eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾﷽﴿ 💠 💠 پدرم گفت:تو عذاب ڪدوم گناہ منے ڪہ از پست برنمیام؟! خشمگین نگاهم ڪرد و رو بہ مادرم گفت:بیا بریم دوساعتہ یاسین تو ماشینہ اینم‌ تنها میمونہ خونہ تا بیام خونہ تڪلیفشو روشن ڪنم چطور برا من لب قرمز کنہ! مادرم گفت:آخه۰۰۰ پدرم سریع حرفش را قطع ڪرد،با تحڪم گفت:آخہ بے آخہ! مادرم نگاهے بہ من انداخت و چادرش را مرتب ڪرد. آرام‌ گفت:چقد از دست تو حرص بخورم!ما رفتیم دراے خونہ رو قفل ڪن! سرے تڪان داد و با نگرانے همراہ پدرم رفت. وقتے از خانہ خارج شدند نفس راحتے ڪشیدم و چادرم را درآوردم. با خوشحالے بہ سمت اتاق دویدم. چادرم را روے تخت گذاشتم و گرہ ے روسرے ام را شل ڪردم. مقابل آینہ ایستادم،دستمال مرطوبے برداشتم و با لبخند صورت و لبم را پاڪ ڪردم! من اهلش نبودم! فقط نمیخواستم بہ آن مهمانے بروم! نمیخواستم بہ این زودے و با زور آقا بالا سر دار شوم! خواستم روسرے ام را دربیاورم ڪہ برق ها رفت. نگاهے بہ اتاق تاریڪ انداختم و نچے گفتم. زیر لب گفتم:شمع از ڪجا بیارم؟! بلند تر ادامہ دادم:حالا وقت برق رفتن بود؟! تا چند دقیقہ دیگر هوا تاریڪ میشد،بے حوصلہ روے تخت نشستم. چند دقیقہ گذشت هوا ڪاملا تاریڪ شدہ بود،از روے تخت بلند شدم. میخواستم در حیاط بنشینم بهتر از خانہ بود! آرام قدم برمیداشتم بہ زور چیزهایے میدیدم. در اتاق را ڪامل باز ڪردم و وارد پذیرایے شدم. خواستم بہ سمت در ورودے بروم ڪہ احساس ڪردم صدایے آمد! نگاهم از پنجرہ بہ حیاط افتاد،انگار سایہ اے دیدم! سایہ اے ڪہ هر لحظہ بہ در ورودے پذیرایے نزدیڪتر میشد! ترسیدم! محال بود پدرم باشد،پدرم ڪلید داشت از روے دیوار نمے آمد! قلبم شروع ڪرد بہ تند تند تپیدن!دستم را روے دهانم گذاشتم تا جیغ نڪشم! سریع دوبارہ بہ اتاق برگشتم. پشت دیوار ایستادم،دستم را محڪم روے دهانم فشار میدادم. صداے قدم هایش در خانہ پیچید! نفسم بالا نمے آمد! باید چہ ڪار میڪردم؟! سوتے ڪشید،اگر بہ اتاق مے آمد؟! در اتاق هم ڪہ باز بود! لبم را گاز گرفتم،چرا بہ مهمانے نرفتم؟! چند لحظہ گذشت هیچ صدایے نمے آمد. دستم را از روے دهانم برداشتم،سعے میڪردم صداے نفس هایم هم بلند نشود. در دل بسم اللہ الرحمن الرحیمے گفتم و ڪمے سرم را از پشت دیوار خم ڪردم،در پذیرایے ڪسے نبود! با دقت نگاہ ڪردم،در تاریڪے نمیشد چیزے را دید. دیدم! قامت مردے ڪہ در چهارچوب آشپزخانہ پشت بہ من ایستادہ بود. چشمانم را بستم،باید سریع تا متوجہ من نشدہ بود از خانہ خارج میشدم و از همسایہ ها ڪمڪ میخواستم! اگر میتوانستم سریع تا پشتش بہ من است از پذیرایے بگذرم و وارد حیاط بشوم تمام بود! چشمانم را باز ڪردم هنوز پشتش بہ من بود و براے خودش چیزهایے زیر لب میگفت. قدم اول را برداشتم،همانطور ڪہ نگاهم بہ او بود قدم برمیداشتم. احساس میڪردم صداے قلبم در خانہ پیچیدہ! چهار پنج قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ ناگهان برق ها آمد! قلبم ایستاد! نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 💠 💠 نمیتوانستم تڪان بخورم. انگار سرش را بہ سمت من برگرداند. ڪم ماندہ بود قلبم بایستاد! سنگینے نگاهش را احساس میڪردم! با شدت آب دهنم را قورت دادم. مغزم بہ ڪار افتاد،فاصلہ ے او تا من دہ ثانیہ بود،فاصلہ من تا در حیاط سے ثانیہ! باید سریع میدویدم! سرم را تڪان دادم و هم زمان با سرم پاهایم را! با تمام سرعت بہ سمت در ورودے دویدم،صداے قدم هاے تندش پشت سرم مے آمد! جیغ ڪوتاهے ڪشیدم و ڪنار در ورودے رسیدم خواستم دستگیرہ را بگیرم ڪہ دستش روے شانہ ام نشست. بلند فریاد زدم:ڪمڪ! دستش را روے دهانم گذاشت! محڪم بہ سمت دیوار هلم داد،تازہ نگاهم بہ او افتاد! پسر جوانے حدود بیست و چهار پنج سالہ! قدش تقریبا بلند بود،اندام متوسطے داشت. شلوار و بلوز مشڪے رنگے پوشیدہ بود و آستین هاے بلوزش را تا آرنج بالا زدہ بود. موهاے طلایے رنگش ڪمے آشفتہ بود. تڪیہ ام را بہ دیوار دادہ بودم با وحشت نگاهش میڪردم،نمیتوانستم حرڪتے ڪنم. نفسے ڪشید و سریع بہ سمتم آمد! دستش را دوبارہ محڪم روے دهانم گذاشت،چشمان سبزش را بہ چشمانم دوخت! چشمانش برق میزد! با شدت آب دهانم را قورت دادم. زانویش را خم ڪرد و محڪم روے زانویم گذاشت تا نتوانم تڪان بخورم. میدانستم حتما رنگم پریدہ،از برخورد پا و دستش با بدنم حالم بد شد. بدنم یخ ڪردہ بود. هزار فڪر بہ ذهنم رسید،نڪند.... اگر یڪهو پدرم و مادرم پشیمان میشدند و بہ خانہ برمیگشتند چہ فڪرے میڪردند؟! با چشمانے ترسیدہ بہ چشمانش زل زدم‌. او برعڪس من آرام بود! لبخند عجیبے روے لبانش نقش بست،دست آزادش را روے بینے و لبانش گذاشت،صورتش را نزدیڪ صورتم آورد و آرام گفت:هیس... ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
‌ فرزند شعبانعلي‌ به‌ سال‌ 1341 در روستاي‌ بويين شهرستان فومن‌ متولد شد. از آنجايي ‌كه‌ در سن‌ هفت‌ سالگي‌ به‌ همراه‌ خانواده‌ در روستاي‌ شنبه‌بازار ساكن‌ شده‌ بودند، لذا دوره‌ ابتدايي‌ رادر اين‌ روستا به‌ پايان‌ رسانيد و پس‌ از آن‌، دوره‌ راهنمايي‌ و دبيرستان‌ را در شهر فومن‌ گذراند. در سالهاي‌ اوليه‌ دوره‌ متوسطه‌ او كه‌ همزمان‌ با اوج‌ مبارزات‌ مردمي‌ به‌ رهبري‌ حضرت‌ امام‌ بود، درتظاهرات‌ و راهپيمايي‌ها شركت‌ فعال‌ داشت‌، تا اينكه‌ انقلاب‌ اسلامي‌ در 22 بهمن‌ ماه‌ سال‌ 1357پيروز گرديد و در پي‌ آن‌ شماري‌ از نهاد و انجمن‌ها، از جمله‌ انجمن‌ اسلامي‌ دانش‌آموزان‌ به‌ جهت‌ برخورد با حركات‌ منحرفين‌ در مدارس‌ شكل‌ گرفت‌ و شهيد پسنديده‌ نيز در اين‌ ايام‌، يكي‌ از اعضاي ‌فعال‌ انجمن‌ مدرسه‌ خود، يعني‌ دبيرستان‌ كديور فعلي‌ گرديد. در 31 شهريور ماه‌ 1359 كه‌ ارتش‌ مزدور عراق‌ شروع‌ به‌ تجاوز به‌ خاك‌ ايران‌ نمود و در پي‌ آن‌، امام ‌فرمان‌ تشكيل‌ نهاد بسيج‌ را در سراسر كشور دادند، شهيد پسنديده‌ از همان‌ ابتداي‌ تشكيل‌ اين‌ نهاد،وارد آن‌ گرديد و بعد هم‌ يكي‌ از اعضاي‌ فعال‌ و مهم‌ پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ روستاي‌ شنبه‌بازار شد. دراين‌ پايگاه‌ بود كه‌ شهيد پسنديده‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ فرهنگي‌ ـ مذهبي‌ پرداخت‌ و كلاسهاي‌ قرآن‌ و گروه ‌سرود براي‌ بچه‌هاي‌ محل‌ تشكيل‌ داد. علاوه‌ بر اينها، شهيد پسنديده‌ عشق‌ و علاقه‌ي‌ وافري‌ به ‌شركت‌ در جبهه‌ و جنگ‌ داشت‌، از اينرو در پاييز سال‌ 1362 زماني‌ كه‌ در مركز تربيت‌ معلم‌ زنجان ‌مشغول‌ تحصيل‌ و همچنين‌ فعاليت‌هاي‌ فرهنگي‌ و مذهبي‌ بود، اجازه‌ شركت‌ در جبهه‌ را گرفت‌ و ازآنجا به‌ فومن‌ مراجعه‌ و از نهاد بسيج‌ اين‌ شهرستان‌، به‌ منطقه‌ي‌ جنگي‌ مريوان‌ اعزام‌ گرديد. پس‌ از دريافت‌ فوق‌ ديپلم‌ آموزش‌ ابتدايي‌ در سال‌ 1363، وارد نهاد آموزش‌ وپرورش‌ گرديد و درمدارس‌ بويين‌ زهرا، مشغول‌ تدريس‌ شد. بعد از يك‌ سال‌ تدريس‌، در تابستان‌ سال‌ 1364 براي‌ دومين‌ بار، براي‌ اعزام‌ به‌ جبهه‌ اقدام‌ نمود و اين‌ بار به‌ اشنويه‌ اعزام‌ شد. در اين‌ منطقه‌ بود كه‌ درعمليات‌ قادر شركت‌ نمود و دست‌ چپش‌ براثر اصابت‌ گلوله‌ مجروح‌ گرديد. اين‌ شهيد از آن‌ جايي‌ كه‌ عاشق‌ جبهه‌ و جنگ‌ بود، نتوانست‌ آرام‌ بگيرد، لذا براي‌ سومين‌ بار، سفر به‌سوي‌ ديار عاشقان‌ نمود و اين‌ بار از واحد بسيج‌ بويين‌ زهرا، به‌ جبهه‌هاي‌ جنوب‌ رهسپار شد و به‌مبارزه‌ با متجاوزين‌ پرداخت‌. مدت‌ زيادي‌ از رفتن‌ او به‌ اين‌ منطقه‌ نگذشته‌ بود كه‌ در بيست‌ و هفتم‌خرداد ماه‌ 1365، در جبهه‌ي‌ فاو هدف‌ گلوله‌هاي‌ دشمن‌ بعثي‌ قرار گرفت‌ و به‌ فيض‌ شهادت‌ نايل‌ آمد. در بخشي‌ از كه‌ آنرا در پادگان‌ قدس‌ شهر سنندج‌ به‌ تاريخ‌ 31/4/1364 به نگارش در آورده‌، مي‌خوانيم‌: «...به‌نام‌ خداوند بخشنده‌ مهربان‌. خداوندي‌ كه‌ حي‌ است‌ و قادر، تواناست‌ و حاضر، كريم‌ است‌ ورحيم‌... حال‌ اي‌ انسان‌ چرا خلق‌ شده‌اي‌؟ از براي‌ چه‌ به‌ اين‌ جهان‌ آمده‌اي‌؟ آيا هدفي‌ در آفرينشت‌ نهفته‌ است‌؟ جوابش‌ روشن‌ است‌، زيرا انسان‌ در اين‌ جهان‌، سير كمالي‌ دارد و هدف‌ آفرينش‌ هم‌ به‌ كمال‌ رسيدن ‌است‌... اي‌ عزيزان‌ بدانيد، رمز پيروزي‌ اسلام‌ و مسلمين‌، در سايه‌ وحدت‌ است‌ و هرگز متفرق ‌نشويد و چنگ‌ به‌ حبل‌ و ريسمان‌ الهي‌ بزنيد... در پايان‌ از پدر و مادرم‌، خواهرانم‌ و برادرم‌ و زن‌داداشم‌ مي‌خواهم‌ كه‌ مرا حلال‌ كنند و براي‌ آمرزش‌ من‌ دعا كنند و...»  https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕙سـاعـت عـاشقـے 💠دعـــــاے فـــرج💠 ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄