#حاج_قاسم_سلیمانی
من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذارده ام، من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می روم.
کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوستت دارم، خوب می دانی جز تو را نمی خواهم، مرا به خودت متصل کن.♥️
#یادشهداصلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#فرازی_از_وصیت_نامه_شهید
🌷 برادرانم! امیدوارم نگذارید خون من خشک شود و اسلحهام بر زمین و سنگرم خالی بماند، ادامهدهندۀ راهم باشید.
خواهرانم! زینبوار حامل پیامم باشید و سلاح شما همان حفظ حجاب شماست.
#شهیدعلیاحمدی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
الشوک و القرنفل (خار و گل میخک)ا.pdf
4.12M
📚 خار و میخک
• مولف: شهید یحیی سنوار
• مترجم: عبدالمؤمن شهزدا سپاهی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهیده معصومه کرباسی:
به معصومه گفتم پایان جنگ بیایید در شیراز زندگی کنید؛ پاسخ داد مگر خون من از خون بچههای لبنان، غزه و فلسطین رنگینتر است، با همسرم در لبنان میمانم.
معصومه کرباسی روز شنبه به همراه «رضا عواضه» همسر لبنانیاش توسط رژیم جنایتکار صهیونیستی در بیروت به شهادت رسید.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
⭕️ باسل شکر فرمانده نیروی الرضوان حزب الله و مربی نظامی مسلحین در سوریه و یمن در حملات اسرائیل شهید شد.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۶۹ مهیا با احساس وجود کسی در کنارش سرش را بالا آورد با د
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۷۰
شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزید... اما الان نمیتوانست کاری کند دست مهیا را گرفت و گفت:
ــ بلند شو عزیزم بریم بیرون یکم هوا عوض کنی
مهیا با کمک شهاب از جایش بلند شد و از آمفی تئاتر خارج شدند...مهیا با احساس سنگینی نگاه کسی سرش را بالا آورد که استاد اکبری را، که در حال سوار شدن در ماشینش بود دید،..
استاد اکبری وقتی نگاه مهیا را دید، پوزخندی زد؛مهیا سرش را پایین انداخت ، اما این نگاه ها از چشمان تیز بین شهاب دور نماند فشاری به دستان مهیا آورد و گفت:
ــ خودشه ؟؟
مهیا با استرس به شهاب نگاهی انداخت و گفت :
ــ آره
شهاب دستان مهیا را از دستانش جدا کرد و به سمت استاد اکبری رفت، مهیا به سمت شهاب دوید و بازوی شهاب را در دست گرفت؛
ــ شهاب کجا داری میری؟؟
ــ مهیا ول کن دستمو!
ــ شهاب جان من بیخیال شو بیا بریم
ــ نگران نباش چندتا حرف مردونه دارم با استادت همین!!
دیگر اجازه ای به مهیا نداد حرفی بزند و سریع به سمت استاد اکبری رفت،..مهیا با استرس به شهاب و استاد اکبری نگاه می کرد،
شهاب با اخم در حال صحبت بود و استاد اکبری با پوزخندی به حرف های شهاب گوش سپرده بود.
مهیا از آن ها دور بود و نمی توانست بشنود چه چیزی بهم می گویند،از استرس و نگرانی دستان خودش را می فشرد منتظر بود هر لحظه اتفاق بدی بیفتد و چقدر خودش را سرزنش کرده بود که چرا برای شهاب تعریف کرده بود اتفاقات اخیر را.
با شنیدن عربده مردی سرش را با وحشت بلند کرد و با دیدن یقه ی استاده اکبری در میان مشت های شهاب و صورت سرخ از خشم شهاب از ترس جیغی کشید و به سمتشان دوید!!
از صدای جیغ مهیا آرش و بقیه بچه ها سریع از آمفی تئاتر خارج شدند... و با دیدن گلاویز شدن شهاب با استاد اکبری سریع به سمتشان دویدند، صدای بلند شهاب در کل دانشگاه پیچیده بود واستاد اکبری با اینکه از هیبت شهاب ترسیده بود اما نقاب بی خیالی و نترسی را بر چهره ی خود زده بود.
مهیا به سمت شهاب رفت و بازویش را گرفت وبا گریه و التماس گفت:
ــ شهاب ،شهاب ولش کن توروخدا ولش کن
شهاب سعی کرد صدایش را بالا نبرد اما زیاد موفق نبود
ــ برو کنار مهیا
با رسیدن آرش مهیا عقب رفت و در کنار پگاه ایستاد....بلاخره با دخالت آرش و بقیه شهاب از استاد اکبری جدا شد...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگری_شهدایی2275
🔹خاطره خانم شریعتمدار از عیادت مجروحان حادثه پیجر!
این روایتها رو ما قبل از این فقط توی روضهها، توی حماسههای کربلا شنیده بودیم اما حالا...
🖇️این ویدیو رو برای دوستانتون ارسال کنید.
#روایت_نصر
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم❤️
با یاد تو غم نامه مولا خواندیم
از غربت مادر تو، زهرا، خواندیم...
ما را کُشد این غم، که نماز خود را
در مسجد جمکران، فُرادی خواندیم...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سهشنبههای_جمکرانی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹
🕊🌷#زیارتنامۀ شهدا 🌷🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم.
#الّهی_بدماء_شهدائنا_عجل_لولیک_الفرج
#درآرزوی_شهادت
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
▫️و سلام بر او که می گفت:
«حجاب، مانند اولین خاکریز جبهه است
که دشمن برای تصرفِ سرزمینی
حتماً باید اول آن را بگیرد»
| شهید مرتضی مطهری❣|
#شهیدانه
#سلام_صبحتون_شهدایی🕊🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷در راه #ظهور
ما سختی و مشکلات داریم!!!!!
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دنیا ارزش این همه
اهمیت دادن ندارد
آدم اگر بتواند در این دنیا
برای خدا و به خاطر خدا کاری کند
ارزش دارد.
#شهیدابراهیم_هادی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ فرق میکنه فرمانده بگه «برو» یا بگه «بیا»
به یاد سلحشوری شهید #یحیی_سنوار
برشی از فیلم موقعیت مهدی؛
روایتی از زندگی #شهید_باکری
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
میگفت: #حاج_قاسم بهم گفت: با هر چی داری به سمت جنگنده آمریکایی شلیک کن..
گفتم حاجی تیرم بهش نمیرسه که!
حاجی گفت: باشه، بازم شلیک کن، مبادا فکر کنه داری فرار میکنی.
چوبی که #یحیی_السنوار در آخرین لحظات از حیات دنیوی به سمت کوادکوپتر اسرائیلی پرت کرد، همون شلیکی هست که حاجی گفت...
"تسلیمی در کار نیست، تا آخرین نفس بجنگ"
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانویی که در شیراز به دنیا آمد و در لبنان شهید شد
پدر نخستین شهیده ایرانی راه قدس میگوید: خدا را شکر که فرزندم شهید راه قدس شریف شد.
#شهیده_معصومه_کرباسی🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
کتاب "خار و میخک" نوشته "یحیی سنوار"
🔸خواندن این کتاب یعنی راه رفتن در اردوگاههای آوارگان فلسطینی و شریک شدن در تجربه زیسته آنان. در این چادرها و زاغهها چه گذشته و میگذرد؟ در این اثر می توانی طیفهای مختلفی از مردم را ببینی که بعضی راضی به کارگری کردن برای اسرائیل شده اند. عده ای به دنبال مذاکره افتادهاند. عده ای میگویند هم اسرائیل و هم فلسطین.
🔹عده ای هم می پرسند:
چرا تاوان جنگ طلبی و زیاده خواهی اروپایی ها در جنگ جهانی دوم را مردم فلسطین باید بدهند؟
🔸کتاب خار و میخک تو را در عملیاتهای استشهادی جوانان فلسطینی همراه خود میکند و روح مقاومت را در وجود آدم میدمد.
🔹این کتاب تنها اثر یحیی سنوار هست و برای اولین بار در ایران ترجمه و زیرچاپ رفته و بهزودی منتشر می شود.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔴معروف بود آقامصطفی در منزل امام با هيچ يک از مراجعين فرقى ندارد!
♦️رهبرمعظم انقلاب: «حاجآقا مصطفى در منزل امام مانند يكى از واردين اين منزل و يكى از كسانى بود كه به طور طبيعى در اين خانه رفت و آمد مىكردند، كسى احساس نمىكرد كه او پسر امام است، مانند ديگران. حتى مراجعهى او به امام در حد ديگران بود.
♦️اخلاق خاص او در رابطهى با امام و حفظ جنبهى يكسانى با ديگر مردم در همان روز در حوزه معروف بود. همه مىگفتند كه حاج آقا مصطفى خمينى جورى رفتار مىكند در منزل، يعنى منزل امام كه با هيچ يک از مراجعين فرقى ندارد و واقعيت هم همين بود. هرگز انتساب به امام يا نام امام براى او يک وسيلهاى محسوب نمىشد.» ۱۳۵۸/۰۷/۳۰
🗓 ۱ آبان ۱۳۵۶: شهادت آیتالله سيدمصطفی خمينی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۷۰ شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزی
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۷۱
مهیا با چشمان اشکی به شهاب که داخل اتاقک حراست بود خیره شد...
حاج اقا در حال صحبت کردن با شهاب و استاد اکبری بود نگاهی به استاد اکبری انداخت کبودی زیر چشمش الان بیشتر به چشم می خورد.. فقط خدا می دانست که چه گفته بود که شهاب که همیشه مخالف دعوا بود با او همچین کرده بود .
در اتاقک باز شد استاد اکبری سریع از اتاق خارج شد که با صدای شهاب در جا ایستاد
ــ آقای اکبری...
مهیا با استرس به سمت شهاب رفت و دستش را گرفت و آرام و با التماس اسمش را زمزمه کرد
ــ شهاب
شهاب نگاهی در چشمان مهیا انداخت و دستانش را فشرد و نگاهش را به سمت چشمان استاد اکبری سوق داد و گفت:
ــ فقط کافیه یه بار به گوشم بخوره اذیتش کردی یا حرفی بهش زدی جور دیگه ای رفتار میکنم
استاد اکبری بدون اینکه جوابی به شهاب بدهد سوار ماشین شد و با استرس از کنارشان رد شد
مهیا با نگرانی به شهاب خیره شد
ــ خوبی شهاب؟؟
شهاب لبخند مهربانی بر لب زد و گفت
ــ مگه میشه خانومم کنارم باشه و حالم بد باشه
مهیا لبخندی زد و تا خواست جواب دهد صدای آرش به گوششان رسید
ــ بیا دیگه شهاب کلی کار داریم
_اومدم... بیا بریم خانم که تا شب اینجا گیریم
به سالن آمفی تئاتر می روند...
مهیا به کنار پگاه می نشیند و کارش راادامه می دهد ...با یادآورز چند دقیقه پیش چشمانش را روی هم فشار میدهد با اینکه نگران شهاب بود... اما چه حس خوب و شیرینی بود این حمایت شهاب و اینکه تکیه گاه داشتن که در هرشرایط سخت او را در کنار خودش می دید... لبخندی زد و به کارش ادامه داد در بین کار پگاه چند جا مشکل داشت و مهیا با حوضله برایش توضیح می داد
آنقدر سرشان شلوغ بود که همزمان نهار می خوردند و کار می کردند...آنقدر سرشان گرم کار کردن بود که متوجه گذشت زمان نبودند آقایون برای استراحت برای چند دقیقه ای به حیاط رفتند
پگاه که برای دیدن کارها به بالای جایگاه رفته بود یکی از بنرها که کج بود را کشید تا صاف شود اما بنر از جا کند.. پگاه بااسترس به مهیا چشم دوخت
ــ وای خاک به سرم الان چیکار کنیم
دخترها به پگاه که با استرس به بنر نگاه دوخت میخندیدند
ــ به جا خنده بیاید کمکم کنید وصلش کنم ، این کجاست من برم بالا وصلش کنم
مهیا با خنده به گوشه ای اشاره کرد
ــ اونهاش
ــ وای من میترسم .مهیا تو بیا برو،زود تا نیومدن
ــ اومدم برو کنار
ــ مهیا چادرش را دست پگاه داد و آرام ارام بالا رفت
ــ بچه ها این مشکل داره ،داره میلرزه نیفتم
پگاه با شوخی کمی آن را تکان داد.. پای مهیا پیچ خورد و بر زمین افتاد و همزمان پگاه و دخترها جیغ بلندی کشیدند..
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟