eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.4هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره‌ای تکان دهنده از زبان دوست در آن حادثه تلخ: شب نیمه شعبان سال ۹۰ بود که علی ضربه خورد... همون طور که وسط خیابون افتاده بود، یه پیرمردی اومد نزدیک و بهِش گفت: پسرم، به شما چه ربطی داشت که دخالت کردی؟؟؟! 💔علی با اون حالش جواب داد: حاج آقا! فکر کردم شماست، از ناموس شما دفاع کردم... 😔💔 https://eitaa.com/piyroo
: قرار گذاشتیم باهم بریم زیارت (ع)… بعد از چند روز من کارام هماهنگ شد و بلیط هم گرفتم اما فقط یه دونه!☝🏻 بیشتر پول نداشتم😕 و قرار بود پیش عده ای از رفقا که اردو میرفتن بریم و فقط بلیط رفت و برگشت از خودمون باشه. بهش() گفتم: هماهنگه شب راه آهن باش.🙂بچه های فلان جا که قرار بود باهاشون بریم شب حرکت میکنن. منم بلیط برا همون موقع گرفتم… شب زنگ زد بهم گفت کجایی!؟ یه ربع دیگه قطار حرکت می کنه. گفتم: من گیر کردم تو برو من خودمو می رسونم…😣 مثل اینکه فهمیده بود تو راه که راضی شدم اون بره خودم نرم…😢 حالا در هر صورت صبح رسیده بودن مشهد. دم غروب بود که یکی از بچه های اون اردو زنگ زدو گفت: این رفیقت تا رسیدیم رفت حرم هنوزم نیومده! گفتم پیداش کن نگران شدم :( سر نماز دیده بودنش تو که گفته بود تا فلانی نیاد من نمیام بیرون حرم! از خواستم…🤲🏻💔 تهران مضطرب بودم فکر کردم گم شده و… گوشیم📱 زنگ خورد یکی از بچه های تهرانپارس بود گفت: بلیط رفت و برگشت دارم هوایی دوتا! 😌 اونی که قرار بود بیاد نمیاد تو اگه میای بیا… (مهمون من)😍 دو سه ساعت بعد حرم دیدمش از حال داشت میرفت تقریبا دو روز بود غذا نخورده بود😬؛ تا منو دید بغلم کرد و گفت: ما بی معرفت نیستیم دمت گرم (ع)… از خوشحالی و حالی که داشت گریه م گرفت😭 احساس کردم اصلا نمیشناسمش…🥀 بعضی وقتا میگم ای کاش بود…💫 ❤️ 💞
قرار گذاشتیم باهم بریم زیارت امام رضا(ع)… بعد از چند روز من ڪارام هماهنگ شد و بیلیط هم گرفتم٬ اما فقط یه دونه! بیشتر پول نداشتم٬ و قرار بود پیش عده اے از رفقا ڪه اردو میرفتن مشهد بریم٬ وفقط بلیط رفت و برگشت از خودمون باشه. بهش گفتم هماهنگه شب راه آهن باش بچه هاے فلان جا ڪه قرار بود باهاشون بریم شب حرڪت میڪنن٬ منم بلیط برا همون موقع گرفتم… شب زنگ زد بهم گفت ڪجایے یه ربع دیگه قطار حرڪت مے ڪنه؟ گفتم من گیر ڪردم تو برو من خودمو مے رسونم… مثل اینڪه فهمیده بود تو راه ڪه راضے شدم اون بره خودم نرم… حالا در هر صورت صبح رسیده بودن مشهد٬ دم غروب بود ڪه یڪے از بچه هاے اون اردو زنگ زد گفت این رفیقت تا رسیدیم مشهد رفت حرم هنوزم نیومده! گفتم پیداش ڪن نگران شدم؛ سر نماز مغرب دیده بودنش تو حرم ڪه گفته بود تا فلانے نیاد من نمیام بیرون حرم! از آقا خواستم… …تهران مضطرب بودم٬ فڪر ڪردم گم شده و… گوشیم زنگ خورد٬ یڪے از بچه هاے تهرانپارس بود٬ گفت بلیط رفت و برگشت مشهد دارم هوایی٬ دوتا! اونے ڪه قرار بود بیاد٬ نمیاد تو اگه میاے بیا… (مهمون من) دو سه ساعت بعد حرم دیدمش از حال داشت میرفت٬ تقریبا دو روز بود غذا نخورده بود؛ تا منو دید بغلم ڪرد و گفت ما بے معرفت نیستیم٬ دمت گرم آقا… از خوشحالے و حالے ڪه داشت گریم گرفت احساس ڪردم اصلا نمیشناسمش… بعضے وقتا میگم اے ڪاش بود… 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🥀 ❤️| امام محمدباقر علیه السلام: الْمَهدي وَ اصْحابُهُ... يأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ 🌱حضرت مهدی«عج» و اصحاب او امر به معروف و نهی از منکر میکنند! https://eitaa.com/piyroo
متن نامه که ۱۵ روز قبل از شهادتش خطاب به رهبر معظم انقلاب اسلامی نوشته است : سلام آقا جان! امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛ دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند… من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم. اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد! ولی آن شب اگر من جلو نمی رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید… یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی! من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند،ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است. آقاجان! بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟ مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟؟یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟؟ رهبرم! جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید. آقا جان! من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد. بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی https://eitaa.com/piyroo
هم حجره ای بودیم، نشد یه بار نماز صبح بیدار بشیم ببینم علی آقا بیدار نیست... همیشه سر سجاده عبادت با اون عبای قهوه‌ایش پیداش می کردیم. 😇 عموما نیم ساعت قبل اذان صبح بیدار بود. هر ساعتی از شب می خوابید برنامه همین بود...✨ مقید بود هرکی پیشش هست بیدار کنه برای نماز صبح. اول با زبون خوب صدا می زد و اگر محل نمی دادیم و بلند نمی شدیم کار به کتکِ ریز هم می رسید... 😁👊🏻 📝 به نقل از: محسن عابدی ♥️💌 یه روز به آقا گفتم: برای کاری نذر کرده بودم، دعام مستجاب شده؛ قصد کردم یه هیئت برپا کنم و روضه (علیه السلام) رو بخونیم😌 و آخرش هم به بچه‌ها پیتزا🍕 بدم😋 گفت: واقعا قصد انجامش رو داری؟ گفتم: آره.🙃 همون موقع تلفن همراهش رو برداشت و شروع کرد زنگ زدن به چندتا از بچه‌ها...📲 جمعشون کرد دور هم. بعد به یکی گفت بشین روضه بخون...🏴 اون هم مونده بود... شروع کرد به خوندن... چند دقیقه‌ای دل‌هامون کربلایی شد و تمام.🌅 با لبخند و خیلی جدی گفت: خب حالا وقت مرحله دوم نذر شماست. اونم پیتزا دادن به اهل هیئت...🍕✨ به همین راحتی...😌 اصلا معتقد نبود که باید با تعداد خاصی با شرایط خاصی در مکان خاصی روضه و هیئت برپا کرد... هرجا دلش می‌رفت❣، بچه‌ها رو دورهم جمع می‌کرد و به یکی هم می‌گفت بخون. همیشه اولین نفری هم که اشکش جاری می‌شد خودش بود ...💦 ✨به روایت از: حسین رزمی✨ 💞🌸 🌹🍃 علی معتقد بود که اسم کارش را امر به معروف نمی‌گذارد بلکه آن اقدام را  می‌داند و به گفته وی دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجب است. 🌹🍃 جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر رفتم و دفاع کردم. 🌹🍃 از زبان یکی از دوستانش⬇️ رسم خوبی داشتیم، ماه رمضون ها بعضی شب ها چند تا از مربی ها جمع میشدیم افطاری میرفتیم خونه دانش آموزا. یه بار تو یکی از شبا تو ترافیک گیر کردیم اذان گفتند. علی گفت: وحید بریم نماز بخونیم؟ وقت نمازه. من گفتم پنج دقیقه بیشتر نمونده علی جان بزار بریم اونجا میخونیم. نشون به اون نشون که یک ساعت و نیم بعد رسیدیم به خونه بنده خدا! از ماشین که پیاده شدیم زد رو شونمو گفت: کاری که موقع نماز اول وقت انجام بشه ابتر میمونه!!!! 🌹🍃 پدر شهید ⬇️ ایشان هر وقت به خانه وارد می شد بر دستان من بوسه می زد و احترام بالایی برای خانواده قائل بودند . فرزندم گفت برایم دعا کن شهید شوم . 🌹🍃 مادر شهید ⬇️ روح بزرگی داشت و در هر جمعی قرار می گرفت اطرافیان را جذب خصوصیات اخلاقی پسندیده خود می کرد. خدمت به اطرافیان در هر شرایطی، اخلاص و تلاش برای رفع مشکلات دیگران از ویژگی های بارز فرزندم بود و من در این ۲۱ سال حتی یک پرخاشگری و ناهنجاری اخلاقی از او ندیدم و این شاید برای این دوره و زمانه خیلی عجیب باشد. 🌹🍃 در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شد. . 📝🔗 🍃✨🍃✨🍃✨🍃 دغدغه این رو داشت که این جوون‌ها و بچه‌هایی که تو خیابون هستن، این بچه‌ها رو آشنا کنه و مانوس کنه با امام رضا علیه السلام. 🌼✨ و می دوید دنبال این، پول خرج می کرد، زندگی می گذاشت، نفس می زد، چقدر زحمت می کشید بخاطر همین ... وقتی بچه ها با می‌گشتند و می‌رفتند حرم و می‌آمدند، واقعا تاثیر می‌گرفتند.🌱🌸 حتی خود بنده وقتی با می‌گشتم، می‌رفتیم حرم، می‌گفت بریم جلو ضریح زیارت عاشورا بخونیم.🤲🏻💛 دیگه السلام علیک ... شروع می‌شد، گریه هم شروع می‌شد ...☔️ واقعا سفر دلچسبی بود و بچه ها دوست داشتند کنار آقا باشند ...💫🌠 🍃✨🍃✨🍃✨🍃 📝🌼 💠وقتی ضارب علی رو با چاقو زد، ما پیکر غرق خونش رو کنار کشیدیم، پیرمردی آمد و گفت : خوب شد همین رو میخواستی؟ به تو چه ربطی داشت؟ چرا دخالت کردی؟ علی با صدای ضعیفی گفت : حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم. .👤. از زبان دوست شهید خلیلی 🌼💚 قبل از ضربه خوردن و جراحت بدنش، جودو کار می‌کرد؛ 🥊 ولی بعد مجروحیت نتونست اون رو ادامه بده..😕 درعین حال نمی‌تونست ورزش رو ول کنه!☺️ با هم میرفتیم بدنسازی ... 💪 قسمت چپ بدنش (بخاطر سکته مغزی ای که رد کرده بود) توانایی اولش رو نداشت، و بعضی جاها یکم سختش بود؛😣 منتها همیشه به ما روحیه می‌داد!💫 خودش نمی‌تونست خوب بره، ولی ماهارو خیلی تشویق می‌کرد که کم نیاریم و با قوت بیشتر ادامه بدیم...🌕✌️🏻 تو باشگاه هم که همش بگو بخند بود! 😂 الآنم هروقت می‌ریم باشگاه بدنسازی همش یادش میفتیم...😌 به نقل از: گمنام https://eitaa.com/piyroo