eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
34.8هزار عکس
16.2هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅وقت تلفی ممنوع! 🔻 هرگاه در منزل كاری نداشت، از نوارهای قرآن كه در خانه داشتیم، استفاده می‌كرد. من ندیدم وقت را به بطالت طی كند. همیشه می‌‌گفت: «اگر امروزم با دیروزم یكی باشد، از غصه دق می‌كنم.» 🌹شهید_محمدجواد تندگویان 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکمت خوانی امروز 👇👇👇👇👇👇👇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: ارزش مرد , به اندازه همت اوست، و راستگویی او , به ميزان جوانمردی اش، و شجاعت او به قدر ننگی است كه احساس می كند، و پاكدامنی او به اندازه غيرت اوست. 📒 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: پيروزی در دورانديشی، و دورانديشی در بكارگيری درست انديشه، و انديشه درست به رازداری است. 📒 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: از يورش بزرگوار به هنگام گرسنگی و از تهاجم انسان پست به هنگام سيری، بپرهيز. 📒 در این حکمت گرسنگی کنایه از تحت فشار قرار گرفتن و در سختی بودن است مثل زمانی که در جنگ صفین معاویه آب را به روی سپاه امام علی علیه السلام بست و امام علیه السلام ( پاورقی خطبه ۵۱ ) یاران را تشویق به حمله می فرمایند امام حسن علیه السلام با گروهی یورش برده و سربازان معاویه را شکست می دهند با پیروزی آنان امام علی علیه السلام استفاده از آب را برای لشکرمعاویه منع نمی کنند به خطبه ۵۱ و پاورقی آن در نهج‌البلاغه مراجعه فرمایید 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: دلهای مردم گریزان است، به كسی روی آورند كه خوشرویی كند. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مهربان نشست کنارم و گفت: -خوب مادر جان چرا این کارا رو می کنی؟ قاشقمو ول کردم تو بشقابم و گفتم:_تو رو خدا تو یکی دیگه نصیحت نکن. مهربان سری با تاسف تکون داد و بلند شد و رفت دنبال کارش.ولی همین جوری داشت ادامه می داد: خوب عزیزم. این همه کار تو دنیا میشه کرد تو چرا می ری دنبال مردم آزاری؟ نگاهش کردم. : _مثلا؟ بابا و ماکان که صبح تا شب نیستن. مامان خانمم که دنبال کارای خودش و دوستاش. مهمونای مسخره کسل کننده. خونه دوستامم که نمی تونم برم. خوب وقتی من نرم دوستامم نمی یان. به هر بهونه هم کامپیوتر و موبایلم توقیف میشه. من چه غلطی بکنم تنهایی؟؟ مهربان دیگه ساکت شد و هیچی نگفت. نهار کوفتم شد. چند تا قاشق دیگه خوردم و برگشتم تو اتاقم.کم کم بقیه هم رسیدن. دراز کشیدم رو تختم و پتو رو کشیدم روم. حوصله نداشتم کلافه بودم دلم می خواست برم اینترنت گردی. یه آهنگ بلند برا خودم بذارم و برا خودم برقصم. آخه یعنی چی این کارا؟بازم کسی سراغمو نگرفت. انگار همه اونا تویه جبهه بودن و منم تو یه جبهه دیگه دست تنها.چشمامو رو هم فشردم و تصمیم گرفتم بخوابم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ولی مگه خوابم می برد.!! کلافه دور اتاقم می چرخیدم. چند تا اس ام اس دادم به آنی اونم مشغول بود. خدا رو شکر تو موبایلم آهنگای مورد علاقه امو داشتم. گذاشتمش و دیدم هیچ کاری ندارم. شروع کردم به مرتب کردن اتاقم.بالاخره از بی کاری بهتر بود. کمدم و ریختم بیرون. خودم خنده ام گرفته بود چقدر خرت و پرت به درد نخور این تو هست. تا عصر تمیز کردن اتاق وقتمو گرفت. نشستم رو تختم و نگاهی به اطراف انداختم. مرتب شده بود. هنوز تا شب خیلی مونده بود. رفتم پائین باز کسی نبود. پوزخند زدم: _خوشم میاد کلا ترنج و حذف کردن ازرزندگیشون. مهربان برام عصرونه آورد. نشستم جلوی تلویزیون و هی کانالا رو بالا پائین کردم تا حوصله مهربان سر رفت. اخه چیز خاصی نداشت.دیگه واقعا مجبور شدم برم سراغ درس خوندن. بعد از اون روز رفت و ارشیا به خونه ما آب رفت. دیگه خیلی کم می آمد وقتی هم می امد من نبودم. از دست خودم کفری بودم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 اون روز از لجم یه حرفی زده بودم اینم بش برخورده بود و دیگه خونه ما کمتر آفتابی می شد. به طرز احمقانه ای توی مغزم اتفاقات تازه ای داشت می افتاد. ناخودآگاه توجهم به حرفای بچه ها درباره تجربیات شون با پسرا جلب شده بود. گیج از حرفایی که از اونا می شنیدم احساس می کردم همه چیز توی مغزم قاطی شده. ارشیا خونه ما نمی آمد و منم کلافه بودم نمی فهمیدم چه مرگم شده. هر پسری و که میدیدم ناخودآگاه با ارشیا مقایسه می کردم. وقتی توی اتاقم بودم نصف وقتم داشتم جلوی آینه خودمو نگاه می کردم. و به بررسی صورتم می پرداختم.طبق گفته دوستام قیافه خوبی داشتم ولی قدم کوتاه بود. نگاهم به همه پسرای اطرافم فرق کرده بود حتی کسرا که قبال باهاش خیلی راحت بود دیگه نمی تونستم باش راحت باشم. دلیل این اتفاقات و نمی فهمیدم دلم می خواست مثل قبل بی خیال همه چیز باشم ولی دیگه نمیشد. ده روز تنبیه من برام مثل یک سال گذشت ولی بالاخره تمام شد. بابا و مامان عوض شدن رفتار منو ربط میدادن به تنبیه. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا