﴾﷽﴿
#رمان_آیه_های_جنون 🌸🍃
#پارت_21
باهم دست دادیم و خداحافظے ڪردیم،مطهرہ تاڪسے گرفت و رفت.
من هم چادرم را مرتب ڪردم و بہ سمت ڪوچہ ے رو بہ روے مدرسہ قدم برداشتم.
خیلے خستہ بودم،سال ڪنڪور بدترین سالے بود ڪہ میتوانستے داشتہ باشے مخصوصا با اوضاع خانوادگے من!
ڪولہ ام را از روے دوشم برداشتم و با یڪ دست ڪنار پایم گرفتم.
شانہ ام درد میڪرد.
همانطور راہ میرفتم ڪہ صداے بوق ماشینے پشت سرم آمد،بے توجہ ڪنار دیوار رفتم و بہ راہ خودم ادامہ دادم.
دوبارہ صداے بوق ماشین بلند شد،عجب آدم مریضے بود!
سرم را بہ سمت عقب برگرداندم،دویست و شش آبے رنگے با فاصلہ ے دو سہ متر از من انتهاے ڪوچہ ایستادہ بود.
پنجرہ ے ڪمڪ رانندہ سمت من بود،شیشہ هاے دودے اجازہ نمیداد رانندہ را ببینم.
خواستم بہ راهم ادامہ بدهم ڪہ شیشہ ے سمت ڪمڪ رانندہ را پایین داد!
با تعجب نگاهش ڪردم،همان پسرے بود ڪہ دوهفتہ پیش خانہ مان آمدہ بود.
نمیتوانستم عڪس العملے نشان بدهم،تنها بہ صورتش چشم دوختہ بودم!
خودش بود.
جدے بہ صورتم زل زده بود،چشمان سبزش عجیب نگاهم میڪرد!
عجیب تر از آن شب!
اینجا چہ میڪرد؟!
نفسے ڪشیدم،صورتم را از او برگرداندم و با قدم هاے تند بہ راهم ادامہ دادم.
احساس میڪردم الان پدرم مے آید و میگوید "دیدے گفتم ڪرم از خود درختہ!"
نمیتوانستم حدس بزنم ڪیست و چہ میخواهد،ڪنجڪاو شدہ بودم!
ڪاش پدرم هوس نمیڪرد مثل روزهاے قبل بے خبر دنبالم بیاید!
صدایم زد:خانم آیہ نیازے!
ایستادم!
فامیلے ام را از ڪجا میدانست؟!
اصلا چطور مدرسہ ام را پیدا ڪردہ بود؟!
از من چہ میخواست؟!
با شڪ بہ سمتش برگشتم،از ماشین پیادہ شد و ایستادہ بہ ماشینش تڪیہ داد.
دستانش را داخل جیب هاے شلوار قهوہ اے تیرہ ے ڪتانش برد،پیراهن آبے نفتے اش تقریبا هم رنگ ماشینش بود.
باد جلوے موهاے طلایے رنگش را بہ هم ریخت،جدے نگاهم ڪرد و گفت:میخوام ڪمڪت ڪنم۰۰۰!
نویسنده :
#لیلی_سلطانی💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
#رمان_آیه_های_جنون 🌸🍃
#پارت_22
با شڪ نگاهش ڪردم.
دو دل بودم!
انگار ڪسے درونم میگفت توجهے نڪن و بہ خانہ برو ولے ڪسے دیگر میگفت ببین او ڪیست!
ساڪت نگاهم میڪرد.
نگاهے بہ اطرافم انداختم و چند قدم بہ طرفش برداشتم.
بے حرڪت همانطور بہ ماشین تڪیہ دادہ بود،سرفہ اے ڪردم و در چهار پنج قدمے اش ایستادم.
دوبارہ ڪولہ ام را روے شانہ ے راستم انداختم،خواستم چیزے بگویم ڪہ تڪیہ اش را از ماشین برداشت و یڪ قدم بہ من نزدیڪتر شد!
نگاهش را بہ پایین چادرم انداخت و تا روے صورتم بالا آورد،لبخند زد:بدون چادر خوشگلترے!
داشت طعنہ میزد ڪہ من را بدون حجاب هم دیدہ!
بے توجہ بہ حرفش خونسرد گفتم:ڪمڪت این بود بگے چادر بهم میاد یا نہ؟!
همانطور ڪہ روے برمیگردانم تا بروم ادامہ دادم:ممنون راضے بہ زحمت نبودم!
یڪ قدم ڪہ برداشتم گفت:پس زبونم دارے! اون شب ڪہ اینطور قشنگ حرف نمیزدے!
بند ڪولہ ام را از روے حرص محڪم فشار دادم،بدون اینڪہ برگردم گفتم:موقعیت با موقعیت فرق دارہ!
چیزے نگفت،بہ سمتش برگشتم و نگاهم را بہ صورتش دوختم:احتیاط شرط اول عقلہ!
سرش را ڪمے بالا گرفت و همانطور ڪہ مردمڪ هاے چشمانش را مے چرخاند گفت:اوهوم! احتیاط شرط اول عقلہ!
مردمڪ هاے سبز تیرہ ے چشمانش از تقلا ایستادند!
بہ چشمانم زل زد،لبخند مرموزے روے لبانش نقش بست و گفت:پس سعے ڪن همیشہ احتیاط ڪنے آیہ خانم!
با شڪ نگاهش ڪردم،گفتم:تو ڪے اے؟! از ڪُج...
نگذاشت حرفم تمام بشود،رو بہ رویم ایستاد،فاصلہ بینمان یڪم قدم هم نمیشد،ضربان قلبم بالا رفت؛خواستم ڪمے عقب بروم ڪہ باز از آن لبخندهاے عجیبش زد و گفت:چرا هول شدے؟! من ڪہ بیشتر از اینا بهت نزدیڪ بودم!
دندان هایم را محڪم روے هم فشار دادم و گفتم:خفہ شو!
زن میانسالے همانطور ڪہ از ڪنارمان عبور میڪرد،چپ چپ بہ من زل زد و زیر لب گفت:آخرالزمون شدہ!بے حیا اونم با چادر!
نتوانستم تحمل ڪنم بلند گفتم:خانم محترم شما اگہ خیلے مسلمونے قضاوت نڪن!
زن نگاهے بہ من انداخت و رفت!
همیشہ متنفر بودم از اینڪہ ڪسے را قضاوت ڪنم یا قضاوت بشوم!
نمیدانستم چہ اصرارے بود ڪہ اگر ما عقیدہ یمان پررنگتر است عالِمِ دَهریم و علم غیب داریم!
خصوصا در حڪم دادن براے افراد!
خودم بارها دختر و پسرهاے جوان را باهم دیدہ بودم،اگر مادرم همراهم بود حتما میگفت:نچ نچ! خجالتم نمیشڪن!
و من مدام با خودم فڪر میڪردم مگر ما شناسنامہ و شجرہ نامہ ے این افراد را دیدہ ایم و خبر داریم چہ نسبتے باهم دارند!
انگار تمام دختر و پسرهاے این شهر "دوست دختر" "دوست پسر" بودند!
برادر و خواهرے یا نامزد و روابط فامیلے اے وجود نداشت تنها ما ڪہ قضاوت میڪردیم خانوادہ و فامیل داشتیم!
پسر نگاهے بہ زن انداخت و رو بہ من گفت:خب نخورش!
با حرص نفسم را بیرون دادم و گفتم:نمیخورمش خوشمزه به نظر نمیاد،دارے وقتمو تلف میڪنے!
قصد ڪردم براے رفتن ڪہ سریع با حرص ڪولہ ام را گرفت و مرا بہ سمت خودش ڪشید.
در چشمانش خون جمع شدہ بود!
چشمانش برق میزد،برق خشم!
ڪولہ ام را محڪم گرفت،در حالے ڪہ دندان هایش را از شدت حرص روے هم فشار میداد با صداے آرام و دورگہ تند تند گفت:سال آخریہ ڪہ دارے درس میخونے،رشتہ ت انسانیہ،قدت یڪ و شصت و سہ،بچہ ے یڪے موندہ بہ آخر خونہ تون،تو اون مغز ڪوچیڪت فقط آرزو دارے برے دانشگاہ چون فڪ میڪنے با این ڪار جلوے بابات وایسادے!
ڪولہ ام را رها ڪرد و نفس عمیقے ڪشید،پوزخندے زد و ادامہ داد:از دوهفتہ پیش ڪہ اومدم خونہ تون درگیر اینے من ڪے ام و چے میخوام! میدونے دزد نیستم منم اینو میدونم بہ پلیس گزارش ندادید!الان دارے فڪر میڪنے این چیزا رو از ڪجا میدونم اما زیاد فڪ نڪن خانم ڪوچولو!
سرفہ اے ڪرد و دستے بہ صورتش ڪشید،متعجب نگاهش ڪردم!
سوال هایے ڪہ در مغزم بود بیشتر شد!
خوب من را میشناخت!
نہ تنها من را،خانوادہ ام را هم خوب میشناخت!
در حالے ڪہ بہ سمت ماشینش میرفت گفت:بازے دوس دارے؟!
سریع بہ سمتش رفتم و گفتم:چے؟!
ڪنار در رانندہ ایستاد،دوبارہ چهرہ اش مثل قبل شد!
لبخند ڪجے زد و بہ پشت سرم چشم دوخت،چشمانش هم میخندید!
_من بازے دوس دارم،این شروعش!
چشمانم را ریز ڪردم و سرم را برگرداندم،چشم دوختم بہ آن نقطہ اے ڪہ نگاہ میڪرد؛بدنم یخ زد!
پدرم خشمگین بہ سمتمان مے دوید،میدانست پدرم مے آید!
معطلم ڪردہ بود تا پدرم بیاید و من را با او ببیند!
صداے باز و بستہ شدن در ماشینش آمد،آب دهانم را قورت دادم و بہ سمتش برگشتم.
لبخندے زد و گفت:یڪ هیچ بہ نفع من!
سپس با عجلہ رفت.
صداے پدرم پردہ گوشم را لرزنداند:آیہ!
نفس عمیقے ڪشیدم،نباید میترسیدم مگر بہ خودم شڪ داشتم؟!
همہ چیز را میگفتم!
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت736
عشق دختر آمریکایی به #شهدا
دختر مسلمان آمریکایی :
ایرانیان فکر نکنند که کاری که برادران و پدران و عموهایشان کردند ناچیز و کوچک است...
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#4مردادماه_سالروزشهادت_روحانی_شهیدمحمدمحمدی_گرامیباد
#زندگینامه
#روحانی_شهیدمحمدمحمدی
چهاردهم شهریور 1343، در شهر بسطام از توابع شاهرود دیده به جهان گشود. پدرش حسین و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداخت. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم مرداد 1367، با سمت فرمانده دسته در تنگه چهار زیر اسلام آباد غرب توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بر اثر اصابت گلوله به کمر و پا، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
#وصیتنامه
#روحانی_شهیدمحمدمحمدی
از شما مصرانه مي خواهم كه راه شهيدان را ادامه دهيد كه اگر خداي ناكرده شانه از زير بار اين مسؤليت خالي كنيد فرداي قيامت شهيدان از شما بازخواست خواهند كرد.
دعا كن اي مادر كه بر نگردم من شور شهادت هست در سرم اي مادر
وسختي ديگر با همشهريان عزيزم مخصوصا جوانان غيور و دلاور و شهادت طلب كه از آنها مي خواهم راه شهيدان را ادامه داده و هميشه در صحنه انقلاب حضور د اشته باشيد و امام خود را تنها نگذاشته و براي طول عمر عزيزشان به درگاه خدا دعا كرده و از خدا بخواهيد كه تا ظهور مهدي موعود ايشان را براي ملت ما نگه دارد.
انشاءالله.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#4مردادماه_سالروزشهادت_روحانی_شهیدمحمدمحمدی_گرامیباد #زندگینامه #روحانی_شهیدمحمدمحمدی چهاردهم شهریو
#خاطرات
#روحانی_شهیدمحمدمحمدی
(مردان حماسة خونين)
عمليات بدر بود، خط اول را شكسته بوديم و دشمن عصباني از اين موضوع، آتش سنگيني را بر سر ما ميريخت. هر لحظه بر شهدا و مجروحين اضافه ميشد و كار بر ما خيلي سخت شده بود. در آن لحظهها من ديدم كه هر كس مجروح ميشد، از ميدان كنار ميرفت تا حداقل به مداواي سطحي بپردازد و منتظر نيروهاي جديد ميماند. در همان لحظهها ناگهان گلوله تانكي خروشان نزديك محمد فرود آمد، به سرعت خود را رساندم. بدون شك مجروح شده بود و من خودم را آماده كرده بودم تا او را نزد ديگر بچههاي مجروح ببرم. در كمال نا باوري او را ديدم كه لنگان لنگان با پاي مجروح و بادگيري كه از شدت خونريزي سرخ شده بود، باز به دفاع و مقابله ادامه داد. گفتم: به محمد، پايت مجروح شده! مثل هميشه لبخندي زد و گفت: چيز مهمي نيست؟!
«به نقل از همرزم شهيد»
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیدروحانی_محمدمحمدی
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهیدروحانی_محمدمحمدی
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
«وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ ۚ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ»
(به خاطر بیاور) هنگامى را که کافران براى تو نقشه مى کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا (از مکّه) بیرون کنند. آنها توطئه مى کردند، و خداوند هم تدبیر مى کرد. و خدا بهترین تدبیرکنندگان است.
(سوره مبارکه انفال/ آیه ۳۰)
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش
السلام علیک یا محمد یا رســـول الله
السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین
السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا
السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا
حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا علی موسـی الرضـا
السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید
امروز به نیابت از
#شهید_محمودقطب_الدینی🌷
♦️به نیت تعجیل در امر فرج
♦️سلامتی رهبرمون
♦️عاقبت بخیری همه ما
♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
از وسعت لبخنـدتان
جـان می گیرد زنـدگی ،
بگذارید لبخنـدتان
حـال تمــام روزهای مرا خـــوب ڪند....
#صبحتون_شهدایی
#شهیدقاسم_سلیمانی🦋
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطراتجبههوشهـღـدا📖
یه روز رفتیم صبگاه سر مزار شهدای گمنام دستاش رو برد بالا زد رو سنگ قبر شهید‼️
گفتم چرا اینجوری میکنی، فردا شهید بشی میام اینجوری میزنم
گفت باید از شهید این جوری حاجت بگیری 👌
رفتم سر قبرش کارم گره خورده بود دستام رو بردم بالا محکم زدم روسنگ قبرش گفتم حاجی کارم گیره یه کاری بکن..😔
شب تو خواب دیدمش اومد باهم می چرخیدیم. گفت راستی کارت چیشد؟ ( می دونستم شهید شده ها)
گفتم حاجی کارم بد گره خورده .گفت کارت حله ایشالله ردیفه😉. اذان زد بیدار شدم.
صبح ساعت 11 بود که یکی از بچه ها بهم زنگ زد گفت فلانی کارت ردیف شده.!
اشک تو چشام جمع شد یاد حرف حاجی افتادم 😭
خاطره به نقل از دوست #شهیدمدافعحرمعبدالرشیدرشوند🌹
مزار واقع در امامزاده محمد کرج
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدان را کجا ما میشناسیم
شهیدان را شهیدان میشناسند
عجب غمی دارد رفتنت سردار
#سردار_دلتنگتیم
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#پوستر |۵ مرداد ۱۳۶۷؛سالروز عملیات مرصاد
منافقان به قصد تهران حرکت کردند اما در ۳۴ کیلومتری کرمانشاه با شکستی مفتضحانه میدان را خالی کردند
پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ مردم آن روز به میدان آمدند و کسی از جنگ خسته نبود...!
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📜وصیت...
خداوند وعده داده که شما اگر مقاومت کنید و حضور داشته باشید دیگر با نتیجه کاری نداشته باشید ؛
زیرا پیروزی از آن شما است .
وعده دیگر خداوند این است که دشمنان شما را از احمق ترین ها آفریدیم و آنها اشتباه می کنند ؛
دشمنان به دنبال ایجاد رعب و وحشت هستند ولی نمی دانند و نمی فهمنند که ما برای شهادت مسابقه می دهیم و وابستگی نداریم ؛
اعتقاد ما این است که از سوی خدا آمده ایم و به سوی او می رویم.
شما می بینید که با آمدن یک شهید موجی از روحیه جهاد و شهادت دمیده می شود...
#حبیب سپاه اسلام
#مدافع حرم و حریم آل الله
🌹شهید_حاج_حسین_همدانی
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
YEKNET.IR - zamine - hafteghi 99.03.08 - narimani.mp3
8.98M
بابایی سلام دل من تنگ نگاه تو شده
چشم خیس من خیره بصورت ماه تو شده
🎤سید رضا_نریمانی
#احساسی
#انتقام_سخت
#هواپیمایی_ماهان
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✅نسیم_بهشتی🕊
🔸 خدایا اول پاکم کن و بعد خاکم کن
پدر و مادرم شما چشم من هستید
ولی امام قلب من❤️
🔹 بدون چشم میتوان زندگی کرد
ولی بدون قلب هرگز...
🌹شهیدمحمدحسین_طاطیان
#سالروزشهادت
#عملیات_مرصاد
#شفاعت_شهدا_نصیبتان
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo