🌷شهید #محمود_احمدی_شیخانی 🌷
اهل خرمشهر و دانشجوی رشته کشاورزی در اهواز بود. اما هر وقت به خرمشهر میامد بیشتر وقتش را در حسینیه اصفهانیها می گذراند.
از وقتی انقلاب شده بود، مسئول فرهنگی آنجا شده بود.
یکی از مهمترین طرح ها و فعالیتهاش برگزاری کلاسهای #مطالعه و #بحث روی کتابها و نوارهای #سخنرانیهای_شهید_مطهری بود.
شادی روحش #صلوات
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص:
قلم مےزنید براے خدا باشد؛
قدم برمےدارید براے خدا باشد؛
حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛
همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ...
#شهید_همت
+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
4_721038705925555157.mp3
2.52M
🔥از فضیلت بی حجابی برام بگو...
💥چقدر از جوون های
ما گرفتار چشاشونند...
♻️زنه شوهر داشته
شوهر زن داشته اما..
☄گوش کنید☄
🎤استاد #دارستانی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#ادامه روایت
💞🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼💞
🌸🍂🌼💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌼💕🌸💕🌸💕همسر شهید یک لباس را از داخل کیف دستی خودش بیرون آورد و گفت: چند روز قبل از عملیات با هم به مغازهای رفتیم. دو لباس هم رنگ خرید و گفت: این را برای خودم خریدم. این را هم برای تو!
شوهرم گفت: من این لباس را تا زمان شهادت از تنم خارج نمیکنم! روزی به سراغ تو خواهند آمد. با این لباس بیا و من را شناسایی کن!
بعد به پیکر سوخته شهید اشاره کرد و گفت: همه جای او سوخته اما قسمتی از لباسش هنوز سالم است.
لباس خودش را کنار قسمت سالم لباس شهید قرار داد. هر دو مثل هم بودند. پیکر شهید همان روز برای تشییع اعزام شد
54 سیزده مؤذن برگرفته از کتاب کرامات شهدا ص30- راوی شهید علیرضا غلامی- مسئول تفحص لشگر امام حسین(ع) که در منطقه فکه به قافله شهدا پیوست.
آخرین روزهای سال 72 بود. بچههای تفحص همه به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند. مدتی بود که در منطقه خیبر (طلائیه) به عنوان خادمالشهداء انتخاب شدیم. با دل و جان به دنبال پارهای دل این ملت بودیم.
سکوت سراسر طلائیه و جزایر را گرفته بود. سکوتی که روح را دگرگون میکرد. قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی زیبا نظرمان را جلب کرد: با وضو وارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
رفتم سطل رو ازش بگیرم اما نداد
گفتم: شما چرا حاجی؟!
همین طور که کار می کرد ، گفت:
یادت باشه ! فرمانده موقع جنگ برادر بزرگتر همه حساب میشه
اما در بقیه ی مواقع ، کوچک ترین و حقیرترین برادر اون ها...
#حاج_احمد_متوسلیان
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#مادر_فرزندت_ڪجاست ❕
جونم برات بگہ ، پسرم اخلاقش جوری بود ڪہ حتی اگہ در محل ڪارش لحظہ ای بہ زن و فرزندش فڪر میڪرد ، در جبران اون لحظات ، اضافہ ڪار میایستاد .
پسرم آمر بہ معروف و ناهی از منڪر بود و خدا هم او را ، سر سفره رضوان خودش مهمون ڪرد .
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری 🕊
#ذخایـر_واقعـی_نـظام
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷موقع اعزام، دوقلوها به گریه افتادند.
هاشم برگشت و بغلشان کرد و هر سه خندیدند.
این عکس، یادگاری ماند
🌸 شهید مدافع حرم #هاشم_دهقانی_نیا
چه راحت گذشتند😢
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💢 خدا شوخی هایش را خرید
دو سال قبل از شهادت محمدرضا که هنوز آموزشهای نظامی شروع نشده بود سر مزار شهید جهانآرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزار شهدا را با گل تزئین کند. در همین حین من در حال فیلمبرداری از محمدرضا بودم. به من گفت این فیلمها را بعد از شهادتم پخشکن. من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم «حالا کو تا شهادت یک چیزی بگو اندازهات باشه». در همین حین به او گفتم «حالا قرار است کجا شهید بشی؟»، گفت «دمشق»، گفتم «تو بروی دمشق دمشق کجا میره؟ یک چیزی بگو واقعا بشه». گفت «اگر دمشق نشد حلب شهید میشوم». همان موقع این صحبتها به نظرم شوخی آمد الان وقتی به شوخیهای محمدرضا نگاه میکنم میبینم یا میدانسته و این حرفها را میزده و یا خدا شوخیهایش را خریده است.
به نقل از خواهر #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#راهی_که_شهدا_رفتند
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo