💠 ❁﷽❁ 💠
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_اول
#قسمت_پنجاه_و_سوم
🌷🍃🌷🍃
.....
با شنیدن این جمله، کاسه قلبم از اضطراب سرریز شد و سعی کردم پنهانش کنم که سینی خالی را روی میز گذاشتم و مقابلش نشستم. از نگاه مادر هم می خواندم که کنجکاو و منتظر، چشم به دهان مریم خانم دوخته تا ببیند چه می گوید و او با لبخندی که همیشه بر صورتش نقش بسته بود، شروع کرد:" راستش ما به خواست مجید اومدیم بندرعباس تا جای پدر و مادرش که نه، به جای خواهر و برادر بزرگ ترش باشیم." سپس نگاهی به مادر کرد و پرسید:" حتما اطلاع دارید که پدر و مادر مجید، به رحمت خدا رفتن؟" و مادر با گفتن "بله، خدا رحمتشون کنه!" او را وادار کرد تا ادامه دهد:" خب تا اون موقع که عزیزجون زنده بودن، جای مادرش بودن و بعد از فوت ایشون، جواد غیر از عمو، مثل برادر بزرگ ترش بود. حالا هم روی همون احساسی که مجید به جواد داشت از ما خواست که بیایم این جا و مزاحم شما بشیم." از انتظار شنیدن چیزی که برایش این همه مقدمه چینی می کرد، قلبم سخت به تپش افتاده و او همچنان با چشمانی آرام و چهره ای خندان می گفت:" ان شاء الله که جسارت ما رو می بخشید، ولی خب سنت اسلامه و ما بزرگترها باید کمک کنیم." مادر مثل این که متوجه منظور مریم خانم شده باشد، با لبخندی ملیح صحبت های او را دنبال می کرد و من که انگار نمی خواستم باور کنم، با دلی که در سینه ام پرپر می زد، سر به زیر انداخته و انگشتان سردم را میان دستان لرزانم، فشار می دادم که سرانجام حرف آخرش را زد:" راستش ما مزاحم شدیم تا الهه خانم رو برای مجید خواستگاری کنیم." لحظاتی جز صدای سکوت، چیزی نمی شنیدم که احساس می کردم گونه هایم آتش گرفته و تمام ذرات بدنم می لرزد. بی آن که بخواهم تمام صحنه های دیدار او، شبیه کتابی پر خاطره مقابل چشمانم ورق می خورد و وجودم را لبریز از خیالش می کرد که ادامه صحبت مریم خانم، سرم را بالا آورد:" ما می دونیم که شما اهل سنت هستید و ما شیعه. قبل از اینم که بیایم بندرعباس، جواد خیلی با مجید تلفنی صحبت کرد. اما نظر مجید یه چیز دیگه اس." و من همه وجودم گوش شده بود تا نظر او را با همه وجودم بشنوم:" مجید میگه همه ما مسلمونیم! البته من و جواد هم به این معتقدیم که همه مسلمونا مثل برادر می مونن، ولی خب اختلافات مذهبی رو هم باید در نظر گرفت. حتی دیشب هم تا نصفه شب، مجید و جواد با هم حرف می زدن. ولی مجید فکراشو کرده و میگه مهم خدا و قبله و قرآنه که همه مون بهش معتقدیم!"
✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
@porofail_me