eitaa logo
~°| پُــڔوفــٰايْــݪِ ݥَــݩ |°~
164 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
761 ویدیو
15 فایل
حس‌#حسین‌را‌هرڪس‌در‌وجودش‌ندارد‌ هیچ‌ندارد..(؛" ڪل‌الارض‌ڪربلا‌ ‌ڪل‌یوم‌عاشورا‌ یعنی ‌‌باید‌در‌هر‌زمانی‌، هرمڪانی‌، هر‌لحظه‌اے ‌یاور#‌مهدے‌ باشی حرفے❣💭 سخنے🗣 انتقادے بود💥 در خدمتم🤝🏻 ناشناسمونه https://harfeto.timefriend.net/464676878
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... به لطف خدای مهربان، پیوند عشق مان آنچنان متین و مستحکم بود که به همین دلداری کوتاه او و تعارف ساده من، همه چیز را فراموش کرده و برای لذت بردن از یک شام لذیذ، آن هم در دامان زیبای خلیج فارس، روبروی هم بنشینیم. انگار از این همه صفای دل هایمان، دل دریایی خلیج فارس هم به وجد آمده و حسابی موج می زد. هر لقمه را با دنیایی شور و شادی به دهان می بردیم و میان خنده های پر نشاطمان فرو نی دادیم که صدای توقف پر هیاهوی اتومبیلی در چند متر مان، خلوت عاشقانه مان را به هم زد و توجه مان را به خودش جلب کرد. خودروی شاسی بلند سفید رنگی با سر و صدای فراوان ترمز کرد و چند پسر و دختر با سر و وضعی نامناسب پیاده شدند. با پیاده شدن دختری که روسری اش روی شانه اش افتاده بود، مجید سرش را برگرداند و با خشمی که آشکارا در صورتش دویده بود، خودش را مشغول غذا خوردن کرد. از ای که اینچنین آدم هایی سکوت لبریز طراوت و تازگی مان را به هم زده و مزاحم لحظات با صفایمان شده بودند، سخت ناراحت شده بودم که صدای گوش خراش آهنگ شان هم اضافه شد و بساط رقص و آواز به راه انداختند. حالا دیگر موضوع مزاحمت شخصی نبود و از این که می دیدم با بی مبالاتی از حدود الهی هم تجاوز می کنند، عذاب می کشیدم. چند نفری هم دوشان جمع شده و مراسم پر گناهشان را گرمتر می کردند. سایه اخم صورت مجید هر لحظه پر رنگ تر می شد و دیگر در چهره مهربان و آرامش، اثری از خنده نبود که زیر چشمی نگاهم کرد و با ناراحتی گفت:" الهه جان! اگه سختت نیس، حصیر رو جمع کنیم بریم یه جای دیگه." و بی آن که معطل من شود، از جا بلند شد و در حالیکه سبد را بر می داشت، کفش هایش را پوشید. من هم با این وضعیت دیگر تمایلی به ماندن نداشتم، سفره را جمع کردم و در سبد انداختم و دمپایی ام را پوشیدم. مجید با دست دیگرش حصیر را با عجله جمع کرد و در جهت مخالف آن ها حرکت کردیم و در گوشه ای که دیگر صدای ساز و آوازشان را نمی شنیدیم و تنها از دو سایه هاشن پیدا بود، نشستیم. دوباره سفره را پهن کردم که مجید با غیظی که هنوز در صدایش مانده بود، گفت:" ببخشید اذیتت کردم. نمی تونم بشینم نگاه کنم که یه عده آدم انقدر بی حیا باشن..." ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ♡  (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓  @porofail_me