•﷽•
چہ شود بہ چهره ے نوڪرتـ ،
نظرے براے خُدا کنے
ڪه اگر کنے همہ دردِ من
بہ يکے نِظاره دَوا کُنے ...
#صاحبالزمان
بهدرستۍکهخداوند
ماهرمضانرامیدانمسابقه
خلقخودساختهتابهوسیلهطاعتش
بهرضایاوسبقتگیرند
『امامحسنمجتبۍ؏،تحفالعقول』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
شبایخوبهزندگیمههمینشبایماهرمضون🌙
چراکهبعدِیهسالگناهمیامسراغتگریهکُنون💔
#استوریماهرمضان📲
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━،🖤━━┓
@Ax_NeVeshte_Dep
•°~🪴🌱
#رزقشبانهمون🌙🌱
کسانیهستندکهدرایاممعمولیسال، برایشانمشکلاستپیشازاذانصبحبرای نمازشببیدارشوند،ولیدراینشبهای رمضانبهطورقهریوطبیعیبیدارمی شوند...
اینیکتوفیقالهیاست.
چراازاینتوفیقاستفادهنڪنیم؟
انشاءاللهفرصتهایماهرمضانرامغتنم
بشمارید...♥️
#آسیدعلۍ🍃
✅| قراررمضان:برایسحریکهبیدار میشیم،نمازشبهمبخونیم!'🖐🏼
#التماسدعآ🌱
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━،🖤━━┓
@Ax_NeVeshte_Dep
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #شبجمعه | #امامحسین
ربشهررمضان
دلممیگھحسینجان...♥️
#شبجمعھستهوایتنکنممیمیرم🖐🏼🍃
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me
•
•تسکین می دهم
دل ِ زیارت نرفته ام را
با سلام های پُر
از اشک و آهَم
به سمٺ ِ حـرم ...🕊
#حسینجانم :) ♥️
#شبزیارتیارباب🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #امامحسین
دلم پرازشکایته امیرسرجدا...
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
#استوری | #امامحسین دلم پرازشکایته امیرسرجدا...
ڪبوترهمکھباشی
گاهی
دودشھرپروبالتراسیاهمیڪند
بهیڪهواۍپاکنیازدارۍ
چیزیشبیھ
هوایحـــــرم..!
#اللهمارزقناڪربلا💔
🌼 ﷽ 🌼
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_پنجم
#قسمت_۴۵۵
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
............
مردها با هم یک دم گرفته و زن ها به شوری دیگر عزاداری می کردند و می دیدم مست از قدح عشق حضرت اباالفضل (ع) عاشقانه به سر و سینه می زنند و خیابان منتهی به حرمش را می بویند و می بوسند و می روند. گاهی ایرانی ها دم می گرفتند:" ای اهل حرم میر و علمدار نیامد..." و گاهی عراقی ها سر می دادند:" یا عباس جیب المای لسکینه..." و می شنیدم صدای این همه عاشق قد می کشد:" لبیک یا عباس..." که هنوز پس از ۱۴۰۰ سال از شهادت حضرتش، ندای یاری خواهیاش را صادقانه لبیک می گفتند که من هم کاسه صبرم سر ریز شد و نمی توانستم با هیچ نوحه ای هم نوا شوم و به نغمه قلب خودم گریه می کردم که نه روضه ای به خاطرم می آمد و نه شعری از بَر بودم و تنها به نرای نگاهی که از سمت حرم صدایم می کرد، پاسخ داده و عاشقانه گریه می کردم. دیگر مجید و آسید احمد و بقیه را از یاد برده و جدا افتادنم را فراموش کرده بودم که من در میان این جمعیت دیگر غریبه نبودم و در محضر فرزند رشید امام علی (ع)، آنچنان پَر و بالی گشوده بودم که حالا بی نیاز از حرکت جمعیت با قدم هایی که از داغ تاول آتش گرفته بود، به سمتش می رفتم و اگر غلط نکنم او مرا به سوی خودش می کشید!
چه منظره ای بود گنبد طلایی اش در میان دو گلدسته رعنا که پیش چشمم شبیه دو دست بُریده حضرتش در راه خدا و دفاع از پسر پیامبر (ص) می آمد! ولی این خشت و آهن و طلا کجا و دستان ماه بنی هاشم (ع) کجا که شنیده بودم خداوند در عوض دو دست بُریده، به او دو بال عنایت فرموده تا در بهشت پرواز نماید! هر چه به حرم نزدیک تر می شدیم، فشار جمعیت بیشتر می شد و تنها طنین " لبیک یا عباس!" بود که رعشه به تن زمین و آسمان می زد و دل مرا هم از جا می کَند. حالا به نزدیکی حرمش رسیده و دیگر نمی توانستیم قدمی پیش برویم که دور حرم، جمعیت انبوه مردان تجمع کرده و راه بند آمده بود. هنوز دو سه شب به اربعین مانده و تنها به هوای شب جمعه بود که جمعیت اینطور به صحن و سرای کربلا سرازیر شده و برای زیارت اولیای الهی سر از پا نمی شناختند. از این نقطه دیگر گنبد و گلدسته ها پیدا نبود که تقریباً پای دیوار های بلند پُر نقش و نگار حرم ایستاده و تنها سیل مردم را میدیدم. گاهی جمعیت تکانی می خورد و به سختی قدمی پیش می رفتم و باز در همان نقطه متوقف می شدم که در یکی از همین قدم ها، صحنه رؤیایی بین الحرمین پیش چشمان مشتاقم گشوده شد و هنوز طول بین الحرمین را با نگاهم طی نکرده بودم که به پابوسی حرم نازنین سید الشهدا (ع) رسیدم. حالا این خورشیدی که هنوز از داغ خون و عطش شعله می کشید، مزار پاره تن فاطمه (س) و نور دیدگان علی (ع) بود که به رویم می خندید و به قدم های خسته و مجروحم، خوش آمد می گفت و من کجا و لبخند پسر پیامبر (ص) کجا که پیراهن صبوری ام دریده شد و ناله ام به هوا رفت. محو حرم بهشتی اش، دل از پرچم عزای روی گنبدش نمی کَندم و پلکی هم نمی زدم تا نگاه مهربانش را لحظه ای از دست ندهم که یقین داشتم نگاهم می کند! هر دو دستم را به سینه گذاشته و تا جایی که نفسم بر می آمد، به عشقش ضجه می زدم و از اعماق قلب عاشقم صدایش می کردم.
✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me
🌼 ﷽ 🌼
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_پنجم
#قسمت_۴۵۶
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
............
بانگ "لبیک یا حسین!" جمعیت را می شنیدم و دست هایی را که پس از هزاران سال به نشانه یاری پسر پیامبر (ص) بالا رفته و رو به گنبدش پَر می زد، می دیدم و من سرمایه ای برای اینچنین جانبازی های عارفانه ای نداشتم که تنها عاجزانه گریه می کردم و نمی دانستم چه بگویم که فقط به زبان بی زبانی ناله می زدم. دلم می خواست تا پای حرمش به روی قدم های زخمی ام که نه، به روی چشمانم بروم که حالا جام سرریز عشقش در جانم پیمانه شده و می دیدم حسین (ع) با دل ها چه می کند و باور کرده بودم هر چه برایش سر و جان بدهند، کم داده اند که چنین معشوق نازنینی شایسته بیش از این هاست! بنده ای که در راه دفاع از دین خدا، همه دارایی اش را فدا کرده و در اوج تسلیم و رضایت، نه تنها از جان خود که از دلبستگی به تک تک عزیزانش بگذرد و یکی را پس از دیگری در راه خدا عاشقانه به قربانگاه بفرستد و باز به قضای الهی راضی باشد، سزاوار بیش از این هاست! دیگر بیش از این تاب دوری از حرمش را نداشتم و مرغ پریشان دلم به سمت صحن و سرایش پر می کشید و صد هزار حسرت که پهنه بین الحرمین از خیل عشاقش بند آمده و دیگر برای منِ بی سر و پا مجال رفتن نبود! ولی جان همه عالم به فدای کرمش که از همین راه دور، نگاهم می کرد و در پاسخ مویه های غریبانه ام، چنان دستی به سرم می کشید که دلم آرام می شد و چه آرامشی که در تمام عمرم تجربه اش نکرده و حالا داروی شفابخش همه غم هایم ذکر "حسین!" بود و چه شبی بود آن شب جمعه که سر به دیوار حرم حضرت ابالفضل (ع) ،تا سحر میهمان نگاه مهربان امام حسین (ع) بودم.
تا اذان صبح چیزی نمانده و هنوز آشوب عاشقانه عشاق حسین (ع) به آرامش نرسیده و من بی آن که لحظه ای به خواب رفته باشم، با امام شهیدم، راز و نیاز می کردم. حالا در مقام یک مسلمان اهل سنت، نه تنها برایم عزیز و محترم بود که معشوق قلب بی قرارم شده و به پیروی از امامتش افتخار می کردم که شبی را با حضور بهشتی اش سحر کرده و بی خیال های و هوی دنیا و بی خبر از همسر و همراهانم، به هم صحبتی کریمانه اش خوش بودم. ساعتی می شد که آسمان کربلا هم دلتنگ حسین (ع) شده و در سوگ شهادت غریبانه اش، ناله می زد و گریه می کرد تا پس از قرن ها، زمین کربلا را از خجالت آب کند و روی زمان را شرمنده که طفل شیرخوار خاندان پیامبر در همین صحرا با لب تشنه به شهادت رسید و ندای " العطش کودکان حسین (ع) همچنان دل آب را آتش می زد و من به پای همین روضه های جگر سوز تا سحر ضجه زدم و عزاداری کردم تا طنین" الله اکبر" در آسمان قد کشید و چه شوری به پا کرد که امام حسین (ع) به بهای برپایی نماز، در این سرزمین مظلومانه به شهادت رسید.
✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→ @porofail_me