eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 🌺با هر صبح بارقه‌ای از نور، طلوع خورشید مهربانی را نوید می‌دهد، ومن دلگرم به بودن‌تان حضرت پدر! برای شروعی زیبا سلام می‌کنم! 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
شبھـای تنھاییَم همه ی روزهایی ست که تو نیستی... از تو شبی جامانده در من که هرگز صبح نخواهد شد..... ❤️ 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿هروقت‌میخواست‌براےجوانان یادگارےبنویسدمے‌نوشت : "من‌کان‌للہ‌کان‌الله‌له" هرکه‌باخداباشد←خدابااوست→ رسم‌عاشق‌نیست‌بایک‌دل دودلبرداشتن...! 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
حاج قاسم در وصف حاج احمد کاظمی: فکر می‌کنید ما هر ۲۰۰ سال یکی مثل احمد را می‌توانیم داشته باشیم؟ امکان ندارد که دانشگاه‌های ما بتوانند چنین افرادی را تحویل جامعه بدهند، نه! احمد عصاره یک شخص بود و آن شخص هم هر چند قرن یک بار می‌آید، او آمد و یک چنین دستاوردی داشت، تمام شد و رفت حاج قاسم سلیمانی🕊 احمد کاظمی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
﹝سبک‌باروگرانبار،بسیج‌شویدوبامال‌ وجانتان‌درراه‌خداجهادکنید؛اگربدانید این‌براى‌شمابهتراست🌱﹞ توبه آیه ۴۱ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، 🌹"الَذِینَ هُمْ فی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ" ما هستیم! مُرده‌ام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن. خدایا! به حُرمت پای خسته‌ی رقیه(سلام الله علیها) به حرمت نگاه خسته‌ی زینب(سلام الله علیها) به حرمت چشمان نگران حضرت‌ولیعصر(ارواحنافداه) به ما حرکت بده.. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
حاج قاسم سید نبود آیت الله نبود دکتر نبود مهندس نبود کلا هم توی عمرش دو تا پست بیشتر نداشت یعنی توی رزومه‌ی مسئولیتی ش هم عناوین متعدد نبود حاج قاسم فقط یه چیز داشت: اخلاص! فقط با همون اخلاص قلب میلیون‌ها نفر رو تسخیر کرد ❤️ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
-و‌َخدا‌نکنه‌تو‌مجازی‌ حق‌الناس‌کنیم.! با‌چت‌‌نامحرم‌!✖️ بایه‌پروفایل‌‌که‌به‌گناه‌میندازه‌! با‌یه‌کانال‌مبتذل🚫 بایه‌کپی‌کردن‌که‌راضی‌نیستن‌! با‌یه‌مزاحمت‌! باایجاد‌گروه‌مختلط‌|: با‌تبرج‌🖐🏻 با‌یه‌لایک‌و‌کامنت🚫 -حواست‌باشه‌همش‌نوشته‌میشه‌، وبایدجواب‌بدی‌.... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
منتظر یعنی مادری که ۳۹ سال از فرزندش خبر نداشته باشه و منتظر خبری از احمدش باشه...🥺 پ.ن: این جمله حاج احمد همیشه سرحالم میاره ... خدا تمامی خدمتگذاران به اسلام و راه حق را حفظ کنه علی الخصوص سبزپوشان حریم ولایت را ان شالله 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
📣 شهادت ۴ تن از رزمندگان قرارگاه قدس سپاه در جنوب شرق کشور 🔺 روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه جنوب شرق کشور از شهادت چهار تن از رزمندگان این قرارگاه در درگیری با اشرار خبر داد. 🔺 در این اطلاعیه آمده است که این درگیری شب گذشته در منطقه گونیک خاش سیستان و بلوچستان رخ داده است. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸خیلی دوست داشتیم حاج قاسم را ببینیم. تا اینکه خبر دادند قرار است حاجی به مصلای بابل بیاید و از ما دعوت کردند به دیدارش برویم. با پدر و مادر شوهرم و بچه ها رفتیم. وقتی نماز را خوانیدم سر میزهایی که گذاشته بودند نشستیم. همه خانواده شهدای مدافع حرم بودند. سردار سلیمانی سر هر میز چند دقیقه می نشست. 🔹 به میز ما که رسید پرسید همسرتان کیست و کجا به شهادت رسیده؟ گفتم سید جلال حبیب الهی در درعا شهید شده و دوست صمیمی شهید بادپا بود. یکی از محافظانش در گوش حاج قاسم گفت او با بادپا بوده. سید جلال هنوز آن موقع پیکرش نیامده بود. 🔸از سردار پرسیدیم آیا پیکر شهید بادپا برگشته؟ گفت نه پیکر سید جلال چطور؟ گفتیم نه. حاج قاسم گفت: پیکر حسین بادپا بر نمی گردد. با تعجب پرسیدم چرا؟ گفت: چون در کرمان همه شهدا را خودم دفن می کنم. اما حسین دوست صمیمی من بود و می داند من دلش را ندارم او را خاک کنم برای همین پیکرش بر نخواهد گشت. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 و دوتایی با شایان خندیدند.سوری خانم با تعجب به جمع که سکوت کرده بودند نگاه کرد: -اینجا چه خبره؟ مسعود نگاه سرزنش آمیزی به شایان و کسرا انداخت و گفت: -از این دو تا دردونه بپرس. همان موقع ترنج با کتاب قطوری در دست برگشت.جلد کتاب را به طرف شایان گرفت و گفت: -این کتاب و که می شناسی؟ شایان روی جلد را خواند: -تاریخ تمدن ویل دورانت خوب که چی؟ -تمام چیزایی که گفتم این تو هست. به اضافه چیزای دیگه ای که نمی شد بگم. بعد صفحه ای را باز کرد و کتاب را گذاشت روی پای شایان و با پوزخند به کسرا گفت: -من دقیق اطلاع ندارم. ویل دورانت فاندامنتالیست هست یا نه؟ کسرا گیج روی صفحه ای که شایان مشغول خواندنش بود خم شد.ارشیا دلش می خواست بلند شود و برای ترنج دست بزند. اینقدر ذوق کرده بود که نمی توانست آرام بنشیدند. آتنا هم با لبخند به ترنج نگاه میکرد. ترنج مشغول جمع کردن ظروف میوه شد. سوری خانم داشت ماجرا را از زبان مهرناز خانم می شنید. ماکان به کمک ترنج رفت و کنار گوشش گفت: -وقتی بم میگی داداش خیلی خوشم میاد. ترنج آرام خندید و با خنده اش دل ارشیا را برد.جمع به حالت قبل برگشته بود. دهان شایان و کسرا انگار بسته شده بود 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بعد خواندن صفحه هایی که ترنج نشانشان داده بود. این بحث حسن دیگری که داشت باعث شد جمع فراموش کند که اصلا برای چه چیزی دور هم جمع شدند و این باز هم به نفع ترنج بود. ترنج وآتنا داشتند سالاد را آماده می کردند شیوا انگار جو گرفته بودش و تصمیم نداشت از جایش تکان بخورد. آتنا به موادی که ترنج داشت مخلوط می کرد نگاه کرد و گفت: -این بار دیگه چه سالادی برامون دست کردی؟ ترنج سس سالاد را رویش اضافه کرد و مغز های کاهو را جا به جا توی آن فرو کرد و گفت : -سالا کاردینال. خیلی خوشمزه است از کشفیات جدیدمه. -من آخرش نفهمیدم تو چرا اینقدر به سالاد علاقه داری؟ ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -آخه آسون و بی دردسرن. -ای تنبل. ترنج خندید و مادرش را صدا کرد: مامان سالادم حاضره میزو بچینم؟ سوری خانم بلند شدو گفت: -آره منم برم شام و بکشم. خانم ها به طرف آشپزخانه هجوم آوردند. ترنج و آتنا از بینشان خودشان را نجات دادند و رفتند تا میز را بچینند ماکان به کمکشان شتافت چون از قرار معلوم کسرا و شایان و البته شیوا قصد هیچ کمکی نداشتند. ارشیا هم موقعیت را مناسب دید و رفت طرف میز.همه امشب یه حرکتی کردن غیر از من بذارین منم کمک کنم. و صاف رفت طرف ترنج و دسته بشقاب های بزرگ را از دستش گرفت: -بده من اینا سنگینه. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .ترنج بشقاب ها را توی دست ارشیا گذاشت و برگشت که قاشق و چنگال ها را بیاورد. ارشیا مشغول گذاشتن بشقاب ها دور میز شد. ترنج شانه به شانه اش می رفت و قاشق و چنگال می گذاشت. دل هر دو به سرعت می زد و هیچ کدامشان از دل ان یکی خبر نداشت. ارشیا در یک فرصت مناسب آرام به ترنج گفت: -دفاع جانانه ای بود. ترنج لبخند زد و ارشیا احساس کرد بال در آورده. نگاه ترنج روی میز بود و ارشیا هر بشقابی که می گذاشت نیم نگاهی هم به ترنج می انداخت. آتنا یکی دوبار ارشیا را نگاه کرد و حیران ماند چه به سر برادرش آمده او که تا چند روز پیش جنجال راه انداخته بود که اسم ترنج و نیارین پس این کارها یعنی چی؟ ارشیا می خواست به هر نحو شده ترنج را به حرف بکشد. قبلا چقدر ترنج با او راحت بود. اصلا کانون توجه ترنج او بود و خودش او را دور کرده بود و حالا باید جان می کند تا توجه این عروسک کوچک را ذره ای به خودش جلب کند. نمکدان ها را گذاشت روی میز و کمی از انها چشید. و رو به ترنج با لبخند گفت: -نه واقعا نمکه. لازم نیست که همه رو تست کنم؟ ترنج دستمال ها را توی لیوان ها لوله کرد وخندید. ارشیا هم خنده اش بزرگ تر شد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻