eitaa logo
✔️📚پرسمان آنلاین 📚✔️
7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
50 فایل
🔸﷽🔸 🔴 #ب̈́ـانک پاسخ به ̈́سـ̈́وا̈́لات،توسط طلاب واساتید ✔️مرکزملی پاسخگویی به سوالات درقم 096400 نوبت #مشاوره برای درمان وسواس،ازدواج (در مراکز)👈🏻 @F_Gh14 کانالای دیگر ما⬇️ @mobahesegroup @khosravi1253
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️🔘⚫️🔘⚫️ 💢 ✅پرسش:در خصوص شخصیت‌های کربلا می خواستم بیشتر بدانم؟ 〰️ بخش1: عبدالله ابن حسن(ع) 〰️ ▪️عبدالله فرزند امام مجتبی (علیه السلام) کودکی یازده ساله بود و روز عاشورا در خیمه گاه با زنان به سر می برد. ▫️امام حسین (علیه السلام) از شدت جراحات بر زمین افتاده بودند و در محاصره دشمن بودند که عبدالله از خیمه بیرون دوید و شتابان به جانب امام رفت. سید الهشدا (علیه السلام) به حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمودند: «خواهرم ! او را نگه دارید.» عبدالله در حالی که زینب او را گرفته بود، فریاد زد: «سوگند به خدا زا عمویم جدا نمی شوم!» . سپس به سختی از دستان عمه اش زنیب جدا شد و به میدان رفت. ▪️هنگامی که ابجربن کعب شمشیر خود را به سوی امام پائین آورد. عبدالله فریاد زد: ▫️«ای ناپاک زاده، وای بر تو! می خواهی عمویم را بکشی؟!» ▪️این را که گفت دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور کند ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد . فریاد عبدالله به «وامتاه» بلند شد. امام او را به سینه چسبانیدند و فرمودند : ▫️« ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده است، صبر کن و آن را حساب خیر بگذار.» 🔘سرانجام عبدالله در آغوش امالم حسین (علیه السلام) به دست حرمله به شهادت رسید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🔴🔊 ╭═━⊰🍃⚫️🍃⊱━═╮ @porseman_onlin ╰═━⊰🍃⚫️🍃⊱━═╯ 🍃 🌸🍃
⚫️🔘⚫️🔘⚫️ 💢 ✅پرسش:در خصوص شخصیت‌های کربلا می خواستم بیشتر بدانم؟ 〰️〰️ قاسم ابن الحسن(ع) 〰️〰️ ▪️قاسم نوجوانی نابالغ بود. به همین دلیل امام موافقت نمی کردند به میدان نبرد برود؛ اما سرانجام با اصرار زیاد اجازه جهاد گرفت. ▫️حمید بن مسلم می گوید: نوجوانی چون پاره ماه در وسط میدان کربلا برای مبارزه طلوع کرد. او پیش می رفت و شمشیر می زد که ناگاه بند کفشش پاره شد. قاسم ایستاد تا بند کفشش را محکم کند؛ یعنی جمعیت فراوان سپاه دشمن، جرات پیش آمدن برای مبارزه را نداشت و قاسم، آن هزار جنگنده را به حقیقت بی اعتنا می نگریست! ▪️در گرماگرم نبرد، ناگهان ضربه ای به فرق مبارک قاسم خورد که در اثر آن با صورت به زمین خورد و فریاد برآورد؛ «عموجان» ▫️ امام حسین (علیه السلام) به سرعت خود را به قاسم رساند. زمان اندکی گذشت و گرد و غبار فرو نشست. قاسم پاهایش را به زمین می سایید و در حال پر کشیدن به ملکوت اعلی بود. پس از شهادت این نوجوان، سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: « بر عمویت سخت است که او را بخوانی و پاسخت نگوید یا پاسخت دهد ، اما آن پاسخ، تو را نفعی نرساند!» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💠 🎋 🌸🍃ــے⃟🔸⃟_🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3560439879C0e9ded2d08 🌸🍃ــے⃟🔸⃟_🌸🍃
⚫️🔘⚫️🔘⚫️ 💢 ✅پرسش:در خصوص شخصیت‌های کربلا می خواستم بیشتر بدانم؟ 〰️〰️ مسلم بن عوسجه 〰️〰️ از احد تا حنین و از حنین تا جمل و صفین و نهروان،هزاران بارخورشید شمشیر او در مغرب قلب های سیاه و سرهای تباه، فرو خفته بود.شبانگاه چهارم محرم به همراه همسر و فرزندش مخفیانه از کوفه به کربلای حسین پیوست. ▪️شب عاشورا سید الشهدا(ع) به اصحاب فرمودند: “هنگام نبرد و خون و شمشیر و پاره پاره بر خاک افتادن است. بیعتم را از شما برداشتم، بروید و فرصت شب را گریزگاه جان بسازید.” ▪️مسلم بن عوسجه از جای برخاست و گفت: “هرگز! به خدا سوگند،از تو جدا نمی شوم و با دشمنانت می جنگم تا آنگاه که نیزه ام بشکند. اگر هیچ سلاحی نماند،با سنگ خواهم جنگید تا در رکابت جان سپارم! “ ▪️روز عاشورا هنگامی که مسلم در نبرد با حرامیان به خون خود غلتیده بود،یار دیرینه اش حبیب سرش را به دامان گرفت و خواسته ی او را جویا شد.مسلم،این عاشق پاک باخته، به سختی با انگشت به امام حسین (ع) اشاره کرد و گفت: “ای حبیب،وصیت می کنم که تا پای جان یاور و حامی او باشی.” 💠 🎋 🌸🍃ــے⃟🔸⃟_🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3560439879C0e9ded2d08 🌸🍃ــے⃟🔸⃟_🌸🍃
⚫️🔘⚫️🔘⚫️ 💢 ✅پرسش:در خصوص شخصیت‌های کربلا می خواستم بیشتر بدانم؟ 〰️〰️ حر ابن یزید ریاحی〰️〰️ ▪️دشت کربلا دو سو بیشتر ندارد: سعادت یا شقاوت. پاکی یا پلیدی، بهشت یا جهنم، حسین (علیه السلام) یا عمر بن سعد! ▫️حر کجا ایستاده بود؟ چه باید می کرد؟ حر پشت سر امام به نماز ایستاد. هنگام مذاکره فرزند پیامبر را به تسلیم خواند و به مرگ تهدید کرد! امام بر سرش خروشید: «مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی بکنی؟» و او گفت: «اگر فرزند فاطمه نبودی. پاسخت می گفتم.» ▪️در روز عاشورا، صدای مظلومیت حسین (علیه السلام) وجدان خفته اش را بیدار کرد. اندکی بعد، چکمه آویزان گردن بر در خیمه مولا ایستاد: «آقای من! آیا خداوند توبه مرا می پذیرد؟» پاسخ دلنشین امام، آبی بود بر آتش دلش: «آری، توبه ات را می پذیرد و از گناهت می گذرد.» ▪️اجازه جانبازی خواست و سیدالشهدا (علیه السلام) او را آزاد خواندند: « تو آزادی حر، هر چه می خواهی بکن.» بعد از مبارزه ای نفس گیر نیزه بر سینه حر فرود آمد. بر زمین افتاد و از هوش رفت. چشمش را که گشود سرش را بر زانوی امام عاشقان دید که فرمودند: « تو حری، همانگونه که مادرت تو را نامید. تو در دنیا و آخرت آزاده ای!.» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ 🔴🔊 ╭═━⊰🍃🌸🌸🍃⊱━═╮ @porseman_onlin ╰═━⊰🍃🌸🌸🍃⊱━═╯ 🍃 🌸🍃
⚫️🔘⚫️🔘⚫️ 💢 ✅پرسش:در خصوص شخصیت‌های کربلا می خواستم بیشتر بدانم؟ 〰️ عابس بن ابی شبیب شاکری 〰️ ▪️عابس بن ابی شبیب شاکری، پیک مسلم بن عقیل بود که خبر بیعت مردم کوفه را به سید الشهدا (علیه السلام) در مکه رساند. روز عاشورا هنگامی که عازم میدان شد. به حضور امام رسید و گفت: 🔳 « در این زمین و زمان، هیچ کس نزد من محبوبتر از تو نیست. اگر گران بهاتر از خون داشتم تا تقدیم راهت کنم. دریغ نمی ورزیدم.» ▫️عابس روانه میدان شد و دلبرانه شمشیر از نیام کشید. یکی از کوفیان فریاد زد: «به خدا سوگند هرکس به نبرد او رود، جان بر سر این کار نهاده است!» عابس مبارز می طلبید و هیچ کس جرئت مقابله نداشت که عمر سعد فریاد زد : سنگ بارانش کنید!» ▪️زیربارش تیر و سنگ، ناگهان عابس کلاه خود از سر برافکند، زره از تن بیرون کشید و بر سپاه حمله برد. به هر سو هجوم می برد، از مقابلش می گریختند. سپاهیان از همه طرف محاصره اش کردند. با اصابت سنگ ها و تیرها خون از بدن عابس می چکید. سرانجام بدن خونین عابس بر زمین افتاد. لحظه ای بعد، سر عابس، با محاسن سپید خون رنگ، در دست ها می چرخید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ╭═━⊰🍃🌸🌸🍃⊱━═╮ @porseman_onlin ╰═━⊰🍃🌸🌸🍃⊱━═╯ 🍃 🌸🍃
⚫️🔘⚫️🔘⚫️ 💢 ✅پرسش:در خصوص شخصیت‌های کربلا می خواستم بیشتر بدانم؟ 〰️〰️ بشر بن عمرو 〰️〰️ ▪️ بشر بن عمرو از کوفه به امام حسین (علیه السلام) پیوست. روز تاسوعا پیکی از جانب کوفه به بشر خبر آورد که فرزندش عمرو در مرز ری به اسارت در آمده است و اگر اندیشناک و نگران سرنوشت اوست برای رهایی اش باید سریع چاره ای بجوید. کشمکش غریبی بود بین انتخاب ماندن و رفتن، عاطفه و عقل و کربلا و ری! در این اندیشه بود که امام رافت و رحمت او را فراخواندند: «خدایت رحمت کند بشر! تو یاور و دوستدار مایی. تو فداکار و وفاداری؛ اما بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و برای رهایی فرزندت چاره ای بیندیش.» انگار تعلقی به دنیا نداشت که گفت: ▪️ « مولای من، نه، هرگز نمی روم. درندگان بیایان زنده زنده قطعه قطعه ام کنند، اگر از تو جدا شوم! من بروم و در این غربت و تنهایی رهایت کنم؟ ! بروم و عزیز پیامبر را به گرگان درنده و خون خواران این دشت بسپارم؟!» ▪️سید الشهدا (علیه السلام) او را ستوده و فرمودند: « اینک که نمی روی، این پارچه های برد یمانی را به پسرت محمد بسپار تا در آزادی برادرش هزینه کند.» ▪️بشر همچون ابراهیم (علیه السلام) از پسرش گذشت و لقا محبوب و شهادت در راه معشوق را برگزید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈