eitaa logo
پیام معنوی
3.7هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
62 فایل
🍎نکته ها و پیام های معنوی🍎 🍒اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّآلِ مُحَمَّدٍوَّعَجِّلْ فَرَجَهُم🍒 🛑لطفا برای نشر مطالب با مدیر کانال هماهنگ باشید🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
⏺گفت‌وگوی با نفیسه پورجعفری دختر 🌷 بزرگوار حسین پورجعفری،دوست چندین ساله🌷 📍 💧 👇 ⬅ کمی از خانوادگی‌تان بگویید. که€حاج‌_قاسم بود، چه سالی بودند؟ ⚘@pmsh313 ⭕ بابا ۱۳۴۵ در از توابع شهر و در یک خانواده پرجمعیت و مذهبی بود. ایشان از سال ۱۳۶۱ که وارد شد مشترکش را با مادرم آغاز کرد. حاصل ۳۸ سال زندگی مشترکشان (دو دختر و دو پسر) است که همگی متولد هستیم. بنده متولد ۱۳۷۱ و آخرین فرزند هستم. البته من در متولد شدم. تا سال ۷۶ در زندگی می‌کردیم که در این سال به خاطر کار بابا، همزمان با به آمدیم. 🌷@shahidabad313 ⬅پدرتان از آن دست رزمنده‌هایی بود که هیچ‌وقت را از تنش خارج نکرد؛ از این حیث_زندگی شما چه سختی‌هایی داشت؟ ⚘@pmsh313 ⭕ایشان در زمان مدت‌ها در جبهه‌های جنگیده بود. موقع من به دنیا نیامده بودم ولی از بزرگ‌تر‌های خانواده شنیده‌ام که پدرم اغلب مواقع در حضور داشت. از موقعی هم که خودم بودم، بابا به علت حساسیت شغلی‌اش زود قبل از از بیرون می‌زد. هم آن‌قدر دیر می‌آمد که ما خواب بودیم و بابا را اصلاً نمی‌دیدیم. مواقعی پیش می‌آمد که به علت طول کشیدن کارش سه یا چهار روز یا یک هفته ما بچه‌ها از دیدن بودیم. در این چند سال اخیر هم از دو روز تا ۳۰ روز طول می‌کشید و بیشتر مشکل ما ندیدن دیر به دیر ایشان بود. ☀️پیام معنوی ✅ @pmsh313 •┈┈••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••┈┈•
🔸️﷽🔸️ ⚡(۸) ⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی 💢۱_گذر ايام ص۱۳ ♦️پسري بودم كه در مسجد و پاي منبرها بزرگ شدم. در خانواده اي مذهبي رشد كردم و در پايگاه بسيج يكي از مساجد شهر فعاليت داشتم. در دوران مدرسه و سالهاي پاياني دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سالهاي آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم براي مدتي كوتاه، حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضاي معنوي را تجربه كنم. 🔹️راستي، من در آن زمان در يكي از شهرستانهاي كوچك استان اصفهان زندگي مي كردم. دوران جبهه و جهاد براي من خيلي زود تمام شد و بر دل من ماند.اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه انجام مي دادم. 🔹️مي دانستم كه🌷، قبل از، در موفق بودند، لذا در نوجواني تمام همت من اين بود كه نكنم. وقتي به🕌 مي رفتم، سرم پايين بود كه نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. ⭐يك شب با خدا خلوت كردم و خيلي گريه كردم. در همان حال و هواي هفده سالگي از خدا خواستم تا من آلوده به اين دنيا و زشتيها و گناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم كه مرگم را زودتر برساند. 🔹️گفتم: من نمي خواهم باطن آلوده داشته باشم. من مي ترسم به روزمرگي دنيا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه كنم. لذا به حضرت عزرائيل التماس مي كردم كه زودتر به سراغم بيايد! 🔹️چند روز بعد، با دوستان مسجدي پيگيري كرديم تا يك كاروان🍀 براي اهالي محل و خانواده شهدا راه اندازي كنيم. با سختي فراوان، كارهاي اين سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه، كاروان ما حركت كند. 🔹️روز چهارشنبه، با خستگي زياد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به ياد حضرت عزرائيل افتادم و شروع به دعا براي نزديكي مرگ كردم.البته آن زمان سن من كم بود و فكر مي كردم كار خوبي مي كنم. 🔹️نمي دانستم كه اهل بيت ما هيچ گاه چنين دعايي نكرده اند. آنها دنيا را پلي براي رسيدن به مقامات عاليه مي دانستند. ••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾•• ☜【پیام_معنوی】 ✅ @pmsh313 ••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••
🔸️﷽🔸️ ⚡(۳۹) ⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی 💢۱۷_شهيد و شهادت ص ۵۹ 🔹️در اين سفر كوتاه به قيامت، نگاه من به و تغيير كرد. علت آن هم چند ماجرا بود:يكي از معلمين و مربيان شهر ما در محل تلاش فوق العاده اي داشت كه بچه ها را جذب مسجد و هيئت كند. او خالصانه فعاليت مي كرد و در مسجدي شدن ما هم خيلي تأثير داشت. 🔹️اين مرد خدا، يك بار كه با ماشين در حركت بود، از چراغ قرمز عبور كرد و سانحه اي شديد رخ داد و ايشان شد.من اين بنده خدا را ديدم كه در ميان و هم آنها بود! من توانستم با او صحبت كنم. ❖ @pmsh313 ❖ 🔹️ايشان به خاطر اعمال خوبي كه در مسجد و محل داشت و رعايت دستورات دين، به دست يافته بود. در واقع او در دنيا زندگي کرد و به دست يافت. 🔹️اما سؤالي كه در ذهن من بود، تصادف او و عدم رعايت قانون و در واقع علت مرگش بود. ايشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشين سكته كردم و از دنيا رفتم و سپس با ماشين مقابل برخورد كردم. هيچ چيزي از صحنه تصادف دست من نبود. ❖ @pmsh313 ❖ 🔹️در جايي ديگر يكي از دوستان پدرم كه اوايل جنگ شهيد شده بود و در گلزار شهداي شهرمان به خاك سپرده شده بود را ديدم. اما او خيلي گرفتار بود و اصلا در قرار نداشت! 🔹️تعجب كردم. تشييع او را به ياد داشتم كه در بود و... اما چرا؟! خودش گفت: من براي به نرفتم. من به دنبال كاسبي و خريد و فروش بودم كه براي خريد جنس، به مناطق مرزي رفتم که آنجا بمباران شد. من کشته شدم. بدن مرا با شهداي رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @pmsh313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛