#تــلــــنــــگـــر👌
دیــروز #شهـــدا افسـرجنـگـ سـرد شدنـد
و امــروز ما #افسر_جنگ_نرم ...
.
آنــروز دشمـن #خاکـ ما را نشانـه گرفتــ
و امــروز #اعتقاد مارا ...😔
.
دیـروز آنها جنگیدنــد کـ #خاکـ ندهنـد
امـروز ما میجنگیـم کـ #حیا و #عفت ندهیـم ......
.
.
.
.گاهـی فکـر میکنم اگــر شهـدا جای ما بودند در #فضای_مجازی چـه میکردنـد؟؟
.
.
#عکس خـود را به اشتراکـ میگذاشتند و مسببِ نگاهِ حرامِ صدها نفر میشدند؟😔
.
برای نامحـرم #کامنتِ التماس دعـا و زیارت قبـول میگذاشتند و با نامحرم در #دایرکت خلوت میکردند؟.....😔
.
روابط عاشقانه و خصوصی خـود و همسرشان را عمـومی میکردند و دل هزاران #مجرد را میسوزاندند ؟....😔
.
از #سفرها و #غذاها و #روزمرگی های خـود پستــ میگذاشتند و باعث #آه کشیدن دلِ نیازمندان میشدنـد ؟......😔
.
تمـامِ وقت خـود را صرف فعالیت در این #فضا میکردند و از خانواده و #درس و #مطالعه غافـل میشدنـد ؟......
شهــدا #جنگیـدند و #پیـروز شدنـد
امـا آیا ما هـم ...؟😔😔.........
#شـهـدا_بـه_داد_دلـمـان_بـرسـیـد😔
#من_ماسک_میزنم
https://eitaa.com/piyroo
میگن تو ایران حجاب اجباریه🧐
♨️حجاب اجباری به این معنیه که همه خانم ها در اماکن اجتمایی مجبور باشن که چادر سر کنن و یا اگر مانتو می پوشن کاملا پوشیده باشه و لباس هم گشاد باشه.
💢انصافا تو جامعه مون همچین وضعیه؟!
🤨خیر. چیزی که فعلا می شه گفت اینه که بحث حجاب اجباری معنایی نداره و آنچه وجود داره بیشتر "منع بی حجابی شدید" هست 🔺
♨️ گشت ارشاد هم که بعضا تو خیابانها حضور داشت زنان رو ملزم به داشتن حجاب نمیکرد. بلکه کسانی رو که از حد متعارف عبور می کردند و لباسی نامناسب و انگشت نما می پوشیدن که هر مرد و زنی به اونها خیره میشد، اونها رو منع میکردن از این شدت بی حجابی.
♨️اونچه اینهمه سر و صدا ایجاد کرد و می کنه فقط فشار رسانه ایه. در عمل وقتی سری به خیابونهای شهر و بازار و ... بزنید خیلی کم به چشم میان افراد محجبه و نمیشه گفت که اینجا حجاب اجباریه❗️
#تولیدی_کامل
موضوع : #حجاب_اجباری
مخاطب : #کم_حجاب
محتوا : #عقلی
#من_ماسک_میزنم
https://eitaa.com/piyroo
الگو برداری از شهداء📣
🌹شهید مدافع حرم #محمد_تاجبخش
از خصوصیات شهید اقا محمد اهمیت دادن به نماز اول وقت و همراه با جماعت در مسجد می باشد😊
طوری که قبل از شروع ماموریت خود در سپاه و هر زمانی که شهرستان بود ، بیشتر وقت خود را در مسجد و نزد دوستان مسجدی خود می گذراند.👌
اقا محمد از اول نوجوانی تا قبل شهادت همش توکارهای فرهنگی وتربیتی بودن..
از سرگروهی برا بچه ها درمسجد درسطوح مختلف...تا فرماندهی پایگاه😊
وحتی بعد ازاینکه پاسدارهم شدن توهمون دوره آموزشی درخواست دادن و رفتن سپاه قدس و دراولین اعزام به سوریه به شهادت رسید...💔
پدر بزرگ شهید محمد تاجبخش نقل میکند که این اواخر به او گفتم محمدجان خانواده ما دین خودش را ادا کرده و ما دیگر طاقت داغی دیگر نداریم.😔
محمد خیلی مطمئن جواب داد: شهدای تاجبخش که رفتند برای خودشان رفتند و سعادتمند شدند و من هم برای خودم باید بروم☝️
شهید دوتا از دایی و یکی از عموهاش به فیض شهادت رسیده بودند💔
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر💥
🌱رفیق
حواست بہ مین های #جبہہ مجازی هست⁉️📱
#قربانی این جنگ بشی ...
🍂دیگہ تمومہ ...👋🏻
#شہید جنگ سخت میرسہ بہ خــ❤️ــدا ..
ولی ...☝️🏻
🌱قربانی #جنگ نرم ...
از#خدادورمیشہ ...
حواست باشہ ...
#حواسمون باشہ ...✔️
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر
اگر به واسطه خونم ، حقی برگردن دیگران داشته باشم ❗️
به خدای کعبه قسم !
از مردان ، بی غیرت
و زنان ، بی حیا نمی گذرم ... ‼️
#شهیدامیر_حاج_امینی
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهدا
می گفت ،
نمی توانم در کنار همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم کودکان سوریه و عراق ، والدینشان سربریده می شوند .
آموخته های من از اسلام و تحصیل دروس حوزوی چنین اجازه ای به من نمی دهد.
داعش سر کودکان را می برد و پدرانشان را با اره قطعه قطعه می کند ، چگونه بنشینم و نظاره گر این جنایات باشم در حالیکه فرزندان خودم در امنیت کامل در کنارم بازی می کنند؟....
مدافع حرم
#شهیدمحمدمهدی_مالامیری
📕 مدافعان حرم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
باز عصر پنجشنبه و یاد شهدا
به یاد بچه های مدافع حرم🌹
به یاد شهید آوینی
سلام بر شهیدان
التماس دعا
#در_آرزوی_شهادت
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
قلم زدنرا برای شهدا را دوست دارم
شهدا روضه زنده لحظه های بیقراری اند
سلامبر شهید مدافع حرم مجتبی کرمی
#در_آرزوی_شهادت
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊 کلام شهید
🌹#شهید_حمید_طباطبایی_مهر:
فقط دم زدن از شهـدا افتخار
نیست باید زندگــیمان حرفـمان
نگاهمان لقمههایمان رفاقتمان
بـوی #شـــــهدا رابدهد
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥آخرین روایت سردار سلیمانی از تجربه ۲۰ ساله خود در تعامل با آیت الله خامنهای
⭐#عند_ربهم_یرزقون
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پنجم
💠 هیاهوی مردم در گوشم میکوبید، در تنگنایی از #درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه میگوید. بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازهام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانهام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود.
💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم :«نازنین!»
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، بهسختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم.
💠 صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ #خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد.
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را #نوازش میکرد و زیر لب میگفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!»
💠 او با همان لهجه عربی به نرمی #فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به #عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود که با نفسهایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟»
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.»
💠 صدای #تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به #مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!»
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداریام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!»
💠 و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت #نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم #سوریه بوده و الان نماد مخالفت با #بشار_اسد شده!»
و او با دروغ مرا به این #جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بیپاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو #درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!»
💠 و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای #سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟»
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از #ترس تنهایی جان میدادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟»
💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه #وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگیام فرار کرد.
تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزهای که نمیدانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بیاجازه داخل شد.
💠 از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی میکنی #ایرانی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo