eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
34.8هزار عکس
16.2هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ... 🏴 چقدر آدم باید زرنگ باشه که مسیحی باشه از فرانسه هم اومده باشه اربعین امام حسین علیه السلام شفای سرطانشو هم بگیره مهمتر از همه با کاروان آمریکایی ها هم اومده باشه⁉️ ع 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍راوی:فرزند شهید «محمد مجیدزاده» فرزند شهید «محمدتقی مجیدزاده» که در کنار یادمان شهدای گمنام «شلمچه» برای دانش‌آموزان سخن می‌گفت،توضیح داد: پدرم یک بار در سال 63 به مناطق درگیری کردستان در شهر «بانه» رفت و با نیروهای حزب «کومله» درگیر شد و به اسارت آنها درآمد. آنها پدرم را پس از گذشت حدود سه تا چهار ماه از اسارتش، در فصل زمستان و در برف‌ سنگین کردستان و بدون لباس و کفش رها کردند. پدرم پاسدار بود و در مدت اسارتش به هیچ وجه این مسئله را بازگو نکرد چون اگر ضدانقلاب پاسدار بودندش را می‌فهمیدند قطعا به طور معمول که سر پاسداران را می‌بریدند سر او را نیز از تنش جدا می‌کردند. 🌹شهید_محمدتقی_مجیدزاده ▫️مسئولیت: فرمانده گروهان ادوات ▫️تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۲/۰۳ ▫️تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱۸ 📎وی در بهمن‌ماه 1366 و در منطقه «ماووت» که یکی از مناطق مرزی عراق با غرب کشور است به درجه رفیع شهادت نائل آمد . 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
زمان بمباران‌های ایران توسط صدام، شب‌ها با چادر می‌خوابید! گفتم چه کاریِ دخترم می‌گفت: باید آماده باشیم اگه از زیرآوار بیرون‌مان آوردند، حجاب‌مان کامل باشد..:) 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
«شیرصحرا» لقب که بود؟ فرمانده ای که صدام شخصاً برای سرش جایزه تعیین کرد. وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کرد که یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقر شده است. در سال ۱۳۳۵ وارد ارتش شد سریعا به نیروهای ویژه پیوست. 🔹فارغ التحصیل اولین دوره رنجری در ایران بود. دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلند گذراند. در اسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد و قدرت خود و ایران را به رخ کشورهای صاحب نام کشاند. 📍 وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت، اول طی نامه ای به صدام حسین او را به نبرد در دشت عباس فراخواند صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود. 📌پس از نبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت میگیرد. در سال ۶۲ به فرماندهی قرارگاه حمزه و سپس فرماندهی لشکر ۲۳ نیروهای ویژه منسوب میشود. بخاطر رشادتش در جنگ به او لقب "شیرصحرا " دادند. وی در عملیات قادر در منطقه سرسول بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسید. زمان شهادت رادیو عراق با شادی مارش پیروزی پخش کرد. اینها گوشه کوچکی از رشادت بزرگ مردی بود که اکثریت ایرانیان او را نمی شناسند. او سرلشکر شهید " " بود. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
بچه‌ها حواس‌تان باشد، یک لحظه رفتم خار از پا کشم راهم صد سال دور شد. از در هیئت بیرون‌تان می‌اندازند از پنجره بیایید. شیطان زمینت می‌زند پاشو. یاعلی بگو و پاشو. چطو بچه زمین می‌خورد یاعلی می‌گوید پا می‌شود. از هیئت، جلسه، دوست خوب جدا نشویدا. حسین_یکتا 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
حقیقتِ‌انتظاࢪموعود انسان‌رابه‌جبهه‌هامی‌ڪشاند.. آنان‌که‌دم‌ازانتظاࢪمیزنند امادرخانہ‌نشسته‌اند، تنهابه‌پوسته‌ی‌خالےالفاظ دل‌خوش‌داشته‌اند‌وازمعانےآن‌غافلند! 🌿 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 *** همسر استاد مهران مثل همیشه با مهربانی از مهمانانش پذیرائی کرد. نیمه شب نشده بچه ها یکی یکی راهی خانه هایشان شدند. ترنج در آخرین لحظه به طرف مهدی رفت و دف را به دستش داد.مهدی با تعجب گفت: -این چیه؟ ترنج لبخند زد و گفت: -بهتره پیش خودت باشه. مهدی با دلخوری دف را به او برگرداند و گفت: -هدیه رو پس نمیدن دختر خوب. ترنج نپذیرفت: - دستای معصومه رو دیدم. انگشتای کشیده قشنگی داره جون میده برای دف زنی. بعد به دستهای خودش نگاه کرد: -یادته گفتم می خوام یاد بگیرم. مهدی سرتکان داد: -حرف خودت یادته؟ -آره. -ولی من پسش نمی گیرم. ترنج بی توجه به حرف مهدی خودش پاسخ سوالش را داد: -گفتی دف انگشتای کشیده می خواد که تو نداری. و به انگشتان ظریف و کوتاه خودش نگاه کرد.مهدی ترنج را صدا زد: -ترنج. نگام کن! ترنج سرش را بالا گرفت و توی چشم های مهدی نگاه کرد: -من پسش نمی گیرم. این مال توه. فهمیدی؟ ترنج همانجور که به مهدی نگاه می کرد گفت: -معصومه شاگرد خوبی میشه. از نگاهش هم معلومه خیلی دوستت داره. حالا بگیرش. مهدی با اخم رو برگرداند 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -می خوام برم ها. شاید دیدارمون بیافته به قیامت اینجوری خواهرتو بدرقه میکنی. مهدی برگشت به ترنج نگاه کرد. بعد نگاهش را پائین انداخت و گفت: -برو به سلامت. ترنج لبخند زد و گفت: -خداحافظ بعد به طرف معصومه رفت و دف را به دست او داد: -این دف مال مهدی امانت دست من بود. حالا مال توه. استاد خوبی میشه. معصومه با تعجب ان را گرفت. ترنج گونه اش را بوسید و از در بیرون رفت. مهدی توی حیاط صدایش زد: -ترنج! ترنج ایستاد و برگشت. مهدی خودش را با چند قدم به او رساند و گفت: -هیچ وقت...از جوابی که به من دادی پشیمون نشدی؟ و مستقیم به چشمان او نگاه کرد. ترنج لبخند زد و سر تکان داد و گفت: -نه. هیچ وقت. و بدون اینکه حرف دیگری بزند از خانه خارج شد. مهدی قدم زنان وارد خانه شد. معصومه به طرفش آمد وگفت: - این و ترنج داد. مهدی با دیدن دف لبخندی زد و سر تکان داد: - ترنجه دیگه. دختره یک دنده. معصومه مهدی را نگاه کرد و با لکنت پرسید: -هنوزم دوسش داری نه؟ مهدی با این حرف او سر بلند کرد و با تعجب نگاهش کرد: -چی میگی معصوم؟ معصومه رو برگرداند و گفت: -همون دختریه که مامانت می گفت نه؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻