بهنام الله
#داستان #حضرت_نوح علیهالسلام
حضرت #نوح در نزدیکی رود فرات و در قسمت غرب #کوفه در دهکدهای زندگی میکرد
منزل او جایی بود که الان #مسجدکوفه در آنجا قرار دارد
شغل حضرت نوح نجاری بود
او از کودکی به #خداوند یگانه #ایمان داشت و مردی درستکار و #راستگو و شریف بود
در آن زمان مردم در انواع فسق و فجور بودند و خداوند صاحب نعمات را از یاد برده بودند
#کفر میورزیدن و کفران نعمت میکردن
حضرت نوح از آنان کناره میگرفت و زندگی را به تنهایی میگذرانید
روزی #جبرئیل از طرف خداوند فرود آمد و به او گفت:
چرا از مردم کناره گرفتهای؟
حضرت نوح پاسخ داد:
چون آنها بُت میپرستند و کارهای زشت انجام میدهند، از آنها کناره گرفتهام
جبرئیل گفت:
چرا آنها را از کارهای زشت و بت پرستی نهی نمیکنی؟
نوح جواب داد:
میترسم مرا بکشند
جبرئیل گفت:
من جبرئیل، فرستادهی خدا به سوی تو هستم
تو به پیامبری برگزیده شدهای و من برای تو چند خلعت آوردهام:
خلعت #صبر،
خلعت #یقین،
خلعت #نصرت و...
حضرت نوح قوت قلب یافت و به شهر بازگشت
تصادفاً آن روز #عید بود و مردم به صحرا رفته و بتهایشان را با خود برده بودند
حضرت نوح نزد آنها رفت و با صدای بلند #لاالهالاالله گفت
با بلند شدن نام خداوند تمام بتها سرنگون شدند و تمام آتش ها نیز خاموش گشتند
سر دسته های قوم جمع شده و آنقدر حضرت نوح را کتک زدند که او بیهوش شد
سپس او را در نمدی پیچیدن و در خانهاش انداختند
حضرت نوح دو همسر داشت
نام یکی از آن ها #عموره بود که همان روز به او #ایمان آورد
پدرش وقتی فهمید دخترش ایمان آورده، او را تهدید به مرگ کرد، اما دختر بر اعتقاد خود پایداری ورزید
در نتیجه پدرش اورا زندانی کرد و چند روز بدون آب و غذا گذاشت تا بمیرد
پس از چند روز که در زندان را باز کردند تا جسد زن را بردارند او را زنده و با نشاط یافتند
از او پرسیدند:
چه کسی به تو کمک کرد؟
زن پاسخ داد:
خدای نوح مرا حفظ فرمود
اما زن دیگر نوح کافر باقی ماند و ایمان نیاورد
سرانجام هم همراه سایر مشرکان به هلاکت رسید
حضرت نوح ۹۵۰ سال در میان قومش تبلیغ #رسالت نمود
اما تعداد کسانی که به او ایمان آوردند بسیار کم بود!
تعداد آنها رو هشت نفر تا هشتاد نفر گفتهاند
حضرت نوح در این مدت بارها شکنجه شد، به طوری که خون از بدنش جاری میشد و بیهوش بر روی زمین میافتاد، دشنام شنید، زجرها دید و جوری که گاهی لباسش را انقدر دور گردنش میپیچیدند تا خفهاش کنند
اما خداوند او را شفا میداد و وی به تبلیغ رسالت خود ادامه میداد
هنگامی که پیرمردان قوم مرگ خود را نزدیک میدیدند به فرزندان خود وصیت میکردند که مبادا به نوح ایمان بیاورند
آن ها نیز همین وصیت را به فرزندانشان میکردند
صفحه ۱ از ۲ صفحه