💐 میلاد باسعادت شمس الشموس، سلطان توس، حضرت ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک باد 💐
🔰 امام رضا علیه السلام و گسترش تشیع در ایران 1️⃣
⁉️ حضور امام رضا علیه السلام در ایران، چگونه باعث رشد و گسترش تشیع گردید؟
امام رضا علیه السلام ـ بنا به درخواست و اجبار مأمون، مدتی را در ایران حضور یافت و در این مدت، عنوان ولایتعهدی مأمون را علیرغم میل باطنی خویش قبول کرد. این مدت، مهم ترین فصل تاریخی زندگی آن امام همام می باشد. توجه به اینکه تشیع و محبت به اهل بیت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از همان آغاز ورود اسلام و سپس در دوره اموی نفوذ چشمگیری در ایران و به ویژه در خراسان داشته، ولی به خاطر خفقان موجود، شیعیان نمی توانستند فعالیت علنی انجام دهند و این روند تا حضور امام رضا ـ علیه السلام ـ در ایران ادامه داشت. حضور امام رضا(ع) در ایران، بدین ترتیب سبب رواج تشیع گردید:
1️⃣ با اینکه مأمون مسیر حرکت امام از مدینه به مرو را طوری تعیین کرده بود که امام رضا ـ علیه السلام ـ از مناطق شیعه نشین عبور نکند ولی با این وجود امام رضا ـ علیه السلام ـ در بین راه از آبادی های که گذر می کردند به ابراز احساسات مردم پاسخ می دادند و پاسخ مسائل شان را با سعه صدر بیان می کردند به طوری که رجاء بن ضحاک می گوید: در هیچ شهری از شهرها فرود نمی آمدیم، مگر آنکه مردم به سراغ او می آمدند و از او در مورد مسائلشان استفتاء می کردند و معالم دینی شان را می پرسیدند و او نیز احادیث زیادی از طریق آباء طاهرینش برای آنها نقل می کرد.
معروفترین رویداد در این مسیر حرکت، خطبه حضرت رضا ـ علیه السلام ـ در جمع مردم نیشابور بوده که در آن جمع حضرت با بیان حدیث سلسله الذهب به حقانیت خویش و آباء و اجدادش تصریح می کنند و تعداد انبوهی از علماء و طلاب آن را ثبت کرده و دهان به دهان پخش می کنند.
عملکرد امام در طول مسیر، طوری بوده که می خواستند مردم را نسبت به اجداد خویش و همچنین ارتباطش را با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ مکرر بیان کنند و این را ما در روایاتی که حضرت نقل می کنند که اغلب از اجداد طاهرینش می باشد، مشاهده می کنیم و لذا مردمی که با امام آشنا می شدند و با رفتار حاکمان عباسی و اموی و سران قبایل عرب مقایسه می کردند، شیفته امام شده به تشیع می گرویدند. و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بیشتر شناخته می شدند.
2️⃣ مقام علمی امام یکی از مهم ترین عوامل گسترش تشیع به حساب می آید و همچنین خنثی کننده تمام نقشه های شوم مأمون. چرا که مأمون با دعوت از دانشمندان و نخبگان می خواست که امام در جلسات مناظره شرکت کرده و به سؤالاتی که از طرف علمای ادیان و مذاهب طرح می شد پاسخ دهد، البته انگیزه مأمون شکست دادن امام و کاستن از مقام علمی و جایگاه معنوی آن حضرت نزد شیعیان و سایرین بود ولی امام با شایستگی و برتری و سعه صدر به تمام مباحثی که مطرح می شد با دلایل متقن و محکم پاسخ می دادند و مباحثی نظیر مباحث امامت را پیش می کشیدند و راه و روش اسلام را درباره حاکمیت بیان می کردند.
◀️ ادامه دارد....
مِنها أربعهٌ حُرُم
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُم
در حقيقت، شماره ماهها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است از اين [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماهِ] حرام است. اين است آيين استوار، پس در آنها بر خود ستم مكنيد
جابر میگوید:
از این آیه، از امام باقر سوال کردم. مولایم آه بلندی کشید و گفت:
*قطعا دانستن ماههای حرام، دین قیّم و آیین استوار نیست*؛ چون یهود و نصاری و مجوس وسایر ادیان هم، این ماهها را میشناسند و از اسامی آنان هم مطلعند بلکه ماهها در این آیه ائمهای هستند که برپادارندهی دین خدا هستند...
«سال»، جدم رسول خداست و «ماههای دوازده گانه»ی آن، دوازده امام هستند و آن چهار ماهی که حرام هستند و دین قیّم نیز همانان هستند؛ چهار نفری هستند که یک اسم دارند*: علي أمير المؤمنين، و علي بن الحسين (السجاد)، و *علي ابن موسی* (الرضا) و علي بن محمد (الهادی)، پس إقرار به آنها همان دين قيم است فلا تظلموا فيهن أنفسكم، یعنی به همه آنان معتقد شوید تا هدایت یابید!
🔰 امام رضا علیه السلام و گسترش تشیع در ایران 2️⃣
⁉️ حضور امام رضا علیه السلام در ایران، چگونه باعث رشد و گسترش تشیع گردید؟
3️⃣ در پی مهاجرت امام به ایران عده زیادی از فرزندان و نوادگان ائمه ـ علیهم السلام ـ نیز به ایران آمدند و در شهرها و مناطق مختلف و دور افتاده ساکن شدند که این امر هم باعث آشنایی مردم با فرهنگ اهل بیت ـ علیهم السلام ـ شد و موجب گرایش مردم به شیعه و گسترش و ترویج تشیع گردید. از طرفی هم، مأمون چون خود را طرفدار علویان معرفی می کرد و فضای نسبتاً باز نسبت به خلفای پیش از خود به وجود آورده بود نمی توانست مانع از تبلیغ و ترویج تشیع شود. لذا با حضور امام رضا ـ علیه السلام ـ در ایران و مهاجرت عده ای از علویان فرصتی پیش آمده بود که اکثر مردم ایران و شهرهای شیعه نشین علناً به شیعه و علوی بودن خود افتخار کرده و آن را تبلیغ و ترویج می کردند.
4️⃣ تأثیر دیگر حضور امام در ایران و گسترش تشیع؛ کرد امام رضا ـ علیه السلام ـ بر طبق روش و سنت پیامبر عمل در عبادات بود. آنحضرت در مدتی که در خراسان بودند در اجرای عبادات سعی داشتند که روش و سنت نبوی ـ صلی الله علیه و آله ـ را زنده کند و لذا وقتی مأمون از امام خواست تا نماز عید را بخواند حضرت طبق سنت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و بدون تجملات شاهانه عمل کردند و تأثیر این مسئله در بین مردم به حدی بود که مأمون دستور داد امام را از نیمه راه برگرداندند.
5️⃣ در مدتی که امام در مرو بودند با ارسال نامه هایی به اطراف و سران قبایل و تبیین جایگاه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و بیان برخی مسائل کلامی و اخلاقی که میان شیعه و سنی از مسائل اختلافی بود، می خواستند مردم بیشتر با حقایق دین و قرآن آشنا شده و وحدت بین مسلمین بر قرار شود. لذا این امر نیز باعث شد تعداد زیادی به تشیع گرایش پیدا کرده و موجب گسترش تشیع گردد.
بنابراین می توان گفت که از همان ابتدای ورود امام به ایران حضرت روشی را انتخاب کردند که خنثی کننده نقشه های مأمون باشد و لذا با وجود اینکه امام را از مناطق شیعه نشین عبور ندادند ولی باز هم امام در ارتباطی هر چند اندک که با مردم پیدا می کردند به سؤالات مردم با سعه صدر جواب می دادند و حقانیت اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را در مجالس مختلف بیان می نمودند و همچنین با پیروزی امام در جلسات مناظره علمی و عمل نمودن بر طبق سنت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در عبادات و ارسال نامه هایی برای سران قبایل مختلف و تشریح جایگاه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ موجب گسترش تشیع در ایران شدند. و همچنین با آمدن حضرت به ایران و ایجاد فضایی مناسب. عده ای از علویان نیز عازم ایران شدند و در مناطق مختلف مسکن گزیده و به تبلیغ و ترویج علنی تشیع و مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ پرداختند که این امر نیز باعث گسترش تشیع در ایران گردید.
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت سیزدهم/ 3️⃣1️⃣
ما را به یکی از سنگرهای بتونی بردند. سنگری که شب قبل، محل استراحت شهید جان محمد کریمی، ابراهیم نویدی پور و تعدادی از بچههای گروهان قاسم بنالحسن بود. اکنون، استخوان های سوختهی آنها در فاصله ده، دوازده متریمان مهمان خاکهای پد خندق بودند و ما با دستهای بسته در اسارت بعثیها.
شش نفر مانده بودیم. تعدادی ازنیروهای گروهک منافقین در پد خندق بودند. از خود عراقیها فهمیدم یکی از گروهانهای سازمان منافقان در پاتک امروز، عراقیها را همراهی میکردند.
زمانی خستگی و دردم کمتر شد که افسر عراقی گفت : «من حقیقت رو میپذیرم حتی اگر بر خلاف میلم باشه، ما در شناخت قدرت واقعی شما بسیجیها زیاد اشتباه کردیم، ما اطلاعات دقیقی از امکانات و تجهیزات نظامیتون داشتیم، اما از روحیاتتون شناخت کافی نداشتیم».
دلم گرفته بود. خاطرهای برایم تداعی شد. خاطرهای که وقتی به آن فکر میکردم، حرصم در میآمد و دلم میخواست تفاوت برخورد ما و عراقیها با اسرای جنگی را به آنها میفهماندم.
خاطرهای از شهید عبدالله میثمی یادم آمد. حرفهایم را یکی از اعضای گروهک منافقان برای درجهدار عراقی ترجمه کرد. به درجهدار عراقی که با دقت به حرفهایم گوش میداد، گفتم : «روزی روحانی شهید عبدالله میثمی، دو بسیجی رو دیده بود که دو اسیر عراقی گرفتهاند. اون دو اسیر عراقی پابرهنه بودند، وقتی دو اسیر شما میخواستند از روی پلهای فلزی خیبری رد شوند، بسیحیهای ما دلشون به حال اون دو اسیر سوخته بود و کفشهاشون رو به اون دو اسیر داده بودند، از بس پلهای فلزی داغ بود که پاهای دو بسیجی ما سوخته و تاول زده بود!! بسیجیهای ما کفشهاشون رو در میآوردند و میدادند به اسرای شما، اون وقت شما با اسرای ایرانی اینطوری برخورد میکنید؟! واقعا بیرحمید!
این را که گفتم، مات و مبهوت نگاهم میکرد و به فکر فرو رفته بود. فکر میکنم چون از ته دل این مطلب را گفته بودم خدا هم اثرش را به دل درجهدار عراقی گذاشت. از نگاهش فهمیدم که حرفم را باور کرده است.
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 اندر حکايت عشق هاي خياباني 1️⃣
🔸ابراهيم اخوي
🔺پرده اول: يک داستان واقعي
شاهين با دوستش شهاب، روبه روي دبيرستان دخترانه ايستاده بودند و مثل هميشه به دنبال مزاحمت و دردسر تازه براي دختراني بودند که بعد از مدرسه، راهي منزل مي شدند. تنها هنر آنها يک مشت ادعا و کلمات موزوني بود که رديف مي کردند؛ تا به قول خودشان، تفريحي کرده باشند. پشت سر دختر خانمي حرکت کردند. برايشان فرقي نمي کرد چه تيپي باشد و حتي به چهره اين خانم هم نگاه نکردند. شاهين شروع کرد به متلک پراني. آنان منتظر فرصتي بودند که نامه اي را که از قبل تهيه کرده بودند، به او بدهند. دختر خانم وارد محله شد. شاهين کمي ترسيد؛ «اين که بچه محله خودمونه! نکنه آشنا در بياد»! شهاب گفت: چي شده؟ جا زدي؟ نکنه کم آوردي؟ حالا اگه اين دختره يک داداش گردن کلفت باغيرت داشته باشه، دخلمون اومده است... و بعد زد زير خنده. صداي خنده شيطاني شهاب، دخترخانم را نگران کرد. او تمام تلاش خودش را به کار برد؛ تا خود را به خانه برساند. هر چه جلوتر مي رفتند، نگراني شاهين هم بيشتر مي شد. دختر خانم وارد کوچه شاهين شد. خدايا! اين ديگه چه سوژه اي؟ شاهين خشکش زده بود. دختر خانم پشت در خونه شون ايستاده بود و مرتب در مي زد... شاهين ديگر نتوانست اين صحنه را باور کند. چي؟ آبجي من!
🔺پرده دوم: سفارش تلفني
در منزل خودتان نشستهايد و مسابقه فوتبال حساسي را دنبال مي کنيد. صداي پيامک، توجه شما را به خود جلب مي کند. نزديک ترين و باحال ترين دوستتان يک پيامک متفاوت با اين مضمون براي شما ميفرستد: «همين حالا پاشو بيا! اگه دنبال پولي، فرصت رو از دست نده! تو خيابون.... يک عالمه پول ريختند کف خيابون و مي گن هر کي خواست برداره ببره»! اول مي گي برو بابا سرکاريه و بعد جوابش رو مي دي؛ خودتي؛ ولي اون ول کن نيست. ميگويد: باور کن راست مي گم. حالا خودت مي دوني! گوشي موبايل توي دست شما باقي مونده! نگاهت به تلويزيونه؛ اما فکرت تو رو رها نمي کنه! بد جوري وسوسه ميشوي و ميگويي: نکنه راست بگن! اگه واقعا پول ريخته باشند چي؟ من که مدت ها دنبال پول بودم، نبايد اين فرصت از دست بدم. از طرف ديگه، به خودت مي گي هر بچه اي هم مي دونه که اين سرکاريه؟ مگه پول علف هرزه که بريزن کف خيابون! مي موني که بري يا نه!
🔺پرده سوم: کلاس عشق را پايين نياور
دليل آبکي از دين نياور
نگاه تلخي از شيرين نياور
اگر ظرفيتي بالا نداري
کلاس عشق را پايين نياور (محمد کاظم بدرالدین)
با فرا رسيدن روزهاي نوجواني، دوستي هاي سابق ما با جنس مخالف خودمان، رنگ و بوي تازه اي پيدا مي کند. ديگر به زلالي روزهاي قبل از آن نيست. اگر تا ديروز با دختر عمو و دختر خاله همبازي بوديد، حالا يک حس جديدي به شما مي گويد که اين، کار جالبي نيست و حتي حرف زدن با خانم ها که تا مدتي قبل براي شما خيلي راحت بود، الآن طور ديگري است. انگار به راحتي سال هاي قبل نيست و به همين دليل با قوانين جديدي براي ارتباط با جنس مخالف روبه رو مي شويد؛ قوانيني که به آرامش و موفقيت شما منتهي مي شود.
عده زيادي به قوانين ارتباط، پايبندند و تلاش مي کنند مرزهاي ارتباط را رعايت کنند. واژه نامحرم براي آنها قابل درک است و رفتار خود را با توجه به شرايط جديد، تنظيم مي کنند. اين افراد، باهوشند و از مهارت ارتباطي بالايي برخورداند؛ ولي عده ديگري هم هستند که موقعيت جديد خود را باور نکرده اند و همانند دوران کودکي، به دوستي با دختران ادامه مي دهند. قدرت انعطاف پذيري اين گروه، پايين است و در مديريت روابط خود، ضعيف عمل مي کنند. در اين ميان، گروهي بهترين روزهاي عمرشان را به خيابان گردي و سرگرم شدن و يا مزاحمت براي ديگران، سپري مي کنند. اين عده از جوانان بهانه هاي مختلفي براي کار خود جور مي کنند؛ بهانه هايي که فقط براي توجيه نادرستي کار و فريب خود به کار ميگيرند. آشنا شدن با اين افکارنادرست، مي تواند سدي در برابر اين وسوسه ها باشد.
◀️ ادامه دارد...
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔸 یک آیه، یک نکته 0️⃣3️⃣
✳️ اگر تقوا باشد، بن بستی وجود ندارد
تقوا یعنی چه؟ تقوا آن طوری که در ترجمه ها رایج شده که درست هم هست، یعنی «پروا کردن» یا در تعبیرات معمولی ماها، «ملاحظه کردن»؛ می گویند فلانی ملاحظه فلانی را دارد یا شما ملاحظه فلان کس را دارید؛ پروا یعنی این. پروا کردن، ملاحظه کردن، معنای تقواست. اِتَّقُوا الله، یعنی ملاحظه خدا را بکنید؛ پروا داشته باشید از خدای متعال. یک خط مستقیمی به شما نشان داده است در این حرکت عظیم حیات بشری که محفوف به مشکلات است. فرض کنید مثل زمینی که این گوشه و آن گوشه اش، مین وجود دارد که یک راهی را باز می کنند، می گویند این راه، راه سلامت است؛ راه امنیّت است؛ از اینجا بروید؛ صراط مستقیم، این است. ملاحظه خدا - اِتَّقُوا الله - یعنی حواستان باشد از این راه منحرف نشوید؛ کج و راست نشوید که گرفتار خواهید شد؛ مشکل برایتان درست می شود. اگر از این راه رفتید، آن وقت نتایج خوبی به دست شما خواهد رسید که آن نتایج را هم خدا در قرآن، مکرر در آیات متعدد قرآنی، بیان کرده [است]... «وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجاً». «مَخرَج»، یعنی بن بست شکنی. اگر تقوا باشد، بن بستی وجود ندارد؛ بن بست در کارتان نیست. در همه زمینه ها، اگر تقوا داشته باشید، مراعات کنید، همان پروای مورد نظر و ملاحظه از خدای متعال را داشته باشید، بن بستی در مقابل شما وجود ندارد و بصیرت [هم به انسان می دهد]. اینها وعده های قرآنی است برای تقوا. «وَمَن اَصدَقُ مِنَ اللهِ قیلًا»؛ هیچ کس، هیچ وعده دهنده ای، صادق تر از خدای متعال نیست.
◀️ بیانات در دیدار کارگزاران نظام، 1398/2/24
🔰 اندر حکايت عشق هاي خياباني 2️⃣
🔸ابراهيم اخوي
🔺بهانه ها و چاره ها
1️⃣ براي سرگرم شدن
«ما فقط مي خواهيم اوقات فراغت خودمان را سپري کنيم».
«قصد بدي نداريم؛ فقط ميخواهيم کمي تفريح کنيم».
«دخترها خيلي پاستوريزه اند و ما مي خواهيم با اذيت کردن آنها، کمي به ارتقاي شخصيتشان کمک کنيم».
اينها جملاتي هستند که برخي جوانان براي توجيه کارشان به آنها استدلال ميکنند. آيا به نظر شما مي توان اين توجيهات را قبول کرد؟
سرگرمي، تفريح و کمک، سه واژه کليدي براي توجيه رفتار اين گروه از جوانان ميباشند.
شاد کردن ديگران، خوب است يا بد؟
آيا مي توان از هر شيوه اي براي شاد کردن ديگران استفاده کرد؟
حال اگر کسي بخواهد با اذيت کردن شما و مسخره کردنتان باعث خنده و شادي يک عده شود، باز کار خوبي کرده است؟ اگر جواب شما منفي است، کليد طلايي زندگي درست، در دستان شماست و آن اين است: هدف، وسيله را توجيه نميکند.
مزاحمت براي ديگران، ايجاد يک ارتباط دروغ، دادن وعده هاي بي جا و ايجاد درگيري عاطفي براي طرف مقابل، نمي تواند توجيه درستي براي سرگرم شدن، تفريح و کمک باشد.
2️⃣ فراگير بودن کار
«همه هم سن و سال هاي ما همين کار را مي کنند».
«زمونه عوض شده، محرم و نامحرم ديگر معنايي ندارد».
«شما هم اگر در موقعيت ما بوديد، همين کار را مي کرديد».
روان شناسان مي گويند: وقتي واژه همه، هيچ وقت، هيچ کس، هميشه و کلمات ديگري که معناي کلي مي دهند، در اظهار نظر افراد وجود داشته باشد، در درست بودن فکر او ترديد کنيد. اينها به خطاي فکري مبتلا شده اند و نيازمند سوخت رساني فکري هستند. بررسي کنيد که با کدام گروه هستيد. آيا واقعا همه دنبال اين کار هستند يا عده محدودي اين روش را پيش مي گيرند؟ اگر شما با اين نظر عمومي شدن ارتباط با جنس مخالف، مخالفيد، قانون ارزشمند ديگري را به دست آورده ايد و آن قانون، اين است: قانون متفاوت بودن.
اين قانون به ما مي گويد که رفتارهاي خود را بر اساس ملاک و معيار، تنظيم کنيم؛ نه افراد. ممکن است افراد زيادي در گروه سني ما اهل سيگار و پارتي هاي آن چناني باشند و دوران زيباي نوجواني را با غرق شدن در لذت هاي زودگذر، به سرعت از دست بدهند؛ ولي ما بخواهيم از مسير ديگري عبور کرده، هدفمند زندگي کنيم و سوار قطار موفقيت شويم. حال آيا مي توانيم خود را به خاطر متفاوت بودن، سرزنش کنيم؟
3️⃣ همرنگي با جماعت
«وقتي مي بينم همه دوستانم يکي براي خودشان دارند، وسوسه مي شوم».
«دوستانم از اين که من توي اين فضا نيستم، سرزنشم مي کنند».
«نمي توانم در مقابل پيشنهاد دوستان خودم مقاومت کنم».
سؤالي که از اين جوانان مي پرسيم، اين است که اگر دوستان شما را به کارهايي مثل ترک تحصيل، اعتياد، فرار از خانه و بزهکاري، دعوت کنند، آيا به راحتي مي پذيريد؟ قدرت تفکر و تصميم گيري در ما به قدري توانمند است که مي توانيم خيلي از موانع موفقيت را به راحتي شناسايي کرده، با افزودن چاشني قاطعيت در يک رقابت دوي با مانع، برنده شويم. شما در طول روز با پيشنهادهاي زيادي روبه رو ميشويد. اگر بخواهيد به همه آنها پاسخ مثبت بدهيد که گرفتاريهاي شما حل شدني نخواهد بود. پس بايد مهارت نه گفتن را ياد بگيريد و از سرمايه نوجواني خود به خوبي مراقبت کنيد.
4️⃣ به دنبال عشق زندگي
«مي خواهم خودم براي آينده ام تصميم بگيرم».
«مي خواهم همسر آينده ام را خودم پيدا کنم».
«من دنبال عشق خودم هستم».
الف. شما چند سال داريد و چند درصد از شرايط ازدواج، براي شما فراهم شده است؟ گمان مي کنيد مردم آن قدر ساده اند که مهم ترين سرمايه هاي خودشان را در کف خيابان رها کنند؛ تا شما بدون هيچ زحمت و تلاشي، آنها را از آن خودتان کنيد! براي سنجش ميزان عقل دوست خود، يک مطلب محال را بگو؛ اگر باور کرد، در عقل او شک کن! آيا ممکن است خانواده اي دختر خود را که سالهاي زيادي برايش زحمت کشيده است، در کف خيابان رها کند و منتظر باشد نوجواني آن را مال خود کند؟
ب. در داروخانه ها بخشي وجود دارد که داروهاي کمياب و خاص را در آن جا نگهداري مي کنند. اين قسمت، بسيار مهم است. در ادبيات ديني هم واژه «عشق» همانند داروهاي کمياب است و فقط عده انگشت شماري توانستهاند از آن استفاده کنند. پس لطفا در استفاده از اين کلمه، حساس باشيد و خود را فريب ندهيد!
◀️ ادامه دارد...
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت چهاردهم/ 4️⃣1️⃣
صبح زود، دستهایمان را باز کردند. از بس کلافه بودم، به سرباز عراقی گفتم :«قراره تا کی اینجا بمونیم. اگه میخواهید ما رو بکشید، زودتر خلاصمون کنید!»
فکر میکنم فهمید چه میگویم. سرباز عراقی که آدم بدی به نظر نمیرسید، با تکرار الیوم العماره، امروز العماره، به ما فهماند امروز ما را به شهر العماره خواهند برد.
زخمهای پنج نفرمان بو گرفته بود. پای سید محمد را از قسمت ران، همانجایی که تیر خورده بود، نمیشد بست. استخوان پایش از قسمت ران خُرد شده بود. بچهها پایش را از زانو و ساق پا با آتل بسته بودند. وضعیت من بدتر از دیگران بود. بچهها پایم را از پاشنه به زانویم بستند، هرچند درد زیادی کشیدم.
سید محمد گفت: «باید خودتو جمع و جور کنی، هر چقدر به بغداد و صدام نزدیکتر بشیم، بیشتر اذیت میشیم».
غروب، یکی از فرماندهان عراقی دستور داد مارا به پشت خط منتقل کنند. ما را از سنگر بیرون آوردند. چهار نظامی عراقی که اسلحه کلاش دستشان بود، شوخیشان گرفته بود. شاید هم میخواستند ببینند چقدر از مرگ میترسیم. چهار نفرشان روبه رویمان ایستادند. یکی از آنها فرمان داد: «مستعد:آماده.» گلنگدن کشیدند، درجهدار که سعی میکرد، دستورات و فرمانش را جدی صادر کند، گفت : «فلح، آماده شلیک»، اسلحههاشان را به طرفمان نشانه رفتند. در مرحله آخر درجهدار گفت : «اطلق النار: آتش»!
هر چهار نظامی با هم شروع به تیراندازی کردند. در یک لحظه احساس کردم کارمان تمام شد. گلولهها به سمت راست و چپ و بالای ما اصابت کرد. یکی از بچهها به نام خداخواست به عراقیای که فرمان آتش میداد، گفت :«ما گرگ باران دیدهایم، مارو از مرگ نترسونید»
سید محمد هم جوابشان را با جملهای از شهید محراب آیتالله اشرفی اصفهانی داد: «ماهی را از آب میترسانید و ما را از شهادت»
شب شد. عراقیها جشن گرفته بودند. آسمان صحنه شلیک تیرهای رسام و منور بود. صدای هلهله و شادی عراقیها بلند بود. ساعت حدود نُه و یا ده شب بود، بچهها را سوار قایق کردند. آنها بدون اینکه مراعات شرایط جسمی بچهها را کنند، آن چهار نفر را سوار قایق کردند. دو نفرشان آمدند مرا سوار قایق کنند، چند متری مرا به طرف اسلکه و نوک خاکریز روی زمین کشیدند، از شدت درد نالهام درآمد.
مرا با قایق دیگر بردند. ده دقیقه بعد از شروع حرکت، قایق کنار جادهای که در دو طرف آن آب بود، پهلو گرفت. دو نظامی مرا از قایق پیاده کردند و برگشتند. در آن جاده خاکی به دنبال بچهها بودم، آنها را ندیدم، نمیدانم کجا بودند، تنهای تنها بودم.
در شانهی جاده نشسته بودم. از بین خودروهایی که کنارم رد میشدند، جیپ نظامی که سقف نداشت، ده متری سمت راستم توقف کرد. راننده جیپ به همراه یکی از سرنشینانش پیاده شدند و به طرفم آمدند.یکی از آنها خطاب به افسری که سوار ماشین بود و او را سرهنگ صدا میزد، گفت: «سیدی!هذا اسیر ایرانی، معوق. قربان این اسیر ایرانیه، مجروحه».
نور ماشین روی صورتم میتابید. نگاهم به جیپ بود،در یک لحظه جیپ فرماندهی با بکس و باد و گرد و خاک زیاد سرعت گرفت.به طرفم که آمد فهمیدم قصد دارد مرا زیر بگیرد. باورم نمیشد، همه چیز برایم غیر منتظره بود، جیپ به سرعت به من نزدیک میشد.
◀️ ادامه دارد . . .
🔰 اندر حکايت عشق هاي خياباني 3️⃣
🔸ابراهيم اخوي
🔺بهانه ها و چاره ها
5️⃣ کنجکاوي درباره دنياي دختران
«مي خواهم بدانم دختران چه روحياتي دارند؛ تا در آينده بتوانم زندگي خوبي داشته باشم».
«دختران خيلي عجيبند و من کنجکاو هستم که آنها را بهتر بشناسم».
«احساس مي کنم دختران از يک دنياي ديگرند و من در کنار آنها مي توانم احساس خوبي داشته باشم».
آشنا شدن با روحيه دختران، نيازي به پيمودن راههاي پر خطر و مسئوليت آفرين ندارد. وقتي مي شود گره اي را با دست باز کرد، چرا با دندان بازش کنيم. شما تفاوت روحيات خود را با دختران، مي توانيد با مشاهده حالات يکي از خانم هايي که محرم شما هستند، به خوبي به دست آوريد و يا با مطالعه يک کتاب درباره روان شناسي دختران، مي توانيد اطلاعات مورد نياز را به دست آوريد؛ البته اگر به اين اطلاعات نياز داشته باشيد و اين کنجکاوي شما از روي شيطنت نباشد.
6️⃣ مسابقه جذابيت
«مي خواهم بيشتر از همه دوستانم، از جنس مخالف، دوست داشته باشم».
«فکر مي کنم با داشتن دوستان بيشتر، جذاب تر و موفق ترم».
«خوش تيپي من باعث مي شود دوستان زيادي دور و برم جمع شوند».
جذابيت، هديه اي است که از سوي خداوند، در اختيار شما قرار گرفته است. بخش عمده اي از اين جذابيت، به دنياي درون شما بر مي گردد. زيبايي شخصيت، ماندگارتر و تأثيرگذارتر از زيبايي چهره و تيپ شماست. وقتي موفق شويد کسي را با ظاهر زيباي خود جذب کنيد، خيلي مغرور نشويد؛ چون اين مسابقه برنده ندارد و هميشه زيباتر از شما هم پيدا مي شود. علاوه بر اين، دختران عاقل و آينده نگر، به مردان مطمئن، قابل اعتماد و پاک، دل ميبندند؛ نه به يک مردنما که وقت زيادي از روز و شب خود را به ظاهرش اختصاص مي دهد. جذابيت واقعي، به وسيله رفتارهاي درست شما ايجاد مي شود.
7️⃣ ارتقاي مهارت ارتباط
«دوست شدن با جنس مخالف، باعث مي شود از خجالتي بودن دربيايم».
«دوستي با جنس مخالف، ارتباطات اجتماعي مرا افزايش مي دهد».
«دوستي هر چه گسترده تر باشد، احتمال موفقيت بيشتر است».
مهارت ارتباط، روشي است که قابل يادگرفتن و به کار گرفتن است. اين روش بدون آموزش هاي ويژه هم در عده اي از انسان ها وجود دارد. آن چه مهم است، نحوه استفاده از اين مهارت است. جوانان موفق، مهارت ارتباط را براي رسيدن به اهداف علمي، معنوي، هنري و ديگر پيشرفت هاي خود، به کار مي گيرند. عده اي ديگر نيز از اين سرمايه، غنيمتي براي فريب و ضربه زدن به ديگران استفاده مي کنند. وقتي خود شما با يک فرد جذاب و با روابط عمومي بالا برخورد کنيد، شايد از ظاهر او و نحوه ارتباطش، خوشتان بيايد؛ ولي اعتماد کردن به او، نيازمند خصوصيات ديگري است که در او جستوجو مي کنيد. در ارتباط با جنس مخالف نيز همين گونه است. شما تظاهر به يک رابطه موفق مي کنيد و از نگاه خودتان با اين ارتباط گيري، به خودتان مي باليد؛ در حالي که هميشه نگراني ناشي از بي اعتمادي، طرف مقابل شما را رنج مي دهد و اين رابطه بي تضمين را به يک دردسر، تبديل مي کند. شايد ريشه بسياري از روابط قطع شده در همين نکته نهفته باشد.
#به_کانال_نشریه_دانشجویی_پرسمان_بپیوندید
https://eitaa.com/porsemanmag/824
🔰 پایی که جا ماند
🔸 یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
🔺قسمت پانزدهم/ 5️⃣1️⃣
جیپ به سرعت به من نزدیک میشد، وقتی دیدم میخواهند زیرم بگیرند، خودم را از کنار جاده پایین انداختم. نیهای کنار جاده مانع از افتادنم به باتلاق شد. دستهایم از پشت بسته بود. در میان نیزارها، باتلاقها و چولانهای تیز و بُرنده جزیره با دست بسته و آن پای مجروح فقط و فقط از ائمه اطهار و آقا اباالفضلالعباس علیهالسلام کمک خواستم.
سمت چپ بدنم در باتلاق و گِلهای حاشیه جاده فرو رفته بود. شاید اگر دستم باز بود میتوانستم گِلها را چنگ بزنم و کم کم خودم را روی جاده بکشانم.
هوا تاریک شده بود، دو نظامی که مامور بودند مرا به پشت خط انتقال دهند، سر و کلهشان پیدا شد. از جاده پایین آمدند، کتفم را گرفتند و از میان گلولای و نی بیرونم کشیدند. بدن و لباسهایم خیس و گِلی بود. مرا از بالای درِ عقب آیفا (کامیون عراقی) به کف ماشین پرت کردند، دستهایم را به میلههای آیفا بستند و ماشین حرکت کرد.
ماشین حدود دویست متر جلوتر کنار پلهای شناور اسکله بود، توقف کرد. قایق، سیدمحمد، هجیر، خداخواست و احمد را در آن قسمت جاده پیاده کرده بود. از دیدن بچهها خوشحال شدم. حدود دویست متر جلوتر، هفت اسیر دیگر به جمعمان اضافه شد. اجازه نداشتیم با آنها هم صحبت شویم. دو، سه نفرشان که ریش داشتند سر و صورتشان کبود بود.
صحنههای تلخ و جانگداز شهادت دوستان و همقطارانم در جاده خندق از ذهنم دور نمیشد.
آیفا در ورودی شهر العماره توقف کوتاهی کرد تا اینکه وارد یک پادگان نظامی شدیم. نورافکنها، قسمتهای مختلف پادگان را روشن کرده بود. آیفای نظامی که وارد پادگان شد، سر و کلهی ده، پانزده دژبان پیدا شد. دژبانها کنار در عقب آیفا با کابل و باتوم منتظرمان بودند. با صدای قِرد، عجل، یالا بسرعه(میمونها، زود باشید یا الله، سریع) اسرای سالم از آیفا پیاده شدند.
دژبانها پس از ضرب و شتم آنها سراغ ما آمدند. آمدند بالا و با کابل به جانمان افتادند. منتظر بودیم کمکمان کنند پیاده شویم. با آن جراحتها نمیتوانستیم پیاده شویم. یکی یکی خودمان را به لبهی در کشاندیم. یکیشان از پایین دستش را به طرفم دراز کرد. با خودم گفتم: «این چهجور کمک کردن است، این دست چطوری میخواهد وزن مرا تحمل کند». دستم را به طرف او کشیدم، فکر میکردم وقتی از آیفا پایین بیایم، نمیگذارد زمین بیفتم. از بالای ماشین وزن بدنم را روی دستش انداختم، موقع پایین آمدن رهایم کرد و نقش زمین شدم. از شدت درد پا به خودم پیچیدم.
یکیشان با لگد به جانم افتاد و با پوتین به پهلویم کوبید. آنها بدون برانکارد مرا روی زمین کشیدند و به راهروی توالتهای پادگان بردند. چند مجروح که آنها را نمیشناختم آنجا بودند. خستگی و رنج در چهره بچهها موج میزد. در راهروی توالت رودههای یکی از بچهها از شکمش بیرون ریخته بود و با دو دستش آنها را گرفته بود.
◀️ ادامه دارد . . .