ای اهل حرم میر و علمدار خوش آمد
سقای حسین سید و سالار خوش آمد
🔴 سالروز میلاد با سعـــادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بر وجود نازنین امام عصر ارواحنا فداه و همه منتظران مبارک باد.
🆔 eitaa.com/kamalibasirat
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم
روایت دلدادگی
قسمت ۹۴🎬:
فرنگیس خود را به محل مورد نظر رسانید ، صدای رودخانه ای خروشان که بی مهابا به پیش میرفت در گوشش پیچید و نوای پرندگان همراه نسیمی که از بین درختان می وزید آهنگی آرامش بخش را بوجود آورده بود ، اما فرنگیس بی توجه به تمام این زیبایی ها ، خیره به تخته سنگ سفید و بزرگ وسط رودخانه ، در ذهنش گفته هایی را که می خواست بر زبان بیاورد ،مرور می کرد.
بالاخره پس از گذشت لحظاتی ، صدای سم اسبی که شتابان می تاخت ، به گوش رسید و بی شک کسی جز بهادرخان نمی توانست باشد.
فرنگیس سوار بر اسب ، لب رودخانه ایستاد و بهادرخان که انگار او اسب بوده و راه پیموده ، نفس زنان خود را به فرنگیس رسانید ، تعظیم بلند بالایی کرد و همانطور که سرش را بالا گرفت و گفت : سلام شاهزاده خانم زیبا ، تا پیغامتان به دستم رسید فی الفور خودم را رساندم ، بنده در خدمتگزاری حاضرم و وقتی مغموم و سرشکسته از نرسیدن به عشقم ، به این مکان پناه آوردم ، هرگز به مخیله ام خطور نمی کرد که دلبر پری رویم را اینچنین ملاقات کنم ، الان هم اصلاً باورم نمی شود ، فکر می کنم در خوابی بس شیرین به سر می برم...
فرنگیس که حوصله اش از وراجی ها و تملق گویی بهادرخان سر رفته بود و نمی خواست او به سخنانش ادامه دهد ، به میان حرف بهادر دوید و گفت : نه جناب بهادرخان ، اینک نه خواب هستید بلکه هوشیارتر از همیشه اید ، به اینجا نخواندمتان که برایم نغمهٔ عاشقانه سر دهید که من بیزارم از هر عشقی از طرف جوان مکاری چون شما....
بهادرخان که تمام رؤیاهایش دود شده و از توهین فرنگیس به شدت عصبانی شده بود گفت : نمی دانم کدام حرفهایتان را باور کنم ؟ آن سخنان عاشقانهٔ کنار چشمه را، یا این حرفهای تندتان را....آن عروسی نیمه کاره و فرارتان را یا این....
فرنگیس که حالا کمی متوجه موضوع شده بود با فریاد به میان حرف بهادرخان پرید و گفت : ای مردک حیله باز ،فکر نکن که من از کارها و نقشه هایت بی خبرم ، تو آنچنان در نقش خود فرو رفته ای که یادت رفته ،نیت تو تاج و تخت خراسان است و فرنگیس هم این وسط یک وسیله است....حالا که دانستی من از ظاهر و باطنت خبردارم لطفا از نقش خودت بیرون بیا و گوش بگیر چه می گویم و با اشاره به آبهای خروشان که وحشیانه به پیش میرفتند ادامه داد: من اگر خودم را طعمهٔ این رودخانه کنم ، محال است وسیله ای برای بالا کشیدن شیادی چون تو شوم ، پس راه خودت را بگیر و دیگر نه تنها دور و بر من ، بلکه دور و بر قصر و قصرنشینان هم پیدایت نشود وگرنه.....
بهادرخان که از خشم خون خودش را می خورد و کاملا متوجه بود دستش برای فرنگیس رو شده گفت : وگرنه چه؟؟ توچه میدانی از قدرت بهادرخان ای ضعیفهٔ بینوا و با زدن این حرف شلاق دستش را بالا برد تا بر تن فرنگیس فرود آورد.
فرنگیس که انتظار چنین جسارتی را نداشت ،اسب را چند قدم به عقب برد ،چون پشت سرش رودخانه بود نمی توانست بیشتر فاصله بگیرد.
شلاق بر هوا رفت و محکم به گردن برفی ،اسب شاهزاده خانم خورد، اسب با این ضربهٔ ناگهانی ، رم کرد و ناگاه فرنگیس به پشت داخل رودخانه پرت شد.
سرش به تخته سنگ مرمرین خورد و آن سنگ سفید با خون قرمز ، رنگ گرفت.
بهادرخان که در واقع فقط قصد ترساندن فرنگیس را داشت ، با دستپاچگی از اسب به زیر آمد و می خواست هر طور شده فرنگیس را از آب بیرون بکشد.
اما آب خروشان قوی تر از او بود تا بهادرخان به خود آمد ، جسم بیهوش فرنگیس ،فرسنگها از او فاصله گرفته بود و آب او را با خود برد...
ادامه دارد....
📝به قلم :ط_حسینی
روایت دلدادگی
قسمت ۹۵🎬:
روح انگیز مانند مرغی سرکنده ، بی هدف طول و عرض سالن را می پیمود و زیر لب حرفهایی زمزمه می کرد که نامفهوم بود ،اما حرکاتش حاکی از فشار و استرس شدید روحی اش بود.
درب سالن که باز شد ، روح انگیز با
شتاب خود را به فرهاد رسانید و بدون اینکه اجازه دهد او سخنی بگوید ، یقهٔ پسرش را در دست گرفت وگفت : فرهاد، بگو ببینم تو از فرنگیس خبری داری؟ آخر او هم آدمیزاد است نه آب شده به زمین رفته و نه بال درآورده به آسمان برود ،چند روز است قصر را زیر رو کردم به هوای اینکه در گوشه ای پنهان شده تا هیجان و عصبانیت ما فروکش کند ، اما حالا که جزء به جزء قصر را گشتم ، مطمئنم نیست...اینجا نیست...و سپس بغضش ترکید و همانطور که یقهٔ فرهاد را رها می کرد مانند انسان مجنونی به دور خود گشت و با صدای بلند فریاد زد : فرنگیس..کجایی نازدانهٔ مادر ، خودت را نشان بده ....به خدا هیچ خطری تهدیدت نمی کند ، گوربابای مشاور و پسرش ، گور بابای مردم پرحرف.....من تو را می خواهم ....بیا مادر....و سپس همانطور که اشک از چهار گوشهٔ چشمانش جاری شده بود رو به فرهاد کرد و گفت : پسرم ، من میترسم...از دیروز ولوله ای در جانم افتاده...میترسم برای فرنگیس اتفاق بدی
افتاده باشد.
فرهاد با لبخندی بر لب جلو آمد ، دستان سرد مادرش را در دست گرفت و گفت : مادرجان ، نگران نباشید، فرنگیس جایش امن است ، اگر امر کنید ، هم اینک قاصدی میفرستم و فردا او را در اینجا خواهی دید...
روح انگیز ناباورانه به چهرهْ پسرش چشم دوخت وگفت : راست می گویی یا برای دلخوشی من چنین می گویی؟!
فرهاد خنده ای نمکین کرد وگفت : خودم راهی اش کردم ، البته با چند محافظ و به همراه دایه سروگل...خیالت راحت ،خبر سلامتی اش هم دارم...
روح انگیز نفس راحتی کشید و به سمت صندلی بالای سالن رفت و همانطور که روی آن لم می داد گفت : داد از دست شما دوقلوها ، بیا و بنشین و از اول تعریف کن ، چه بوده و چه شده؟
فرهاد با قدم های آرام به پیش میرفت که ناگهان درب سالن را به شدت زدند و پشت سرش درب باز شد و نگهبانی که همراه شاهزاده فرهاد آمده بود ، هراسان خود را داخل اتاق انداخت.
فرهاد با عصبانیت به طرف او برگشت وگفت : چرا چنین در زدی؟ مگر اجازه ورود دادند که بی ادبانه خود را به داخل اتاق انداختی؟
نگهبان نزدیک شاهزاده شد و چیزی در گوشش زمزمه کرد...
فرهاد اخمهایش از هم باز شد و بلند گفت : دیگر لازم نیست ،پنهان کاری کنید ، جناب شاهبانوی قصر از همه چیز آگاه است ، اگر قاصدی از شکار گاه آمده ، بگویید بیاید داخل....
نگهبان گفت : قربان....آخه...
فرهاد به میان حرفش پرید وگفت :اما و آخه نداریم نشنیدی چه گفتم؟! و سپس دستانش را از هم باز کرد و ابروهایش را بالا داد و رو به مادرش گفت :دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارم....
نگهبان با ناراحتی بیرون رفت و قاصدی خاک آلود با رنگی پریده که مشخص بود ساعتها تاخته و خسته راه است ، داخل سالن شد...
ادامه دارد.....
📝به قلم :ط_حسینی
شرکت کردن فرمانده پایگاه حوزه شهید محمدزاده به همراه معاونت بسیج مساجد محلات استان بر سر مزار شهدای گمنام
و بستن احد و پیمان با انها بمناسبت ایام فرخنده دهه فجر 🇮🇷❤️
#ایران_قوی
#بجنورد_فجر
#حوزه_محمدزاده_بجنورد_فجر
#پرچم_افتخار
🔴 دلائل دلبستگی امام مهدی ارواحنا فداه به حضرت عباس علیه السلام
1⃣ معرفت و بصیرت حضرت عباس
امام صادق علیهالسلام «عموی ما عباس(علیهالسلام) بصیرتی دقیق و ایمانی محکم داشت و در کنار حضرت ابی عبدالله(علیهالسلام) با دشمنان خدا نبرد کرد و امتحان خوبی پس داد و به مقام شهادت نایل گشت.»
2⃣ بندگی و تسلیم [الهی] و ولایتمداری
در زیارت آن حضرت(علیهالسلام) میخوانیم: سلام بر تو اى بنده شايسته حق و مطيع امر خدا و رسول خدا و مطيع اميرالمؤمنين و حضرت حسن و حسين صلوات الله و سلامه عليهم.
3⃣ فدایی امام زمان خود شدن
در زیارت ناحیه امام عصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) خطاب به حضرت ابوالفضل می فرماید: «سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمومنان که با بذل جان خویش فداکارانه و ایثارگرانه از برادرش حسین دفاع کرد و امروز دنیایش را ره توشه ی آخرت ساخت.
4⃣ ادب حضور در محضر امام زمان خویش
هیچگاه در محضر امام حسین(علیهالسلام) بدون اجازه نمی نشست. یکی از زیباترین خصوصیات آن حضرت این است که با اینکه امام حسین(علیهالسلام) برادرشان بود ولی از روی ادب همواره برادر خویش را با عناوینی چون «سیدی و مولای» آقای من و... صدا می کرد.
5⃣ عصمت
ایشان همچون بانوی کربلا زینب(سلاماللهعلیها) است. از همین رو ایشان را مطیع خدا، رسول خدا و اهل بیت علیهمالسلام میخوانیم.
6⃣ وفاداری
در زیارت آن جناب عرض می کنیم « خداوند بهترین پاداش را عطا کند، همان پاداشی که به اهل وفا می دهد، به آن کسانی که به بیعت خویش با امام زمانشان وفا کردند و ندای یاری خواهی او را اجابت نمودند و از ولی امر خویش اطاعت نمودند.
#امام_زمان
💚 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 💚
بياناتدرديدارعلمامسؤولانواقشارمختلفمردماستانخراساندرسالروزولادتامامرضاعموسیقی.mp3
724.6K
🔹آن روزی که استکبار، ماجرای سلمان رشدی را علم کرد، برای همین بود که شاید بتواند از راه آن موجود حقیر سیهروز و سیهرو و کتاب شیطانی او، شاید بتواند، به روحیهی مسلمانان، لااقل در بخشی از دنیا، لطمه بزند.
▪بیانات در دیدار جمعی از مردم خراسان
۱۳۶۹/۰۳/۱۵
#صدور_حکم_امام_خمینی_مبنی_بر_ارتداد_نویسنده_کتاب_آیات_شیطانی
#تضعیف_مسلمانان
#امام_خامنهای
••※[🔹∷∷※∷∷🔹]※••
@khamenei_voice
@t_manzome_f_r