#پارت_سوم
❓فرشاد را میشناختی؟
➕نه اصلا. فقط، چون مغازه اش در جای #خلوتی از شهر بود تصمیم به سرقت از او گرفتیم. بعد از حادثه فهمیدم که اعضای بدنش را اهدا کرده اند. خانواده اش افراد شریفی هستند.
❓مگر آنها را میشناسی؟
دو خواهرم و مادرم چند باری برای #تسلیت و جلب رضایت به خانه شان رفته اند. همیشه با آنها #برخورد خیلی خوبی داشته اند و حتی از آنها پذیرایی کرده اند. با اینکه اینجا از بقیه متهمان قتل میشنوم که شاکیان با اهانت با خانواده شان برخورد میکنند. همه #حسرت میخورند و میگویند کاش شاکیان ما هم مثل شاکیهای تو بودند.
❓فکر میکنی #رضایت میدهند؟
➕ نه! #امیدی ندارم. حق هم دارند. اما به خاطر دل مادر و خواهرانم، وقتی برای جلب رضایت پاپیش میگذارند چیزی نمیگویم. هر بار هم رفته اند خانواده فرشاد گفته اند که از خون عزیزشان نمیگذرند. #قصاص حق من است، چون گناهکارم. فکر میکنم با قصاص در این دنیا بی حساب میشوم. فقط به دل مادرم فکر میکنم.
⭕ به حال دل مادر فرشاد هم فکر میکنی؟
➕تمام روزهایم از روز حادثه تا حالا #عذاب بوده است. یکی از دلایل این عذاب هم فکر کردن به حال خانواده مقتول است
#اسلامشهر_پویا
@ESLAMSHAHR_POUYA