eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️سید حسن نصرالله: اقدام و اجرای طوفان الاقصی ۱۰۰ درصد فلسطینی بود؛ ما اصلا ناراحت نشدیم که از این عملیات خبر نداشتیم 🔹این اقدام مقاومت فلسطین باعث تبریک و افرین همه ما شد 🔹جمهوری اسلامی ایران نهضت‌های مقاومت در لبنان، فلسطین و منطقه را پذیرفته، حمایت می‌کند و علناً از آن حمایت می‌کند، اما بر آنها، رهبران و تصمیمات آنها هیچ گونه ولایتی اعمال نمی‌کند و سیل الاقصی تأیید می‌کند این حقیقت را
سیدحسن نصرالله : تاوان این کشتارهای اخیر را باید آمریکا بپردازد سید حسن نصر الله: آمریکا باید تنبیه شود بخاطر جنایاتش در منطقه سیدحسن نصرالله: کجاست اسرائیلی که به ارتش خود افتخار میکرد؟ سید حسن نصرالله: تصمیم مقاومت اسلامی عراق برای حمله به پایگاه‌های اشغالگر آمریکا در عراق و سوریه تصمیمی حکیمانه، درست و مبارک است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصرالله: کسی که امروز در مقابل جنایت رژیم صهیونیستی سکوت کند باید به انسانیت و شرف خود شک کند. ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصرالله: چیزهایی که این‌ روزها می‌بینیم وحشی‌‌گری صهیونیست‌هاست 🔹رژیم صهیونیستی یک ماه است که زنان و کودکان را به شهادت می‌رساند و حتی به یک دستاورد نظامی دست پیدا نکرده است. 🔹صحنه‌های آینده در نوار غزه به آن‌ها نشان خواهند داد پایان این نبرد شکست رژیم صهیونیستی است.
نصرالله: اگر به لبنان حمله پیش دستانه بکنی، بزرگترین حماقت تاریخت را مرتکب شدی
♨️حسن نصرالله: همه احتمالات در جبهه لبنانی ما باز است و همه گزینه ها روی میز است و ما می توانیم در هر زمانی به آنها متوسل شویم. ♨️ نصرالله: به آمریکا می‌گویم که دیگر تهدیدهای شما اثری ندارد
نصرالله: امام خامنه‌ای به ما در جنگ ۳۳روزه گفت ما پیروز می‌شویم و ما پیروز شدیم؛ حالا من به همه می‌گویم غزه پیروز می‌شود
سید حسن نصرالله: به زودی برای جشن پیروزی مردم و مقاومت غزه با هم دیدار خواهیم کرد.
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
✔️قسمت ۹۵ و ۹۶ احساس میکنم وجود سجاد باعث میشود خون در رگ هایم سریع تر به جریان بی افتند و قبلم بی
✔️قسمت ۹۷ و ۹۸ _ای بابا چرا زحمت کشیدی تو خودت هدیه‌ای پدرم آرام میخندد _انقدر تعارف نکنید. شهریاز جان باز کن هدیتو ، هدیه منو خالتم بعدا خصوصی بهت میدم . شهریار سر خم میکند _چشم هر چی شما امر کنید . بعد آرام در جعبه را باز میکند. لبخند پررنگی تحویلم میدهد و ساعت را از جعبه بیرون میکشد ؛ ساعتی مشکی رنگ و مجلسی . _به به عالیه ، دقیقا متناسب با سلیقه منه با ابرو به سوگل اشاره میکنم +البته سوگل خانوم این ساعتو انتخاب کردن شهریار قدر شناسانه سوگل را نگاه میکند _دست شما هم درد نکنه تو زحمت افتادید گونه های سوگل به سرخی میزنند و با خجالت میگوید _نه بابا کاری نکردم مجددا همه دست میزنند و تولد شهریار را تبریک میگویند . همه چیز طبق خواسته ام پیش میرود، تنها چیزی که من را نگران میکند نگاه های زیرچشمی و ترسناک شهروز است.این حجم از خنثی بودن و بی تفاوتی عجیب است . سعی میکنم این شب قشنگ را با فکر کردن به شهریار خراب نکنم . به سمت سوگل سر بر میگردانم ، متوجه نگاه زیر چشمی اش به شهریار میشوم . با شیطنت لبخند میزنم و با آرنج آرام به پهلویش میزنم +خوردی بچه مردمو ، این بچه صاحاب داره . من رو داداشم خیلی غیرت دارما . سوگل تازه به خودش میاید ، خودش را از تک و تا نمی اندازد _برو بابا داداشت ارزونی خودت بعد هر دو میخندیم . . . روزها با سرعت سپری میشوند و ۲ ماه از تولد شهریار میگذرد ، ۲ ماهی که به ظاهر زمان زیادی نیست اما برای من و شهریار به اندازه ۲ سال گذشت . شهریار در این ۲ ماه تغییر کرد، خیلی هم تغییر کرد.ظاهرش را مثل باطنش صاف و ساده کرده. دیگر لباس های مارکدار نمیپوشد، دیگر شاسی‌بلند سوار نمیشود، دیگر پدرش خرج و مخارجش را تامین نمیکند.شهریار شاغل شده، کارهای فرهنگی مذهبی انجام میدهد و دائم در مساجد در رفت و آمد است . تبدیل شده به یک پسر صاف و ساده در عین حال آراسته ، البته مطمئنن در این ۲ ماه از گزندهای شهروز دور نبوده . برای من هم این ۲ ماه سخت و عجیب گذشت . ۲ ماهی که در آن توانستم احساساتم را نسبت به سجاد کشف کنم ، حس عشق تازه جوانه زده در وجودم. حسی که خوب است اما سخت. حداقل حالا میفهمم، معنی نگاه‌های سجاد را میفهمم، میفهمم که عصبانیت سجاد وقتی نازنین اذیتم کرد بی معنی نبود، میفهمم استرسش وقتی من از تپه افتادم بی دلیل نبود . میفهمم.... . . . نگاهم را به چشم های هستی میدوزم و لبخند کوچکی گوشه لبم جا میدهم +چه خبر از دانشگاه ؟ _خبر خاصی نیست . میگذره با تردید نگاهم میکند، انگار میخواهد چیزی بگوید .یک تای ابرویم را بالا میدهم +هستی چی میخوای بگی ؟ سرش را بلند و میکند و لبخند محزونی میزند _خواستگار دارم . یه غریبه‌س ، حالا ماجرا داره که منو از کجا میشناسه ، بهتر تعریف نکنم سر کج میکنم +خب بقیش ؟ _سبحان که ازدواج کرد رفت ، منم دیگه بهش فکر نمیکنم و برام خیلی کمرنگ شده . راستش.... سر تکان میدهم تا برای ادامه دادن حرفش تشویقش کنم _راستش پسر بدی نیست . اسمش امیر حسینه ، ۲۵ سالشه . خانوادش از ما یه کم مذهبی ترن . خیلی آقا و سر به زیره . پسر بدی نیست . کمی مکث میکند _بنظرت باهاش ازدواج کنم ؟ +چرا از من میپرسی ؟ باید با خانوادت مشورت کنی . _تو تنها کسی هستی که میدونی من عاشق سبحان بودم دستم را دور لیوان قهوه ام حلقه میکنم +بستگی به خودت داره ؛ اگه برای فراموش کردن سبحان میخوای باهاش ازدواج کنی اشتباهه ، اگه باهاش ازدواج کنی و به سبحان فکر کنی در واقع داری بهش خیانت میکنی . با کلافگی دستی به روسری اش میکشد _نه اینطور نیست ؛ میگم که سبحان خیلی برام کمرنگه نگاه معناداری تحویلش چشم های منتظرش میدهم +بنظرم فعلا باید صبر کنی تا کاملا سبحان رو فراموش کنی .‌ وقتی کاملا فراموشش کردی اونوقت تصمیم بگیر که میخوای با امیرحسین ازدواج کنی یا نه . اگه تصمیمت به ازدواج بود کامل و درست تحقیق کن هر وقت مطمئن شدی جواب بله بده . _حق با توئه . میدونی اولش اصلا حاضر نبودم حتی نگاش کنم چه برسه به اینکه بخوام بهش آدرس یا شماره بدم که بیاد خواستگاری . آخرش یه روز تعقیبم کرد آدرس خونمون رو پیدا کرد .
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید هوشنگ خانی در سال ۱۳۳۶ش در خانواده‌ای مذهبی در شهر آبادان پا به عرصه گیتی نهاد. وی در سایه حمایت‌های بی‌دریغ خانواده‏اش توانست تا اخذ مدرک دیپلم درس بخواند. هوشنگ برای انجام خدمت سربازی به خرمشهر رفت، و در ضمن آن، به فعالیت‌های سیاسی نیز پرداخت تا این‏که توسط مأموران رژیم ستم‏شاهی دستگیر و زندانی شد. او پس از رهائی از زندان، بار دیگر به خیل عظیم تظاهرکنندگان پیوست و با ورود حضرت امام خمینی (ره) به ایران و تشکیل حکومت جمهوری اسلامی به عضویت جهاد سازندگی درآمد و با تمام توان خود به بازسازی ایران اسلامی و مناطق محروم آن همت گماشت. هوشنگ در ساعت فراغت به تدریس در روستا روی آورد ‌و با تشکیل کتابخانه و کلاس‌های ایدئولوژی و انجمن اسلامی محل، به جذب نیروهای انقلابی مشغول گردید. اعتقاد عمیق او به روحانیت مبارز و فداکار و اطمینان از نهضت پرشور انقلاب اسلامی باعث شد تا تحت عنوان امدادگر به جبهه ‏های حق علیه باطل بشتابد. هوشنگ سرانجام در تاریخ دوازدهم آبان‏ماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی در آبادان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، در سن بیست و سه سالگی به جمع شاهدان پیوست. پیکر پاک شهید هوشنگ خانی را در تکیه شهدای شهر اصفهان به خاک سپردند. 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و ‌شهید 🌼 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا