کودکی و خردسالی را با آموختن قرآن و اخلاق اسلامی نزد پدر و مادر گذراند. با پشت سر گذاشتن ششمین بهار از عمرش و وارد شدن به سن 7 سالگی، پا به دبستان گذاشت. دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. این دوران همزمان با طرح تغذیه مدارس توسط شاه بود. او با وجود سن کم، هدف شاه معدوم را از این عمل دریافت و روحیه انقلابی خویش را آشکار کرد، به طوری که با این طرح به شدت به مخالفت پرداخت و ابدا از این تغذیه رایگان استفاده نکرد. پس از چندی وارد دبیرستان شد. دوران دبیرستان او مصادف با جریان انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(قدس سره) بود. محسن همانند دیگر جوانان پرشور و انقلابی کشور، در فعالیت ها و تظاهرات روزانه و شبانه و جلسات سخنرانی مذهبی برای براندازی حکومت طاغوت شرکت می کرد و تا زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، از این فعالیت ها دست بر نداشت. پس از اخذ دیپلم، در دانشگاه یزد در رشته مکانیک قبول شد. پس از تعطیل شدن دانشگاه ها به سبب انقلاب فرهنگی، به اصفهان برگشت و به عضویت سپاه پاسداران درآمد و برای کمک به مردم محروم و دفاع از دین و اسلام، کردستان را برگزید و به آن منطقه محروم رفت. او همیشه ترجیح می داد شرایطی را برای خود برگزیند که بتواند برای دیگران سودمند باشد. وقتی که برای رفتن به کردستان از طرف سپاه قبول شد، با خوشحالی به مادر خود گفت که من راهی را برگزیده ام و به مکانی می روم که کومله ها، سر جوانان مذهبی و رزمنده را از تن جدا می کنند و با شکنجه های زیاد آنان را به شهادت می رسانند. محسن در یکی از نامه هایش چنین نوشته است: «آن قدر در این جاده رفتن لذت دارد که اصفهان یا کردستان سا بلوچستان نمی شناسد.» او چنین منطقه ای را برای خدمت برگزید و از این انتخاب بسیار شاد و خوشحال بود. وی هر بار که به اصفهان می آمد، مقداری از حقوقش را در راه محرومان مصرف می کرد و بقیه را برای هدایت فکری برادران کُرد، کتاب خریداری می کرد. وی ابتدا مدت یک سال در سنندج به انجام وظیفه مشغول بود و بعد از سر و سامان گرفتن اوضاع سنندج به سقز رفت و به فرماندهی پرسنلی سپاه سقز و معاونت عملیات سپاه در آمد، ولی تواضع او آن قدر به اوج رسیده بود که تا زمان شهادتش، هیچ کس از مسئولیت های او مطلع نبود.
او از دوران کودکی، از مادیات در کمترین حد استفاده می کرد. همیشه لوازم ارزان قیمت خریداری می کرد و بقیه پولش را در راه خدا انفاق می کرد. محسن در استفاده از بیت المال بسیار حساس بود به طوری که برای نامه هایش همیشه از کاغذهای باطله استفاده می کرد و با این وجود از خدا طلب مغفرت می نمود.
دوستانش از خلوص و پاکی او بسیار سخن ها گفته اند که قلم من طاقت و لیاقت نوشته آن همه خلوص و صفا را ندارد. آن ها می گفتند که او هر روز دقایقی درب اتاق را به روی خویش می بست و قرآن و دعا می خواند، با معبودش به راز و نیاز می پرداخت و اشک می ریخت.. هنگامی که مناجاتش با معبود پایان می یافت درب را می گشود، چهره اش را بشاش و خندان نشان می داد، به طوری که اصلا معلوم نبود او همان کسی است که دقایقی پیش آن طور با خدای خودش مشغول بود و تضرع می کرد. شاید در یکی از همین دقایق مناجات با معبودش، آرزویش را با او در میان گذاشته و از او خواسته بود که توفیق شهادت را نصیبش گرداند و معبودش چه زیبا دعای بنده خالصش را لبیک گفت و توفیق شهادت را نصیبش گردانید.
او آن قدر جاده های پست و بلند عشق را پیمود، تا آن جاده ها را بر خود هموار کرد و آن قدر در این راه تلاش کرد تا لیاقت دیدار حق نصیبش شد و به سوی او شتافت.
محسن عزیز، در عصر روز شنبه 23/3/61 در یکی از عملیات ها که به منظور پاکسازی انجام می گرفت، به دست کومله های از خدا بی خبر، همانند سالارش حسین(ع)، به دیدار معبود شتافت و معشوقش را عاشقانه در آغوش کشید.
او در آخرین لحظات زندگی زیبایش – زمانی که وی را در زیر شکنجه های فجیع به شهادت می رساندند – فریاد یابن الحسن و یا حجة بن الحسن خویش را در کوه های غم بار و غم زده کردستان، طنین انداز می کرد تا شاید فریادش خواب سنگین خواب آلودگان را آشفته سازد.
🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهید
محسن صیرفیان پور صلوات🌼
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #معرفی_شهدا
#بهترین_انتخاب
۱۲سال از زندگی مشترک من و آقا روحالله میگذرد. آقا روحالله پسر عمهام بود و آشنایی من و او به دوران کودکی بر میگردد. سالها گذشت، تا اینکه زمان ازدواجم بود. من نمیدانستم روح الله در دوران جوانیاش به مدت ۵ سال به من علاقه داشت و آنقدر نگفت تا روزی که به خواستگاریام آمد. مادرم خیلی آقا روحالله را دوست داشت و میگفت: «روحالله همه جوره بهترین انتخاب برای ازدواج است». هر سه شرطش را قبول کردم
من هم روی حرف مادرم حرفی نزدم و چون از دوران کودکی او را میشناختم شرط زیادی برای ازدواج نداشتم جز چند شرطی که آقا روحالله خودش گذاشته بود. روز خواستگاری با آقا روحالله حرف زدم. اولین حرفی که او زد این بود، «من عاشق رهبرم هستم، هروقت، هر زمان و هرمکان رهبرم دستور بدهند، من جانم را فدایش میکنم و تمام زندگیام را به پایش میریزم». دومین شرط اینکه نظامی هستم و هر وقت مأموریتی پیش بیاید، باید بروم و احتمال شهادت در هر ماموریتی وجود دارد. سومین شرط هم بحث مالی بود، که گفت: «حقوقم زیاد نیست و باید اهل قناعت باشی». من هم واقعیتش دنبال تجملات و مادیات نبودم. بیشتر مسائل اعتقادی و مذهبی برایم مهم بود. هر سه شرطش را قبول کردم.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✯ #بوی_بهشت_میدهی....
۱۲ سال از زندگی مشترک با آقا روحالله، خرید مایحتاج خانه با من بود. کارش طوری بود که فرصتی برای خرید و بازار نداشت. اما در هفتههای مانده به روز شهادتش، شده بود مسئول خرید مایحتاج خانه. اخلاق و رفتارش عالی بود، اما عالیتر شد. آنقدر که یکبار به آقا روحالله گفتم خیلی نور بالا میزنی، بوی شهادت میدهی. با ذوق و خنده میگفت: «جدی میگی؟» مدام از من میپرسید «خواب شهادتم را ندیدی؟» در حالیکه یکبار خواب شهادتش را دیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم، دلم نمیآمد برایش تعریف کنم. امکان نداشت خنده بر لب نداشته باشد، حتی وقتی که ناراحت بود میخندید.
هفت سال پیش اولینبار خانوادگی به مناطق عملیاتی جنوب آمدیم. پسرانم کوچک بودند، حسین ۳ ساله و ابوالفضل ۷ ساله بود. برای همین در هر منطقه بچهها را بین خودمان تقسیم کردیم. در فکه ابوالفضل با آقا روحالله بود و حسین هم کنار من. از مسیر رملی و طولانی فکه حرکت کردیم و بعد از زیارت و نماز به سمت اتوبوس آمدیم. وقتی آقا روحالله را دیدم، پرسیدم ابوالفضل کجاست؟ با تعجب گفت: «مگر بچه همراه من بود؟» آنقدر توی حال خودش بود که فراموش کرد بچه را با خودش بیاورد. با زحمت ابوالفضل را پیدا کردیم. همین اتفاق در «شلمچه» هم افتاد. این بار حسین با آقا روحالله رفت و ابوالفضل هم کنار من بود. موقع برگشتن، باز دوباره پرسیدم «بچه کجاست؟!» آقا روحالله با تعجب پرسید «مگر بچه همراه من بود؟ یادم نمیآید!» گروه توی منطقه پخش شد تا حسین را پیدا کند، حسین مشغول بازی بود.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✯ #دیدار_روح_الله_باحضرت_آقا
حضرت آقا (مقام معظم رهبری) به گنبد آمده بودند و آقا روحالله محافظ ایشان بودند. ظهر بود و سفره ناهار پهن شد. آقا روحالله آنقدر محو ابهت حضرت آقا شدند، طوری که ایشان به آقا روحالله اشاره کردند و گفتند: «جوان به این رعنایی چرا غذا نمیخوری؟» بعد گفتند که «بیا و کنار من بنشین». آقا روحالله رفت و کنار حضرت آقا نشست و ایشان از آقا روحالله پرسید «بچه کجایی؟» آقا روحالله گفت: «من آملی هستم و از مازندران». حضرت آقا هم گفتند «دانه بلند مازندران». وقتی به خانه برگشت آنقدر که محو جمال حضرت آقا بود که میگفت: «خدا قسمتت کند یکبار حضرت آقا را ببینی». خیلی دوست دارم یکبار از نزدیک به دیدار آقا بروم و بچههایم او را ببیند.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✯ #یک_روزبعداز_سالگردازدواج_شهیدشد
دو هفته قبل از شهادت آقا روحالله بود که به خانه آمد و گفت: «خانم بچهها را آماده کن باهم برویم پارک». از تعجب دهانم باز ماند و گفتم «خودتی واقعا؟ یعنی باهم برویم پارک؟!» آخر آقا روحالله یک جورایی معذب بود با زن و بچهاش به پارک شهر خودمان برود، اما پارکهای شهرهای دیگر را میرفتیم. در جواب تعجب و سوالم گفت: «مگر چه عیبی دارد». در این مدت زندگی، کاری نبود که برایم انجام نداده یا حسرتش توی دلم مانده باشد. با اینکه همش در مأموریت بود یا در خانه نبود.
همیشه به آقا روحالله میگفتم: «آقا اگر من مردم، من را در کنار پدر و مادرم دفن کن». آقا روحالله هم در جوابم میگفت: «خدا نکند آن روزی که من شاهد مرگ تو باشم، من باید زودتر بمیرم». آقا روحالله درست یک روز بعد از سالگرد ازدواجمان شهید شد. صبح روز قبلش زنگ زدم سالگرد ازدواج را تبریک گفته بود. آن شب هم بچهها با پدرشان حرف زدند. هر ۲ پسرم شاگرد اول شدند که آقا روحالله قول داد برایشان جایزه بخرد. محل مأموریتش «بانه» بود، فوری به شهر رفت و جایزه خرید و داد به همکارانش که توی ساکش بگذارند.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✯ #شهادتت_مبارک
هنگام حرف زدن با بچهها، همکارانش آمدند و گفت که کاری پیش آمده، آقا روحالله قبل از خداحافظی گفت: «ساعت ۱۱ شب زنگ میزنم». ساعت ۱۲ شب شد، اما آقا روحالله زنگ نزد. خیلی اضطراب داشتم. دلشورهام همزمان با لحظه شهادتش بود، اما من که نمیدانستم. بالاخره آن شب گذشت، اما چه بر من گذشت خدا میداند. صبح شد و یکی از همکارانش زنگ زد و گفت: «حاج روحالله زخمی شده»، فهمیدم که آقا روحالله شهید شد. وقتی با پیکر آقا روحالله روبهرو شدم اولین حرفی که زدم این بود «روحالله شهادتت مبارک، خوشا به سعادتت».
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✯ #دلتنگی_همسرانه
سه سال است که آقا روحالله شهید شد. هیچ وقت ندیدم بچهها دلتنگیشان را به زبان بیاورند. هرکسی از آنها میپرسد کدام یکی از شما دلتان بیشتر برای پدرتان تنگ شده، هر ۲ باهم جواب میدهند مادرم بیشتر دلتنگ باباست. حالا برای آنها بیشتر در جایگاه پدر هستم تا مادر، خدا کند بتوانم از پس این امانت و مسئولیت بربیایم. پسرها عضو تیپ پشتیبانی جبهه مقاومت علی اصغر (س) هستند. ابوالفضل فرمانده تیپ است و حسین هم کنار دستش، بچهها پول توجیبیهایشان را برای مقاومت میدهند.
🗓ســـالـــروز شـــهـــادت
🌼شادی روح پاک همه شهیدان و سهید
روح الله سلطانی صلوات🌼
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگری_شهدایی1797
#معجزه_خدا
#روایت شگفتانگیز سپهبد شهید #حاج_قاسم سلیمانی از مجاهدان حشدالشعبی
💢 انتشار به مناسبت سالروز تشکیل سازمان حشدالشعبی در تاریخ ۱۳ ژوئن ۲۰۱۴ (۲۳ خرداد ۱۳۹۳)
#حشدالشعبی #شهید_سلیمانی
#اللهمعجللولیکالفرج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم💚
زهر هجر تو چشيديم و نديديم تو را
به وصالت نرسيديم و نديديم تو را
شايد ايام کهنسالي ما جلوه کني
در جوانی که دويديم و نديديم تو را
🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
🕊یادشهدا باصلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
وقتی برای خدا باشی،
تو را آنقدر مشهور می کند که
عالم تو را بشناسد...
ثمرۀ اخلاص و معامله با خدا این است.
مدافع سلامت🇮🇷
مدافع امنـیـت🇮🇷
مدافع حــــرم 🇮🇷
#شهید_سجاد_امیری🕊
#صبحتون_شهدایی🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
27.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام آقا محمدابراهیم....
دلمون تنگ بود برا شنیدن صداتون..
برا نجوای شما در دوکوهه...
برا فرماندهی تو خیبر....
برا دلبری هاتون از امام زمان...
میشه اسم مارو جزو زائران حضرت سیدالشهدا بنویسید!!!
#شهید_همت🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر⚠️
تویکلاسدرسخدا
اونیکہناشُکریمیکنه
رَدمیشه!
اونیکہنالهمیکنه
تجدیدمیشه!
اونیکہصَبرمیکنه
قبولمیشه!
اونیکہشکُرمیکنه
شاگردممتازميشه
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#دلنوشته
سلام ✋
چقدر امروز دلتنگ راهیان نورم...
بریم بشینیم رو خاک... پابرهنه...
زیر آفتاب ... تا یه ذره بفهمیم چی
کشیدن تا به اینجا برسیم ... 😔
🌹 اینجا تمام لالههایش بیپلاکند
#راهیان_نور
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
گفتمڪاشمیشدمنمهمراهتبیام
جبهہ،لبخندیزدوگفت؛هیچمیدونی
سیاهیِچادرتوازسرخیِخونِمنڪوبنده
تره؟!..
حجابتورعایتڪنی؛مبارزتوانجام
دادی:))!..
📚همسر شهید محمدرضا نظافت
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#چادرانه🦋
چــادر🌹
بـراے من
نماد عفافــ است...
و حجاب،
نماد نه گفتن به
تمام آرزوهاے رنگارنگــ دنیایے،
نماد فاطــمہ وار زیستن
و خدایے شدن!
❣به_عشق_فاطمه_س
#ڪلنا_زینبیون✌️🏻
#زن_عفت_افتخار
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
enc_1641114770630562814623.mp3
3.29M
♦️ #گوشجانبسپاریم 🎧
🔆 شهید یعنی چی؟؟؟
هر کسے مثل شھیدا زندگے کُنہ همیشھ ؛
با عنایٺِ فاٰطِمہ ، عاقبٺ شھید میشہ !'.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔴 شهادت پاسدار مدافع امنیت در اسلامآباد غرب
🔹روابطعمومی سپاه کرمانشاه: پاسدار مهدی شاهملکی دیشب درحال اجرای ماموریت به شهادت رسید. دو نفر از کارکنان سپاه نیز مجروح شدند. عامل تیراندازی دستگیر شده است.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo