eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 🌷شهید دکتر مصطفی چمران: شــيعه ‌ی علی از نميترسد معيارهای خدايی خود را در مـذبحه سیاستمداران قربانی نميكند و برای من ارزشی نداشت كه به خاطـــــر آن اسارت فـــريبڪاران و دغلڪاران را بپذيرم و روح خود را بكشم برای آن ڪه جســــم خود را محافظت ڪنم. ای علی توگفتی كه‌مرگ شرافتمندانه هزار بار بر زندگی ننگين ترجيح دارد و من نيز اين مقدس همه ی وجودم آماده‌ی قربانی شدن كردم تا تسليـــم زندگـی ننگــــــين نشـــــوم. 🏴 https://eitaa.com/piyroo
از قافله ی عشق مرا جا نگذارید در موج بلا یکه و تنها نگذارید مارا به شهیدان برسانید دوباره بر موج دلم حسرت دریا نگذارید امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطر شهدا کمتر از شهادت نیست 🌷 🏴 https://eitaa.com/piyroo
{ ♥️} _چاره اے نبود باید میرفتم... _اوایل مهر بود کلاس هاے دانشگاه تازه شروع شده بود _ما ترم اولے ها مثل ایـݧ دانشگاه ندیده هاروز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد،کلاس ترم اولے ها بود دانشگاه خیلے خلوت بود. _تو کلاس کہ نشستہ بود احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم[.😂.] _تغییرو تو خودم احساس میکردم هیجاݧو شلوغے گذشتمم داشت برمیگشت هموݧ روز اول با مریم آشنا شدم دختر خوبے بود. _اولیـݧ روز دانشگاه پنج شنبہ بود. از بعد از اوݧ قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ میرفتم اونجا و بہ شهدا سر میزدم شهداے گمنامو بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر هموݧ پیرزݧ نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنانہ. _اوݧ روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہ ے شهداے بی پلاک. _زیاد بودݧ دلم میخواست یکیشونو انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود سر قبر بیشتر شهداے گمنام نشستہ بود. چشمامو چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ بالاخره پیدا کردم سریع دوییدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہ اے براش بفرستادم سرمو گذاشتم رو قبر احساس آرامش میکردم یہ پسر بچہ صدام کرد:خالہ؟خالہ؟گل نمیخواے سرمو آوردم بالا یہ پسر بچہ ے ۵ سالہ در حال فروختـݧ گل یاس بود . عطر گلا فضا رو پر کرده بود برام جالب بود تاحالا ندیده بودم گل یاس بفروشـݧ آخہ گروݧ بود ازش پرسیدم:عزیزم همش چقدر میشہ؟ گفت:۱۵تومـݧ ۱۵تومــݧ بهش دادم و گلهارو ازش گرفتم چند تاشاخہ ببشتر نبود. بطرے آب و از کیفم درآوردمو روقبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از ایـݧ بو گلها رو گذاشتم روقبر دلم میخواست با اوݧ شهید حرف بزنم اما نمیتونستم میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همیـݧ بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم. یہ شاخہ گل یاس و هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدوݧ اتاقم هموݧ گلدونے کہ اولیـݧ دستہ گلے کہ رامیـݧ برام آورد بود و گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدݧ بوے گل یاس تو فضاي اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم. _همہ ے کلاس هاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد چندتا از کلاس ها روکہ بین رشتہ ها،عمومے بود و با ترم هاے بالاتر داشتیم سجادے هم تو اوݧ کلاس ها بود. _مـݧ پنج شنبہ ها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه میرفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام _نامرو بردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم و موقع رفتـݧ یادم رفت نامہ رو از اونجا بر دارم. با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیرو... منتظرم باشید متن بازدید نخوره نمیفرستم با بد کسی در افتادید https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
{ #عاشقانہ_دو_مدافع♥️} #قسمت_بیست_و_دوم _چاره اے نبود باید میرفتم... _اوایل مهر بود کلاس هاے دانش
[ 🌿] _با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ.... خانم محمدے؟ بہ خودم اومدم با تعجب داشت نگام میکرد نگاهش کردم تا چشمام بہ چشماش افتاد نگاهشو دزدید سرشو انداخت پاییـݧ و گفت گوش دادید بہ حرفام؟ خجالت زده گفت راستش نہ تا یہ جاهاییشو گوش دادم اما... لبخند زد و گفت خوب ایرادے نداره تا کجا گوش دادید؟ _باصدایے کہ انگار از تہ چاه میومد همونطور کہ سرم پاییـݧ بود گفتم: داشتید میگفتید نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم پووووووفے کرد و آهے از تہ دل کشید و ادامہ داد: بلہ نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم خیلے خودمو کنترل میکردم. _خانم محمدے؟ ایـݧ شهید شماست دیگہ؟ ینے منظورم اینہ کہ هر هفتہ میاید سر ایـݧ قبر؟ سرمو بہ نشانہ ے تایید تکوݧ دادم با دست بہ چند تا قبر اونطرفتر اشاره کردو گفت اونم شهید منہ منم هر هفتہ میام پیشش اتفاقا هر هفتہ هم شما رو میبینم چند بار خواستم بیام جلو و باهتوݧ حرف بزنم اما نشد. _هفتہ ے پیش میدونستم کہ بخاطر خواستگارے چهارشنبہ میاید منم اومدم،حتے اومدم جلو کہ باهاتوݧ صحبت کنم اما شما تا متوجہ شدید یکے داره میاد سمتتوݧ رفتید خانم محمدے شما هرچیزے کہ مـݧ از همسر آیندم انتظار دارم رو دارید تا اینجا متوجہ شدم اعتقادات و عقیدموݧ هم بہ هم میخوره ما باهم میتونیم زیر سایہ ے امام زمان خوشبخت باشیم _البتہ اگہ شما هم قبول کنید ... خیلے داشت تند میرفت خندم گرفت و گفتم: اجازه بدید آقاے سجادے شما براے خودتوݧ بریدید و دوختید مـݧ هنوز جواب خیلے از سوالاتامو نگرفتم علاوه بر اوݧ شما از کجا میدونید مـݧ چیز هایے کہ شما میخواید و دارم همیشہ اوݧ چیزے کہ فکر میکنید و میبینید درست نیست جدا از اوݧ مـݧ هم براے خودم معیار هایے دارم از کجا میدونید شما همشو دارید؟ اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت: معذرت میخوام اسماء خانم اولیـݧ بار بود کہ اسممو صدا میکرد یجورے شدم. انگار اولیـݧ بار بود کہ صداشو میشنیدم لپام قرمز شد از خجالت سرمو انداختم پاییـݧ حالا خوبہ قربوݧ صدقم نرفتہ بوووود عجب بی جنبہ اے بودمااااا [😂] _متوجہ حالتے کہ بهم دست داده بود شد و پرسید چیزے شده؟خودمو کنترل کردم کہ صدام نلرزه و گفتم ݧ چیزے نشده _دستشو گذاشت رو دهنش کہ معلوم نشہ داره میخنده[😂]و گفت: خوب تا الاݧ مـݧ حرف زدم حالا شما بگید سرفہ اے کردم تا اومدم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد... کاملا فراموش کرده بودم ماماݧ زنگ زده بود گوشے هنوز دست سجادے بود گوشے و گرفت طرفم گوشے و ازش گرفتم جواب دادم _ماماݧ اجازه نداد حرف بزنم الو؟ اسماء؟ معلوم هست کجایے؟چرا جواب نمیدے؟نمیگے،نگراݧ میشم؟چرا انقد تو بی فکرے؟😡 انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو میشنید... بلند شدم رفتم اونور تر سلام ماماݧ جاݧ ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتـݧ هم نداشتم مگہ کجایےکہ آنتـݧ ندارے؟ بهشت زهرا. چے بهشت زهرا چیکار میکنے؟برداشتت بردتت اونجا چیکار اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد [.😂 https://eitaa.com/piyroo
🌹قــسمت ۲۲ ۲۳🌹 از رمان زیبای ⚘عاشقانه های دومدافع #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
2247031266031.mp3
7.7M
🔈مداحی حماسی- همسفر وقت قیام است بیا تا برویم 🌹تقدیم به شهدای مدافع حرم 🎙با مداحی کربلایی مسعود عارفی https://eitaa.com/piyroo
🍃🌷 ، از شهدایی هستند که بعنوان آموزش و عمل کننده توپ های مختلف موجود در منطقه، همچنین تعمیر کار اعزام شده بودند. سال های جوانی شان را درخدمت دفاع مقدس بودند، ایشان داری دو فرزند دختر هستند.😊 علاقه مفرط شهید به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه چنین شد که نحوه شهادتش اصابت تیر قصاص از پهلو و پاره شدن قلب و،....😔 ،دختر بزرگ ایشان ، خیلی احساس بیقراری و دلخوری از پدر داشتند که چرا با این اوضاع رفتی و مادر و آبجی را تنها گذاشتی،😭 شکوه و بیقراری این دختر زبانزد دوستان شده بود تا اینکه ایشان خوابی را دیدند و برای خودشان حجتی شد و برای ما دلیلی برای تحکیم منطقی بودن راهمان،☝️ ایشان در خواب پدر را دیدند با لباس آراسته و معطر که میگوید ،دخترم چرا اینقدر بیقراری میکنی❓ دخترشان بهانه میگیرد و گلایه و شکوه❗️شهید به ایشان دلیل رفتن خود را دفاع از حرم بی بی بیان میکند و اینکه اجباری در این کار نبوده سپس به بیان کیفیت شهادت خود و حضور ابا عبدالله علیه السلام و حضرت زینب سلام الله علیها میکند،😭 و این که زمان اصابت پهلو درد کمی را حس کرده و تنها سوزشی در پهلو احساس میکند تا نوری جلوی چشمهایش ایجاد میشود باغ سبز و خرمی جلوی چشمانش پدیدار میشود👌 شهید آنجاست که میگوید هر چه دیدم جز خوبی و سرسبزی نبود لذا پرواز کردم و از بالا خودم را میدیدم که همرزمانم در تلاش برای زنده ماندنم میکردند‼️ https://eitaa.com/piyroo
ساعت عاشقی🍃🌹 همـه رو به حـرم آقـا برای عرض ارادت✋ اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي  و حُجَّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ.🌹
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🏴 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo