eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
164 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🌺🍃🌸🍃🌺 ..... از تندی کلامم، نرنجید و در عوض با لبخندی مهربان جواب داد:" نه الهه جان! منظور من این نیس!" سپس با نگاهی لبریز ایمان به عمق چشمان مشکوکم نفوذ کرد و ادامه داد:" به نظر من خدا به بعضی بنده هاش خیلی علاقه داره و همین علاقه باعث میشه که به احترام اونا هم که شده دعای یه عده دیگه رو مستجاب کنه! به هر حال تو هم حتماً قبول داری که آبروی امام حسن (ع) از آبروی ما پیش خدا بیشتره!" نگاهم را به گل های صورتی رومیزی دوختم و با کلماتی شمرده پاسخ دادم:" بله! منم برای امام حسن (ع) احترام زیادی قائل هستم..." که به چشمانم دقیق شد و برای نخستین بار در برابر نگاه یک دختر سُنی، بی پروا پرده از عشقش کنار زد و با صدایی که از احساسی آسمانی به رعشه افتاده بود، به میان نطق منطقی ام آمد:" الهه! فقط احترام کافی نیس! باید از ته دلت صداش بزنی! باید یقین داشته باشی که اون تو رو می بینه و صداتو می شنوه! باید یقین داشته باشی که اگه بخواد می تونه برای اجابت دعات پیش خدا وساطت کنه!" برای لحظاتی محو چشمانی شدم که انگار دیگر مقابل من و برای من نبود که در عالمی دیگر پلک گشوده و به نظاره نقطه ای ناپیدا نشسته بود تا این که از ارتفاع احساسش نزد من فرود آمد و با لبخندی که مثل ستاره روی آسمان صورتش می درخشید، ادامه داد:" الهه جان! برای یه بارم که شده تجربه کن! امتحانش که ضرری نداره! من مطمئنم امام حسن (ع) نمی ذاره دست خالی از در خونه اش برگردی!" در جواب جولان جسورانه اعتقاداتش مانده بودم که چه بگویم! من بارها بی بهانه و با بهانه و حتی با برنامه ریزی قبلی، مقدمه تمایل او به مذهب اهل تسنن را پیش پایش چیده بودم و او بدون هیچ توجهی از کنار همه آن ها گذشته بود و حالا به سادگیِ یک توسل عاشقانه، مرا به عمق اعتقادات شیعه دعوت می کرد و از من می خواست شخصی را که هزاران سال پیش از دنیا رفته، پیش چشمانم حاضر دیده و برای استجابت دعایم او را نزد پروردگار عالم واسطه قرار دهم! در برابر سکوت ناباورانه ام، لبخندی زد و خواست به قلبم اطمینان دهد که عاشقانه ضمانت داد:" الهه جان! خیلی ها بودن که همینجوری خیلی کارا کردن! به خدا خیلی ها همینجوری تو حرم امام رضا (ع) شفا گرفتن! باور کن خیلی ها همینجوری تو هیئت ها حاجت گرفتن!" ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ..... از چشمانش می خواندم که اشک های بی امانم جگرش را آتش می زند که دیگر ادامه ندادم و او برای بار سوم نه با یک دست که با هر دو دستش، دستم را گرفت و زیر لب نجوا کرد:" الهه جان! دیگه چیزی نمی گم؛ تو رو خدا گریه نکن!" و اینبار جذبه عشقش به قدری قوی بود که نتوانستم دستم را عقب بکشم و میان بستر نرم دستانش به آرامش رسیدم و قلب بی قرارم قدری قرار گرفت. حالا وقت آن رسیده بود که با همه فاصله ای که بین عمق عقایدمان وجود داشت، در پیوند پیوسته احساسمان محو شویم. لحظاتِ خلوت عاشقانه و با صفایمان، به دردِ دل‌های من غمخواری های صبورانه او گذشت تا سرانجام قطرات اشکم بند آمد و خیال مجیدم را اندکی راحت کرد. از روی صندلی بلند شد، شاخه گل سنبل را در لیوان بلورین پر از آب نشاند و مقابل چشمان من روی میز گذاشت. سپس جعبه زولبیا را هم آورد و همچنان که مقابلم می نشست، در جعبه را گشود و با هر دو دست تعارفم کرد. نگاهی به ردیف زولبیا و بامیه که از شیره شربت می درخشید، کردم و پرسیدم:" اینم حتماً شیرینی امشبه؟ درسته؟" از هوشیاری زنانه ام لبخندی زد و با لحنی لبریز متانت پاسخ داد:" خب ما معمولاً یه همچنین شبی تو ماه رمضان زولبیا بامیه می گیریم!" در برابر پاسخ صادقانه اش لبخندی کمرنگ بر صورتم نشست و با دو انگشت یک بامیه برداشتم و به دهان گذاشتم که حلاوت دلنشین و عطر و طعم بی نظیرش، به جانم انرژی تازه ای بخشید و ضعف و سُستی را از بدنم ربود. احساس لذت بخش و شیرینی که چندان هم برایم غریبه نبود و خاطره روزهای دل انگیزی را زنده می کرد که شاید غم و رنج این مدت، یادش را از یادم برده بود. روز تولد امام رضا (ع) که مجید برای ما یک بشقاب شیرینی آورد و روز اربعین که به نیت من یک ظرف شله زرد نذری گرفته و با دنیایی از حیا و محبت به در خانه مان آورده بود! طعمی که نه از جنس این دنیا که شبیه طعامی آسمانی در خاطرم مانده و امشب با خوردن این بامیه، باز زیر زبانم جان گرفته بود. حالادقایقی می شد که مجید به تماشای چشمان غرق در رؤیایم نشسته و من متوجه نگاهش نشده بودم که سرانجام صدایم زد:" الهه!" و تا نگاهم به چشمان منتظرش افتاد، لبخندی زد و پرسید:" به چی فکر می کردی؟" ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me
🌸 ﷽ 🌸 🌺🍃🌸🍃🌺 ..... در برابر پرسش بی ریایش، صورتم به خنده ای ملیح باز شد و پاسخ دادم:" نمیدونم چرا، ولی تا این بامیه رو خوردم یاد اون روز افتادم که یه بشقاب شیرینی برامون اُوردی... راستی اون روزی رو که برای من شله زرد گرفته بودی، یادته؟" از شنیدن این جملات لبریز از عطر خاطره، به آرامی خندید و با صدایی سرشار از احساس پاسخ داد:" مگه میشه یادم بره؟ من اون روز شله زرد رو فقط برای تو گرفته بودم... از وقتی اون ظرفو از تو سینی برداشتم تا وقتی دادم به تو، هزار بار مُردم و زنده شدم! آخه نمی دونستم چه برخوردی می کنی. می ترسیدم ناراحت شی..." از تکرار لحظات به یادماندنی آن روز، دلم غمدیده ام قدری به وجد آمده و گوش هایم برای شنیدن بی قراری می کرد و او همچنان می گفت:" یه ده دقیقه ای پشت در خونه تون وایساده بودم و نمی دونستم چی کار کنم! چند بار دستم رو بردم بالا که در بزنم، باز پشیمون شدم... راستش دیگه منصرف شده بودم و داشتم بر می گشتم که خودت درو باز کردی و اومدی بیرون!" به این جا که رسید صورتش مثل ماه درخشید و با شوری عاشقانه ادامه داد:" وقتی خودت از در اومدی بیرون، نمی دونستم چی کار کنم! نمی تونستم تو چشمات نگاه کنم! همه تنم داشت می لرزید!" سپس به چشمانم دقیق شد و با صدایی که از باران عشقش نَم زده بود، زمزمه کرد:" الهه! نمی دونم چرا هر وقت تو رو می دیدم همه تنم می لرزید!" خندیدم و با نگاه مشتاقم ناگزیرش کردم تا اعتراف کند:" وقتی شله زرد رو از دستم گرفتی و برگشتم بالا، تا شب به حال خودم نبودم! آخه من عهد کرده بودم تا آخر ماه صفر صبر کنم، ولی دیگه صبر کردن برام سخت شده بود!" و بعد مثل اینکه احساس گرمی در دلش جان گرفته باشد، هلال لبخند در آسمان صورتش ظاهر شد و با لحنی لبریز ایمان ادامه داد:" اون روز تا شب همش پای تلویزیون نشسته بودم و پخش مستقیم کربلا رو می دیدم!" انگار یادش رفته بود که مقابل یک اهل تسنن نشسته که اینچنین از پیوند قلبش با کربلا می گفت:" فقط به گنبد امام حسین (ع) نگاه می کردم و باهاش حرف می زدم! می گفتم من به خاطر شما صبر می کنم و خودتون کمکم کنید تا بتونم دَووم بیارم!" ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻🌿 ✨ . "تمام‌‌وجودم‌تـو‌را‌می‌خواهدوقتی‌فریاد‌‌ میزنم ❤️" . 🖇🌸 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت‌زهرایے،‌‌‌ام‌ابیهایے... نہ‌فقط‌مادرحسین؛‌‌‌مادردنیایے♥️✨ •حاج‌مهدۍرسولے ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
حرفِ‌قشنگ‌وبہ‌یادماندنۍ✨ : من‌همہ‌ۍمردم‌رادوست‌دارم❤️ براۍهمہ‌دعامیڪنم(:" ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
#پست‌اینستاگرامے حضرت‌زهرایے،‌‌‌ام‌ابیهایے... نہ‌فقط‌مادرحسین؛‌‌‌مادردنیایے♥️✨ •حاج‌مهدۍرسولے #ف
فقط‌یك‌زن‌میفهمه ازنامحرم‌سیلی‌خوردن‌یعنی‌چی....💔😭 آخ‌بمیرم‌برات‌بی‌بی😔 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
فقط‌یك‌مرد‌میفهمه گریه‌ی‌بی‌صدای‌همسریعنی‌چی...💔😭 یل‌خیبرچی‌به‌سردلت‌اومد‌آقا😔 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me
37.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
∞♥∞ بعدِتوسال‌هاچہ‌ڪوتاه‌شده‌اند¡• شایدباورنڪردیم‌هنوزڪہ‌رفتۍ😭💔 😔  ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me