🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۷۲)
💢روزهای سخت دانشجویان فراری(۴)💢
یه روز طبق معمول چشمامون رو بستن و گفتن خیلی سریع آماده شید میخوایم ببریمتون بغداد. تا در یه دادگاه نظامی محاکمه بشید. همه اعضای دادگاه نظامی بودن. ما سه نفر نشوندن روی زمین و متهمین(نگهبانای عراقی) داخل یه قفسه آهنی به بلندی تقریبا ۷۰ سانت مثل گله گوسفند جا داده بودن. اونا کسانی بودن که در شب فرار ما در بیمارستان بودن و مسئولیتی داشتن. متهم اصلی نجم همون نگهبان شکنجهگر بود که به قصد کشت ما رو شکنجه کرده بود و میخواست با اسپری منو خفه کنه.
قاضی از من پرسید کسی از این جماعت با شما همکاری داشت؟
یاد شکنجههای بیرحمانۀ نجم افتادم. حالا وقت انتقام بود و با یه کلمهی بله میرفت پای چوبه اعدام و بقیه هم به زندانهای طولانی محکوم میشدن، ولی وجدانم قبول نکرد و یاد این حدیث افتادم که «النجاه فیالصدق» گفتم نه هیچکدوم از اینا خبر نداشتن و هاشم و مسعود هم همین رو گفتن. بعد از شور و مشورت برای نجم و بقیه ۹ ماه زندان مشخص شد که با التماس و پادرمیونی یکی از افسرهای بعثی که میگفت قربان اینا زن و بچه دارن و عائله شهدا«کشتههای عراقی» هستن به ۶ ماه تقلیل پیدا کرد.
بعد از صدور حکم و اتمام دادگاه، قاضی که یه سرتیپ بود با غرور رو به اطرافیاش کرد و گفت: سربازهای خمینی همه بیسواد هستن و اینا رو که میبینید و عاشق خمینی هستن، شرط میبندم که بیسوادن و روشو به من کرد و پرسید: چند کلاس سواد داری؟ گفتم دانشجوی سال سوم رشته مهندسی برقِ دانشگاه علم و صنعت ایران هستم. از عصبانیت صورتش قرمز شد و داشت منفجر میشد. توی همین حال با اشاره به مسعود و هاشم گفتم قربان این دو نفر هم دانشجو هستن. با عصبانیت گفت: گم شید و دستور داد ما رو از دادگاه بیرون انداختن. اون روز بجای حس انتقام، خداوند رحمت و عفو رو در دل ما قرار داد و باعث شد صداقت ما اون نگونبختا رو نجات بده و اعدام از سرشون گذشت.
دوباره ما رو سوار کردن و برگردوندن به اردوگاه تکریت ۱۱ و تا زمان آزادی در اونجا موندیم.
راوی: #احمد_چلداوی
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۷۳)
💢درسهاو برکات فرار دانشجویان💢
حماسه فرار سه دانشجوی بسیجی، گر چه نافرجام موند، اما برکات و درسهای زیادی برای خود اونا و همه اسرایی که از این ماجرا باخبر شدن بجا گذاشت و باعثِ تقویت همدلی و انسجام بیشتر بین بچهها شد و تا مدتها یکدل و یه صدا برای سلامتی و زنده موندنشون دعا میکردیم.
همّ و غمّ همه شده بود غمخواری برای سه دانشجوی بسیجی که تموم خطرات رو به خاطر بقیه بجون خریدن و حاضر شدن به قیمت تحمل سختیهای بیشمار و حتی احتمال از دست دادن جون شیرین، لیستِ اسامی اسرای مفقود الاثر دو اردوگاه تکریت ۱۱ و ملحق ۱۸ رو به ایران برسونن. این یه درس ایثار بود که در تاریخ دفاع مقدس ما ثبت شد. برکت دیگه این قضیه توجه دوباره و بیشتر از گذشته به معنویات و راز و نیاز به درگاه الهی بود و یه موج معنوی در اردوگاه راه افتاد و دعا و قرآن و توسل که مقداری نسبت به اوایل اسارت کمرنگ شده بود دوباره جون گرفت و در واقع تجدید حیات معنوی در این مقطع شکل گرفت و تا آخرین روزهای اسارت تداوم یافت. درس بزرگ دیگه این ماجرا این بود که حتی در سختترین شرایط نباید ناامید وتسلیم شد. بچهها با این کارشون به بقیه آموختند که با امید و توکل میشود دست به کارهای بزرگ زد.
گرچه نتیجۀ نهایی حاصل نشد و بچهها نتونستن به ایران برسن و دوباره برگردونده شدن به محیط اسارت، اما اگه مقداری تجربه بیشتر داشتن و میتونستن کمی پول فراهم کنن ،آزادی و رسیدن به ایران دور از دسترس نبود.
درس دیگهی این حماسه بزرگ، حتی برای دشمن، روحیه مقاومت و جنگندگی اسرای ایرانی بود که هیچ گاه تسلیم شرایط نشدن و تلاش میکردن که بر شرایط فایق و پیروز بشن. فرار از چنگ دشمن با اون همه استحکامات و موانع بمعنای روحیه شکست ناپذیری اسرا بود. فرار تیغ دو لبه بود. در صورت موفقیت لبۀ تیزش به دشمن بر میگشت و مفتضحش میکرد و در صورت ناکامی چه بسا فرد رو به کام مرگی دردناک و یا شکنجههای طاقت فرسا میفرستاد.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۷۴)
💢فراریها ۶۶ روز بیشتر اسارت کشیدند💢
نفس اقدام به فرار صرفنظر از موفقیت یا ناکامی ترسیمگر تابلویی از شجاعت، استقامت و روحیه تسلیمناپذیری بود و دشمن هم خوب این رو میدونست و به یقین آرزو میکرد ای کاش چنین سربازایی با این روحیه مقاوم رو در اختیار میداشت.
درس دیگۀ این داستان، روحیه عالی و انگیزه والای این عزیزان برای علمآموزی و عطش برای یاددادن و یادگیری بود که در سختترین شرایط و داخل سلول انفرادی از هر فرصتی برای آموزش استفاده میکردن و به یکدیگه دروس ریاضی و انتگرال و تکنیک و فنون پزشکی رو آموزش میدادن. در حالی که قاعدتا باید در گوشهای کِز میکردن و طبق مرسوم زندانیهای دنیا زانوی غم بغل میگرفتن، اما شاداب و سرزنده، داشتههای خودشون رو به همدیگه منتقل میکردن، انگار فردا میخوان همون هارو توی دانشگاه تدریس کنن. این سه دانشجوی فراری ما، الگویی شدن برای ایثار، استقامت و امید و جاودانه شدن.
وبالاخره عالیترین درس این ماجرا برای تاریخ و دشمن بعثی، عفو کریمانۀ بچهها از شکنجهگراشون مانند نجم بود که با یه اشارۀ سر و گفتن بله میتونستن انتقام اون همه شکنجه رو از اونا بگیرن و بفرستنشون پای دار. امّا روحیه جوانمردی که در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) و امثال مسلم بن عقیل(علیه السلام) آموخته بودن به اونا اجازه انتقامجویی نداد و با صداقت هرگونه دستداشتن دشمنان شکنجهگر در ماجرای فرارشون رو انکار کردن و از اعدام حتمی نجاتشون دادن و حیات و زندگی دوباره بهشون بخشیدن.
ما در تاریخ ۲۴ شهریور ۶۹ به ایران برگشتیم و اونا موندن و ۶۶ روز بیشتر از ما اسارت کشیدن و حتی احتمال داشت هیچوقت به ایران برنگردن؛ امّا دست تفضل الهی شامل حالشون شد و در تاریخ ۳۰ آبان همون سال به آغوش وطن برگشتن و چشمان منتظر ما و خونوادههاشون به جمالشون روشن و قلوبمون شاد شد. هر سه نفرشون الان جزو مفاخر و گنجینههای علمی این کشور هستند. احمد چلداوی بعد از سالها مجاهدت علمی، استاد تموم دانشگاه علم و صنعت ایران است و مدتها ریاست دانشکده برق این دانشگاه رو بر عهده داشت و آثار علمی ارزشمندی از خود به یادگار گذاشته که مهمترین این فعالیتا عبارت است از :
طراحی و ساخت محفظه پوشش امواج الکترومغناطیس.
طراحی و ساخت بُردهای فضائی و ايستگاههای زمينی سيستم های تلهمتری و تلهکامند ماهواره.
مواد جاذب امواج الکترومغناطيس.
احمد چلداوی موفق شد در سال ۱۳۸۸ درجه پرفسوری خودشو دریافت کنه.
هاشم انتظاری هم به عنوان یکی از نخبگان علمی کشور موفق به اخذ دکترای حرفهای رشته دندانپزشکی شد و اکنون پزشکی حاذق و خدوم در این رشته و فردی بسیار آگاه در زمینه مسائل سیاسی با بینش و تفکر ولایی است.
مسعود ماهوتچی نیز دارای دکترا بوده بعنوان استادیار و عضو هئیت علمی و معاونت پژوهشی و دانشجویی دانشکده مهندسی صنایع و سیستمهای مدیریت دانشگاه امیرکبیر مشغول تدریسه و دارای مقالات علمی متعددی در این زمینه هست. مسعود تموم عمرش از سال ۶۹ تا کنون رو به تحصیل و تدریس مشغول بوده. بحمدلله این سه عزیز هم اکنون بعنوان نخبگان علمی این کشور و جزو چهرههای ماندگار این مرز و بوم هستند.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۷۵)
💢محرم بیاد ماندنی (۱)💢
روز سه شنبه دوم مرداد مصادف بود با اول محرم سال ۱۴۱۱.
در سه سال قبلش از برگزاری هرگونه عزاداری و مراسمات ماه محرم، محروم بودیم. من مسئول فرهنگی زندان قلعه بودم و بچهها انتظار داشتن که یهکاری در این زمینه بکنیم. امکان برگزاری مراسم عمومی نبود و بعثیا بهشدت برخورد میکردن. حدود ۴۰ نفر از بچه بسیجیای نترس و کلهشق تصمیم گرفته بودن توی یکی از آسایشگاهها یه مراسم آروم عزاداری برگزار کنن. دو سه نفرشون اومدن پیش من و گفتن: ما میخوایم مراسم برگزار کنیم و حداقل امسال رو عزاداری کنیم. گفتم این کار خطرناکه و احتمال داره بریزن سرتون و حسابی شکنجه بشید. گفتن: همه چیز رو بهجون میخریم فقط اومدیم ازت کمک بخوایم. گفتم: شما که تصمیمتون رو گرفتین چه کمکی از من ساختهاس؟
گفتن: سخنران نداریم میخوایم این دهه رو برامون سخنرانی کنی. راستش کمی مردد بود. تصمیم دشواری بود. سخنران مراسم ۴۰ نفرۀ مراسم عزاداری اونم یه دهه کامل! نه یه روز و دو روز!
خوش انصافا اشتهاشون هم ماشاءالله کم نبود. بین دو راهی گیر کردم. اگه جواب مثبت بِدم میبایست پیه همه چیز از شکنجه و سلول انفرادی رو بهجون میخریدم و اگه جواب رد بدم بدجوری توی ذوق بچهها میخورد. به خودم نهیب زدم اینا خط رو شکستن و همه چیز رو بهجون خریدن! مگه خون تو از اینا رنگینتره؟!
بعد از لحظاتی سکوت سرم رو بلند کردم گفتم: قبوله ولی به یه شرط! پرسیدن شرط چیه؟
گفتم: اینکه اگر مشکلی پیشامد کرد نباید بقیه بخاطر ما کتک بخورن و اذیت بشن ما باید بطور کامل مسئولیت کارمون رو بپذیریم و نذاریم کسی دیگه غیر ازین جمع کتک بخوره.
شرط رو قبول کردن و از همون روز اول محرم مراسم ما که شامل سخنرانی من و مختصری عزاداریِ آروم بود شروع شد. دو سه روز بدون اینکه بعثیا بفهمن داخل اتاق مراسم رو اجرا کردیم. بعد از دو سه روز نمیدونم کسی خبرکشی کرده بود یا نگهبانهای عراقی متوجه شده بودن، تعدادی نگهبان ریختن پشت اتاق و گفتن چه خبره اینجا؟ گفتیم: داریم آروم و بی سر صدا عزاداری میکنیم! گفتن: مگه نمیدونید ممنوعه سریع جمعش کنید و دیگه هم تکرار نشه. بچهها گفتن: ما کاری به کار کسی نداریم و توی اتاق خودمون کمی سینه میزنیم و متفرق میشیم. تهدید بعثیا شروع شد و در رو از پشت قفل کردن.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
امام خامنه ای:
"شهادت برترین نماد انقلاب است. در یک حرکت خبیثانه میخواهند این نماد را به فراموشی بسپارند"
دوستان بزرگوار! آگاهی بخشی سیاسی خوب است، اما از یاد و خاطره شهدا نباید غافل نشویم.
هر کسی هر چه می تواند. از خاطرات شهدا وصیت نامه انها و حماسه و اخلاص آنها مطلب بنویسد.
بجای جمله های کلیشه ای مانند "شهدا شرمنده ایم" بیائیم سیره و اهداف بلند و آرمانهای متعالی آن بزرگان را برای جامعه بیان کنیم و فرهنگ ایثار و شهادت را در بین مردم گسترش دهیم.
#کانال_شقایق_ها
@pow_rs
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۷۶)
💢محرم بیاد ماندنی سال ۶۹ (۲)💢
بچهها با هم عهد کردن تا پایان ادامه بدن و نترسن و هر چه بادا باد! بعد از ساعاتی اومدن درو باز کردن و گفتن: سریع متفرق بشین. ما هم که مراسممون تموم شده بود متفرق شدیم. بعد از این ماجرا دادِ چند نفر از همون همیشه عافیتطلبها دراومد که شما دارین جون همه رو بهخطر میندازین و امام حسین(علیه السلام) راضی نیست به این کارای شما.
ما با ملایمت گفتیم: نگران نباشید اولاً انشاءالله اتفاقی نمیافته و اگه هم افتاد ما مرد و مردونه عواقب کارمون رو خودمون بهعهده میگیریم و نمیذاریم شما اذیت بشید.
روز بعد هم ادامه دادیم. باز هم اومدن مقداری تهدید کردن و ما رو متفرق کردن و رفتن، ولی روی چه حسابی بود بعثیا خیلی سختگیری نکردن و بعدش هم حساسیت نشون ندادن. ظاهراً در تدارک حمله به کویت بودن و بهنحوی با ما مدارا میکردن. کمکم عزاداری به سایر اتاقها و آسایشگاههای دیگه هم سرایت کرد و تا روز هفتم و هشتم تقریبا در همه آسایشگاهها مراسم برگزار بود و این اولین محرمی بود که بعد از سه سال و نیم از اسارتمون موفق به عزاداری شدیم. راستش بخواید رومون زیاد شد و بچهها پیشنهاد کردن روز نهم و دهم داخل محوطه زندان و بهصورت عمومی عزاداری کنیم. عدهای میگفتن که احتمال داره بعثیا این فقره رو تحمل نکنن و مشکل پیش بیاید. قرار گذاشتیم با استفاده از عرب زبانامون با اونا مذاکره کنیم و اجازه بگیریم. اولش مخالفت کردن و گفتن: این جوری برای ما دردسر میشه و اگه فرماندهان بالا بفهمن تنبیهمون میکنن. ما وقتی دیدیم مقداری نرم شدن. کمی خواهش کردیم و قول دادیم آروم و مسالمتآمیز یکی دو ساعت توی محوطه عزاداری کنیم و بعدشم بریم داخل اتاقامون. هر جوری بود راضی شدن. شب تاسوعا و عاشورا همه بچههایی که مایل بودن توی عزاداری شرکت کنن در دو آسایشگاه( ۹ و۱۰ ) که هر کدوم ظرفیت حدود نود نفر برای استراحت و حدود ۲۰۰ نفر برای مراسم داشتن، تقسیم شدیم و مراسم باشکوهی برگزار شد. روز تاسوعا و عاشورا هم با نظارت عراقیا مراسم عمومی شامل سخنرانی و نوحه خونی و سینه زنی برگزار شد. شام غریبان هم در همون دو آسایشگاه ۹ و ۱۰ به طرز باشکوهی که در هیچ اردوگاه و هیچ مقطعی از تاریخ اسارت سابقه نداشت انجام شد و به مراسمات خاتمه دادیم. این مراسمات اتحاد و همدلی بین بچهها رو چند برابر کرد و حالا همه در کنار هم برای اباعبدالله عزاداری میکردیم و بعثیا هم تماشاگر بودن.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۷۷)
💢محرم بیاد ماندنی سال ۶۹ (۳)💢
روزهای اول که اون گروه چهل نفره عزاداری رو شروع کردن و هرگونه احتمال خطر وجود داشت، برخی بشدت نگران و مخالف بودن، اما بهتدریج که عادی شد و خطری بچهها رو تهدید نکرد همون مخالفین هم توی مراسمات شرکت میکردن و با خودشون تصمیم گرفته بودن که جداگونه در یکی از دو آسایشگاه بزرگ مراسم بگیرن. من متوجه قضیه شدم. دیدم این جوری باز همون هیأتبازی ایران میشه و نباید بین بچهها دوگانگی اونم در مراسم ابا عبدالله دیده بشه. بچههایی که با هم بودیم رو جمع کردم و یه جلسه مشورتی برگزار شد. پیشنهاد مشخصِ من این بود که توی دو روز آخر مدیریت رو بدیم دست این بچهها و ما هم در مراسم اونا شرکت کنیم. چند تا ازون آتیشپارهها مثل نعمت دهقانیان و رضا البرزی از بچههای تهران و تعدادی دیگه مخالفت کردن و میگفتن: اینا از اول مخالف بودن و ما رو متهم میکردن که داریم جونشون رو بهخطر میندازیم. حالا که عادی شده و خطری نیست ما مدیریت رو به اونا بدیم؟!. البته کمی هم حق داشتن، ولی من با زبون خوش و با این استدلال که توی این ماهای پایانی نباید همدلی بچهها خدشهدار بشه و بین ما دو دستگی بیفته اونم توی مراسم امام حسین(علیه السلام). خلاصه به هر مکافاتی بود اونا رو قانع کردم. قرار شد لیستی از بچههای مداحِ ما رو به اونا بدیم و مراسم بصورت یهپارچه و یگانه انجام بشه. منم رفتم پیش یکیشون که بقیه ازش حرف شنوی داشتن و خواهش کردم که دو دستگی نشه و ما میایم زیر پرچم شما سینه میزنیم و اسم مداحهای خودمون روبهش دادم و گفتم: اگه دوست داشتید این بچهها، آمادگی دارن که مداحی کنن. انصافا ایشون هم با روی گشاده استقبال کرد و از همه مداحها توی مراسمات شب و روز تاسوعا و عاشورا و شام غریبان استفاده شد. این تصمیم که به برکت امام حسین(علیه السلام) در ذهن من جرقه زد و خدا هم کمک کرد من و بقیه بچهها منیّت خودمون رو زیر پا بذاریم و یه مراسم باشکوه و متحد برگزار بشه، جزو شیرینترین خاطرات کل دوران اسارت من شد. جنبهی جالبتر قضیه این بود که روز عاشورا مصادف شد با یازدهم مرداد و همون روز عراق به کویت حمله کرد و کویت اشغال شد و دو روز بعدش همه ما از زندان قلعه آزاد شدیم و به اردوگاه ملحق ـ که قبلا ۴ ماه با آسایش در اونجا بودیم ـ منتقل شدیم. خیلی از بچهها این گشایش رو به برکت همون مراسمات دهه محرم می دونستن.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
فسمت:(۲۷۸)
💢حمله عراق به کویت و آغاز فرج💢
اوج روزهای داغ مرداد ماه سال ۶۹ بود و مدتها بود که بساط مذاکرات مستقیم بین ایران و عراق جمع شده و به فراموشی سپرده شده بود. هیچ خبر و روزنۀ امیدی برای آزادی وجود نداشت و ما مشغول برنامهها و فعالیتهای فرهنگی و علمی خودمون بودیم و تنها چشم امیدمون برای آزادی به آسمان دوخته بود. حرف و حدیثایی بین بعضی از بچه ها بوجود اومده بود که هیچگاه بین ایران و عراق صلح نمیشه و ما تموم عمرمون باید همینجا بمونیم تا یکییکی از دنیا بریم و همینجا دفن بشیم.
اگر چه این فکر، دغدغه عمومی بچهها نبود و اکثراً امیدوار به فضل و عنایت الهی بودن، ولی تعداد کمی بنوعی دچار سرخوردگی از طولانیشدن اسارت بصورت مفقود شده بودن، اما همین هم برای ما آزار دهنده بود و تلاش میکردیم نا امیدی رو از بچهها و خودمون دور کنیم و به اونا روحیه بدیم. توی همین شرایط ناگهان تلویزیون عراق روز پنجشنبه، یازدهم مرداد ۶۹ خبری رو مبنی بر کودتای نظامی در کویت و سرنگونی دولت پادشاهی در این کشور و دعوت سران کودتا از صدام حسین برای مداخلۀ نظامی و کمک به اونا منتشر کرد و چند نفر رو با لباس کویتی نشون داد که به ملاقات صدام اومده و از وی تقاضای کمک کردن و صدام هم قول همکاری و مساعدت به اونا داد و بلافاصله ستونهای نظامی عراق رو نشون میداد که وارد کویت شدن. صحنهسازی کودتا و دعوت کودتاچیان از صدام برای مداخله نظامی اونقدر ناشیانه طراحی شده بود که حتی ما که جز تلویزیون عراق منبع دیگهای در اختیار نداشتیم همون وقت متوجه شدیم که این یه بازی سیاسی برای توجیه حمله نظامی عراق به کویت و اشغال اون کشور بوده.
تلویزیون عراق دقیقاً مثل روزهای حمله به ایران مارش نظامی و سرودهای حماسی پخش میکرد و از فتح تموم خاک کویت ظرف چند ساعت خبر داد و نیروهای نظامی عراقی رو نشون می داد که در پایتخت و سایر شهرهای کویت مستقر شدن. این تجاوز آشکار هر چند اقدامی جنایتکارانه بود، اما هر چه بود برای ما سرآغاز وزیدن نسیم آزادی و بگوش رسیدن زمزمه روحبخش تبادل اسرا و توافق صلح بین ایران و عراق بود. فقط دو روز بعد از این ماجرا در اقدامی غیرمنتظره و ناگهانی و بدون استفاده از خشونت دستور انتقال ما از زندان قلعه به اردوگاه ملحق ۱۸ که در چند صد متری زندان قرار داشت شد صادر شد. هنوز رابطه بین این انتقال با حمله عراق به کویت برامون مشخص نبود و نمیدونستیم با چه انگیزهای با این دستپاچگی دستور جابجایی ما صادر شده، ولی شواهد و قرائن حاکی از روند امیدوارکنندهای بود که رهایی از محیط نابسامان زندان قلعه و انتقال به ملحق میتونست سرآغاز اون باشه.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۷۹)
💢 آخرین جابجایی💢
روز شنبه ۱۳ مرداد ۶۹ عراقیها بدون مقدمه اومدن و گفتن سریع وسایلتونو جمع کنین و آماده رفتن بشید. ما هم که دیگه این جابجاییها برامون عادی شده بود ، وسایلامونرو جمع کردیم وکوله پشتیا رو انداختیم روی دوشمون و حرکت کردیم. درِ قلعه وا شد و بدون اینکه دست و چشمامون رو ببندن راه افتادیم. نگهبانای بعثی بدجوری مضطرب و دستپاچه بودن. خبرایی شده بود که ما از اونا بیخبر بودیم. انگار مسافتمون زیاد نیست که پیاده داریم میریم. آره همینجور بود. رسیدیم سر جای چند ماه پیشمون که همه چیز خوب بود. بچهها به هم میگفتن اینجا ملحقه آره خودشه. دوباره برمون گردوندن ملحق.توی این فکر بودیم که چه اتفاقی افتاده که برگشتیم ملحق و از زندان قلعه خلاص شدیم.
شایعاتی از طرف برخی نگهبانای عراقی بهگوش میرسید که تعدادی اسیر کویتی رو میخوان بیارن سرِ جای ما توی قلعه. کمکم شایعات به حقیقت پیوست و از طریق آشپزا و بهیارای خودمون و تعدادی از نگهبانای عراقی متوجه شدیم که بله! قضیه اسرای کویته. حالا اونا باید زندانی بکشن و ما برگردیم اردوگاه. بعثیا، کویتیهای دوست و برادر عربِ دیروز و دشمن امروز رو حتی به این اندازه آدم حساب نکرده بودن که بیارنشون توی اردوگاهِ خالی ملحق. چپوندنشون توی زندان و خدا میدونه چه بلاهایی که سرشون نیاوردن. حالا اونا زیر کابل و کتک بودن و افتاده بودن تو اتاقای تنگِ زندان قلعه، دقیقا مثل روزای اول اسارتِ ما. هر چه بود برای ما خیر شد و ۴۲ روز پایانی اسارت رو راحت گذروندیدم. ماجرا ازین قرار بود که بعد از حمله صدام به کویت، تعدادی از کویتیها اسیر شده بودن و آورده بودنشون اردوگاه ۱۸ و میخواستن بیارنشون زندان قلعه بجای ما. واقعا خندهدار بود. نمردیم و دیدیم چطور گردنکلفتا و پولدارای کویتی که همیشه دستشون تا آرنج توی حلق صدام بود و همه جوره کمکش میکردن، حالا باید میومدن مثل ما شوربا با طعم کابل میخوردن. دنیاس دیگه! انتظار وفا از گرگ داشتن مثل انتظارِ خُنَکی از آتیشه. چقدر امام به این زبون نفهما گفته بود که دلتونو به این صدام خوش نکنین و بهش کمک نکنین. این آدم دیوونهس .کارش که با ما تموم بشه میاد سراغتون. حالا همون روزی شده بود که امامِ ما پیشبینی کرده بود. هر چه بود برای ما بد نشد. کاش صدام زودتر به کویت حمله می کرد.! از اون زندان و چاردیواری دلتنگ خلاص شدیم.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۸۰)
💢 عدو شود سبب خیر💢
اگه خدا بخواد عدو سبب خیر میشه، همین حمله عراق به کویت برای ما شد باعث خیر و برکت و مقدمه آزادی. خدا میدونه که چقدر این اقدام احمقانۀ صدام برای اسلام و مسلمین خیر و برکت در پی داشت. برکتِ فوریش نصیب ما شد و از زندان دلگیر قلعه خلاص شدیم و برگشتیم اردوگاهِ قبلیمون و بین ۶ آسایشگاه تقسیم شدیم. خیر و برکت گستردهترش هم شامل حال دو ملت ایران و عراق شد و منجر به آزادی ۱۱۵ هزار انسان از بند اسارت (حدود ۴۵ هزار اسیر ایرانی و ۷۰ هزار عراقی) شد که این از مهمترین آثار و برکات حماقتِ صدام بود.
سالها مذاکره، بینتیجه موند و حماقت یه دیوونهی قدرتطلب، همه کارها رو بهسامان کرد. صدام بهخاطر این که از ناحیه ایران خیالش راحت باشه و بتونه راحتتر لقمه بزرگ کویت رو قورت بده، همه جور امتیازی از پذیرش مجدد قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر تا برگشتن به خطوط مرزی و آزاد کردن اسرا رو پذیرفت.
یکی نبود بگه خُب مرد ناحسابی همون دو سال پیش که با ایران آتیشبس کردی میرفتی کویت رو میگرفتی که ما زودتر آزاد بشیم. آفرین صدام این یه دونه کارِت خوب بود.😅
حالا تا میتونی نفت کویت رو نوش جون کن و دست از سرِ کچل ما بردار!
یه قشقرهای توی قلعه بپا شده بود که نگو و نپرس! آشپزهای ما که غذا برای کویتیها بُرده بودن میگفتن کویتیهای نگون بخت که نمیدونستن وضعیت اسارت چطوره، مقداری شلوغکاری کردن و کولرها رو چپه کرده بودن و بعثیا هم حسابی از خجالتشون دراومده بودن و تا میخوردن با کابل و چوب زده بودن توی سرشون. فقط یه چیز رو نفهمیدم که چه فحشایی به اونا میدادن. به ما میگفتن «فرسالمجوس» حالا به داداشای عربشون چی میگفتن خدا میدونه.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت(۲۸۱)
💢گروگان یا طعمه موشکهای آمریکایی؟💢
از حدود یه سال پیش که از اردوگاه تکریت ۱۱ تبعید شده بودیم، گاه و بیگاه زمزمههایی از بعثیا شنیده میشد که شما هیچوقت رنگ ایران رو به چشمتون نمیبینید و به خاطر همۀ خلافکاریاتون که همیشه باعث دردسر بودید محاکمه و بهعنوان گروگان برای همیشه توی عراق باقی میمونید و هر وقت خواستیم شما رو در همین اردوگاه دفن میکنیم. این کار از اونا بعید هم نبود. بعد از گذشت ۴۲ ماه از اسارتمون هنوز هیچ نام و نشانی از ما نبود و همچنان مفقودالاثر بودیم. نه ایران از ما خبری داشت و نه صلیبِسرخ.
بعثیا توی این مدت با تعدادی از رفقامون همین کارو کرده بودن و تعدادی رو زیر شکنجه و تعدادی هم بعلت بیماری و عدم رسیدگی شهید کرده بودن و در عراق دفن شدن. اصل قضیه این بود که گروه تبعیدی ما رو که بقول خودشون از «مُشَعوِذین» یعنی شلوغکارای اردوگاهای مختلف بودیم رو بعنوان گروگان و بعنوان یه برگ برنده برای امتیاز گرفتن از ایران نگه دارن.
تقریبا محرز بود و این باعث میشد موجی از نگرانی در بین بچهها ایجاد بشه.
حالا زمزمۀ جدیدی بهگوش میرسید که میخوان این گروه ۶۰۰ نفره ما رو سر به نیست بکنن و بجای ما تعدادی از منافقین رو بفرستن ایران. این قضیه رو تعدادی از بچهها شنیده بودن، اما به هر حال نگرانی از تبادل نشدن و باقی موندن توی چنگال بعثیها به عنوان گروگان یه نگرانی جدی بود و قضیه دیگهای که بچهها رو نگران میکرد، احتمالِ شروع جنگ بین آمریکا و عراق بود که هر روز احتمالش بیشتر میشد. ما هم که داخل یه پادگان زرهی بودیم و اگه جنگ شروع میشد اولین موشکها میخورد توی کَلۀ ما. بعضی وقتا بچهها با طنز و شوخی که پشت سرش موجی از نگرانی نهفته بود، میگفتن ۴ سال زیر کابل و شکنجه بعثیا دوام آوردیم، حالا اگه جنگ شروع بشه باید بمب و موشکای آمریکا رو بغل کنیم. خدا خدا میکردیم زودتر تبادل شروع بشه. میدونستیم با شروع جنگ ما آماج موشکهای آمریکایی قرار میگیریم چون که تمومی اردوگاهای اسرای ایرانی داخل پادگانهای نظامی عراق قرار داشتن و بمب و موشک که نمیتونه تشخیص بده این ایرانیه و اون عراقیه. تازه بدتر از این میدونستیم آمریکاییها بدشون نمیومد که ماها رو قتل و عام کنن و گناهشو بندازن گردن صدام و بِگن که ما نمیدونستیم اسرای ایرانی توی این پادگانها بودن و تقصیر صدامه که این عمل غیر انسانی رو انجام داده و اسرای بینوا رو توی پادگان نظامی جا داده و چه بسا برای شادی روحمون بخشایی از انجیل رو هم میخوندن.!😅
گذشته از طنز، واقعا این یه نگرانی جدی و واقعی بود و با این وضع و اوضاعی که پیش اومده، هر لحظه امکان داشت شیپور جنگ نواخته بشه و بچهها قتلعام بشن.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۸۲)
💢صدام و بشکه باروت💢
هر روز تهدید آمریکا جدیتر و بیشتر میشد و صدام هم که فکر میکرد این صرفا تبلیغات و جنگِ زرگریه، کاملا بیاعتنایی میکرد. من به بچهها میگفتم صدام نشسته رویِ یه بشکه باروت و فتیله شو روشن کرده و آخرش منفجر میشه. فقط خدا کنه این زمانی باشه که ما اینجا نیستیم. علیرغم دو نگرانی بزرگِ گروگان موندن و یا طعمه موشکهای آمریکایی شدن، اما یأس و ناامیدی در بین بچهها اصلاً وجود نداشت و دلمون رو بخدا سپرده بودیم و ته دلمون گواهی میداد همان طوری که حماقت صدام کار رو به اینجا رسونده که زمینۀ آزادی اسرا داره فراهم میشه، همون خدا هوای ماها رو هم داره و فضل و کرمش شامل حال ما هم میشه. فعلا بازگشت به اردوگاه و دسترسی راحت به حموم و دستشویی و هواخوری بزرگ و آزادیهای نسبی که عراقیا به ما داده بودن غنیمت بود و با امیدواری شروع کردیم به برنامهریزی برای استفاده بهینه از وقتمون.
با برگشتمون به اردوگاه ملحق ۱۸ مجددا و بهسرعت فعالیتهای فرهنگی و آموزشی از سر گرفته شد و کانون فرهنگی اردوگاه با محوریت حاج آقا باطنی و مرحوم مهندس خالدی شکل گرفت و برنامهها با وسعت و کیفیت بهتر و بالاتری به اجرا دراومد. گروههای متعدد تحت پوشش کانون فرهنگی با انسجام و برنامهریزی خوب برای ایجاد محیطی بانشاط و پویا به رقابت با هم پرداختن.
گروه مراسمات و مناسبتها، گروه فرهنگی، گروه خدمات، گروه آموزش و غیره همگی، هرکدوم برنامههای زیبایی رو تدارک میدیدن. مسئولیت فرهنگی اردوگاه به عبدالکریم مازندرانی سپرده شد. ایشان از من تقاضای کمک و همکاری کرد. من گفتم عبدالکریم اگه هم نمیگفتی من رهات نمیکردم. یه روز من مسئول فرهنگی بودم و تو کمکم کردی حالا من وظیفه دارم جبران کنم. دو نفری مینشستیم و با مشورتِ جامعه روحانیت اردوگاه با محوریت آقای باطنی و سایر چهرههای علمی و فرهنگی، تلاش میکردیم ، فضای اردوگاه در روزهای پایانی یک فضای کاملا سرزنده، با نشاط و انقلابی باشه و با بیشترین بهرهوری علمی، آموزشی و معنوی، همراه بشه. کاغذ و قلم هم آزاد شده بود و این کمک خوبی بود تا بتونیم بیشتر فضا رو به سمت آموزش و پرورش ببریم. گروهای متعدد سرود و تئاتر شکل گرفت. سخنرانی در سطح آسایشگاهها به صورت منظم انجام میشد و در جای جای اردوگاه کلاسهای متعدد در حال برگزاری بود. خلاصه ابتکار عمل به صورت کامل، از دست بعثیا خارج و در اختیار بچههای خودمون قرار گرفته بود.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🖤سر خم مي سلامت شکند اگر سبويي🖤
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
آقا جان سرت سلامت.
از خون مالکاشتر تو هزاران قاسم سلیمانی میروید.
#کانال_شقایق_ها
@pow_ms
💢پیام امام خامنهای فرمانده کل قوا💢
بسم الله الرحمن الرحیم
ملت عزیز ایران!
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیبهی شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم، و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقیترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیةاللهارواحناهفداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونهی برجستهای از تربیتشدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همهی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بیوقفهی او در همهی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوهی الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثهی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهرهی بینالمللی مقاومت است و همهی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همهی دوستان - و نیز همهی دشمنان - بدانند خط جهاد مقاومت با انگیزهی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است، فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلختر خواهد کرد.
ملت ایران یاد و نام شهید عالیمقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت میگویم.
سیدعلی خامنهای
۱۳دیماه ۱۳۹۸
#کانال_شقایق_ها
@pow_ms
May 11
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۸۳)
💢 دسترسی به تلویزیون ایران💢
با مناسب دیدن شرایط و کاهش حساسیت بعثیا به برنامه و فعالیت داخلی اردوگاه، چند نفر از بچههای متخصص مدار یکی از تلویزیونها رو باز کردن و برای اولین بار بعد از قریب به چهل و دو ماه از اسارتمون چشممون به جمال رهبری و صحنههای زیبای ایران افتاد. بچههای آسایشگاه ۳، موفق شده بودن با دستکاری تلویزیون مدار اونو باز کنن. چون بچهها یه دَست بودن و جاسوسی دیگه در بینمون نبود، راحت به تلویزیون ایران دست پیدا کردیم. اوایل با حفاظت کامل و تنها در آسایشگاه ۳ و گذاشتن نگهبان در دو طرف آسایشگاه فقط اخبار رو میدیدیم و تا نگهبانای عراقی میومدن سریع کانال رو میبردیم روی عراق. من که مسئول فرهنگی آسایشگاه ۱ بودم، توی ساعات خاصی جام رو با یه نفر عوض میکردم و میرفتم آسایشگاه ۳، خلاصۀ مهمترین اخبار رو یادداشت میکردم و میومدم داخل آسایشگاه یک ِو اخبار رو میخوندم. اوایل یه معما شده بود برای بچهها که این اخبار دستِ اول از کجا میاد و منم لو نمیدادم ولی کمکم دستم رو شد و همه متوجه قضیه باز شدن مدار تلویزیون آسایشگاه سه شدن.
بعد از چند روز که وضع بهتر شد و عراقیا که اتفاقی متوجه شده بودن که بچهها دارن تلویزیون ایران رو میبینن حساسیت نشون ندادن و حتی توصیه میکردن برای خودتون ببینین ولی مواظب باشین فرماندهای ما متوجه نشن که ما رو توبیخ کنن. وقتی فهمیدیم اونام دیگه حساسیت ندارن. تیم بچههای فنی دست بکار شدن و مدار تلویزیون همه آسایشگاههای بند ۱ رو وا کردن و علاوه بر اخبار، سخنرانیهای مقام معظم رهبری(حفظهالله) و حتی فیلمهای سینمایی ایران رو میدیدیم. همه شواهد حاکی از اتمام دورۀ طولانی اسارت و باز شدن آغوش وطن بر روی بچهها بود. حقیقت ماجرا این بود که نظام بعثی نمیخواست مشکلی توی اردوگاه پیش بیاید و به خاطر گرفتاری که در قضیه اشغال کویت داشت میخواست تا انجام تبادل بنوعی آزادی عمل به اسرا بده و یه وقت قضیهای پیش نیاید که باعث بشه مجددا روابطشون با ایران خراب بشه و الّا ماهیت صدام و حزب بعث همون بود که بود. این نرمش و مدار تنها بخاطر شرایط حساسی بود که گرفتار اون شده بودن.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت: (۲۸۴)
💢دانشگاه اسارت💢
اگه بخوام مقایسه دقیقی بین شرایط دو ماه پایانی اسارتمون با برههای از تاریخ اسلام بکنم، میتونم بگم وضعیت و شرایطی شبیه دوران امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) برای ما فراهم اومده بود. در اون زمان به علت درگیری بین بنیامیه و بنیعباس(لعنهالله علیهم) فراغت بالی برای این دو امام پیش اومد که بتونن بهترین استفاده رو از شرایط بنمایند و به نشر معارف اسلام ناب و تربیت شاگردان بسیار و ترویج مکتب تشیع بپردازن. ما هم با درک صحیح از شرایط مطلوبِ پیش اومده و با اقتدا به اون بزرگواران، سعی کردیم همون روش رو در پیش بگیریم و دو ماه طلایی پیش رو داشتیم تا ضمن شور و نشاطآفرینی، زمینه و شرایط بسیار مناسب از لحاظ روحی روانی برای ورود پیروزمندانه بچهها به وطن رو فراهم کنیم. این بود که تمومی قید و بندها رو کنار گذاشته و حداکثر استفاده از شرایط پیش اومده رو بعمل آوردیم.
از روز اول تبادل در ۲۶ مرداد دیگه نماز جماعت ۸۰ و۱۰۰ نفری توی آسایشگاهها برگزار میشد. صدای اذان نه تنها در داخل آسایشگاه حتی در هواخوری هم شنیده میشد و بلافاصله نماز جماعت اقامه میشد. در آسایشگاه (۱) حاج آقا خطیبی، در آسایشگاه (۲) حاج آقا عبادی نیا و در آسایشگاه (۳)هم حاج آقا باطنی اقامۀ نماز جماعت میکردن. وضعیتمون بالکل عوض شده بود و بیشتر شبیه مقر تیپ و لشکرهای ایران، قبل از عملیات شده بود. شبهای جمعه دعای کمیل و شبهای دیگه دعای توسل و زیارت عاشورا خونده میشد. وقتی وضعیت پیش اومده رو با سالهای اول اسارت خصوصا در تکریت ۱۱ مقایسه میکردم، خدا رو بخاطر این همه نعمت و عظمت شکر میکردم و گاهی اصلا یادم میرفت که اسیر هستم.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتقام_سخت
💢سرداری فراتر از زمان و مکان💢
حاج قاسم سلیمانی چرا محبوب قلوب ۸۵ میلیون ایرانی و صدهها میلیون مسلمان و غیرمسلمان آزاده در سراسر جهان بود؟
جواب این سئوال را در این کلیپ کوتاه ببینید.
#خطکشی_ها_را_بردارید.
اصولگرا و اصلاحطلب و انقلابی. مسلمان و غیر مسلمانِ آزاده همه #خونخواه سردار جبهه مقاومت اسلامی و آزادگانِ جهان هستند.
#خون_وحدت_بخش
#یالثارات_الحسین
#یالثارات_القاسم
#کانال_شقایق_ها
@pow_rs
❣برکات خون حاج قاسم❣
💢قسمت اول💢
بعد از شهادت حاج قاسم،جمله زیبایی مطرح شد و خیلی زود جای خودش رو در ادبیات مقاومت باز کرد و آن این بود: "شهید سلیمانی از سلیمانی قویتر است"
این جمله برگرفته از ادبیات عاشوراست که ما بعینه دیدیم و حسینِ شهید از امام حسین زنده در طول ۱۴ قرن قویتر و تاثیرگذارتر بوده است.
اما خون حاج قاسم تاثیراتی در سه مرحله دارد:
🔻مرحله اول) کوتاهمدت
تنها سه روز از شهادت سردار میگذرد و هنوز دفن نشده که:
۱- غائله عراق که میرفت عراق را از محور مقاومت جدا کند، فروکش کرد و آرام شد.
۲- بدبینیهائی که بین دو ملت ایران و عراق با جنگ روانی دشمن ایجاد شده بود، به اتحاد و همدلی تبدیل شد.
۳- محور مقاومت از فلسطین و لبنان و سوریه گرفته تا ایران و عراق و یمن انسجام بیشتری یافت.
۴- پارلمان عراق طرح اخراج نیروهای آمریکائی در عراق را تصویب کرد که مقدمهای خواهد بود برای خروج کامل آمریکا از عراق.
۵- فضای ایران که از قضیه گرانیها و بنزین و اغتشاشات ملتهب شده بود، به فضای معنوی و همدلی و معطر به عطر شهادت و فرهنگ مقاومت تبدیل شد.
۶- زمزمههای سازشکارانه و دل بستن به مذاکره و برجامهای دو و سه و چهار بشدت به حاشیه رفته و حماسه مقاومت و عزت جایگزین آن شد.
این مبحث ادامه دارد.
📝رحمان سلطانی.
#کانال_شقایق_ها
@pow_rs
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت: (۲۸۵)
💢کمیته مجازات(۱)💢
با شروع تبادل اسرا، تعدادی در حد ۱۸،۱۷ نفر از خائنین و جاسوسها و حتی نفوذیهای منافقین رو به بند ۲ آوردن و میخواستن بصورت ناشناس اونا رو قاطی ما به ایران بفرستن. اینا کسایی بودن که در طول اسارت در اردوگاههای مختلف مرتکب جاسوسی و خیانت شده و باعث شهادت جمعی از بچهها شده بودن و در بینشون به گفته برخی دوستان چند نفر از نفوذیهای منافقین هم وجود داشت. با ارتباطایی که با سولهها داشتیم و از طریق اسرایی که در بیمارستان ردهه و بعقوبه بودن، اسامی و مشخصات این خائنین و شرح جنایاتشون بهدستمون رسید و کسانی بودند که همه مستحق مرگ بودن و باید بدست خود بچهها مجازات میشدن. یکی از اونا بنام رحمت ر من شناسایی کردم و برای مجازات به بچهها معرفی کردم. زمانی که در قلعه زندانی بودیم، با ارتباط دوستانهای که من با علیکُرده پیدا کرده بودم و این هم جزو همون دار و دسته بود و تصور میکرد، منم همفکرشون هستم، یه روز اومد پیش من و بعد از خوش و بش، نفرت خودشو از پاسدارها و بسیجیا رو بیان کرد و گفت: کاک رحمان من جزو کومله بودم و چند نفر از همین پاسدارها رو سر بریدم، حالا راست میگفت یا قپی در میکرد نمیدونم! ولی عمق خباثتش رو با این جمله بیان کرد و میزان نفرتش از بچههای مظلوم سپاهی و بسیجی رو مشخص کرد. علاوه بر این، مرتکب خیانت و جاسوسی هم شده بود و به احتمال زیاد یکی از همون نفوذیهای ضدانقلاب بود. به هر حال این تعداد از خائنین روزمهای بسیار خیانتبار داشتن و سالم و بدون مجازات در رفتنشون اونم بصورت ناشناس، ظلمی بزرگ در حق تموم اسرایی بود که در اردوگاههای مختلف توسط اینا اذیت و آزار شده و تعدادی هم بهشهادت رسیده بودن.
کمیتۀ مجازات توسط بچهها تشکیل شد. عملیاتی شبیه عملیاتهای دفاع مقدس با تعیین محورها و واحدهای عملکننده و رمز، طراحی و مقرر شد برای هر خائن سه نفر از بچههای قوی هیکل و رزمیکار مشخص بشه و در اطراف اونا قدم بزنن و وقتی که تمومی اکیپها افراد رو پیدا کردن و در جاهاشون مستقر شدند....
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
سربازِ جهاد تبیین
❣برکات خون حاج قاسم❣ 💢قسمت اول💢 بعد از شهادت حاج قاسم،جمله زیبایی مطرح شد و خیلی زود جای
#برکت_خون_حاج_قاسم
💢قسمت دوم💢
خون حاج قاسم سلیمانی بیتردید بعد از خون سیدالشهدا علیهالسلام تا کنون، بابرکتترین خونی بوده که برای تعالی اسلام و آزادگی بر زمین ریخته شده است.
بعد از پرداختن به آثار و برکات کوتاهمدت خون حاج قاسم در نوشتار اول، در این نوشتار آثار و پیامدهای میانمدت آن را بررسی می کنیم.
🔻مرحله میان مدت:
۱-شکستن تابوی حمله به مراکز نظامی آمریکا پس از ۷۵ سال و بعد از جنگ جهانی دوم و آخرین حمله ژاپن به پایگاههای نظامی آمریکا. علیرغم جنگهای گوناگون هیچ کشوری جرات و جسارت حمله به مراکز نظامی آمریکا را نداشته است که با حمله سنگین و پرحجم ایران به پایگاه عین الاسد این تابو شکسته شده و هیمنه پوشالی آمریکا در هم ریخت.
۲- پذیرش ذلت و شکست از طرف ابرقدرت جهانی و عدم پاسخگویی به حملات ایران از ترس انتقامگیری بعدی محور مقاومت.
۳-نمایش قدرت و دست برتر ایران در #جنگ_الکترونیک و سایبری با ایجاد اختلال در سیستم راداری و ردگیری دشمن و قطع ارتباط هواپیماها و پهبادهای دشمن با برج مراقبت و کنترل.
۴- ایجاد شکاف بین متحدان سنتی آمریکا و حتی در درون هیات حاکمه آمریکا بر سر جنگ با ایران و هراس آنها از وقوع یک جنگ فراگیر در منطقه.
۵- جسارتبخشی به گروههای جهادی و اعضای محور مقاومت برای انتقامگیری و پاسخ دادن قدرتمندانه به عملیاتهای نظامی آمریکا و تحقق عملی تئوری #پایان_دوران_بزن_درروی جبهه استکبار آمریکایی-صهیونیستی.
۶- تبدیل شدن مقاومت و استکبارستیزی بعنوان یکی از آرمانهای انقلاب اسلامی به گفتمان غالب و رایج جامعه.
۷- تحمیل هژمونی جمهوری اسلامی در غرب آسیا بر کشورهای همپیمان آمریکا در منطقه.
۸-خروج و در واقع #اخراج تدریجی نیروهای متجاوز آمریکا از منطقه و پایگاههای مجاور ایران و برقراری امنیت و ثبات نسبی در منطقه.
این مبحث ادامه دارد.✅
📝 رحمان سلطانی
#کانال_شقایق_ها
@pow_rs
سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿 قسمت: (۲۸۵) 💢کمیته مجازات(۱)💢 با شروع تبادل اسرا، تعدادی در حد ۱۸
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۸۶)
💢کمیته مجازات (۲)💢
با اعلام رمز از طرف کمیته مجازات، عملیات مجازات خائنین شروع بشه. قبل ازظهر روز ۲۶ مرداد ۶۹ همزمان با روزِ آغازین تبادل اسرا و بعد از شناسایی محکومین، فرمان شروع عملیات با رمز مبارک یا فاطمه الزهرا(سلامالله علیها) آغاز شد و در عرض مدت کوتاهی بجز یکی دو نفر که ظاهراً به نحوی از ماجرا بو برده بودن و داخل توالتها خودشون رو پنهان کرده بودن، همه افراد بشدت مجازات شدن و بدنهای کوفته و غرق به خونشون در جایجای زمین اردوگاه بر زمین افتاد. هدف کشتن اونا نبود بلکه، کتککاری تا سر حد مرگ بود. با صداهای گوشخراش خائنین و مشاهده صحنۀ درگیری خونین داخل محوطه توسط نگهبانان بالای برجکهای دیدبانی و با تصور این که در اردوگاه شورش شده، شروع کردن به تیراندازی و تیر هوایی زدن. در حین اجرای آتیش و صدای ممتد رگبار از بین بچهها فریادی بلند شد که پیراینده رو زدن. یکی از نگهبانها به عمد یا از روی دستپاچگی و عدم کنترل اسلحه در حین رگبار،گلولهها بسمت بچهها شلیک شد و یکی از اونا سینۀ حسین پیراینده رو شکافت و پیکر غرق بخونش افتاد وسط میدان درگیری.
با شهادت پیراینده که برای همهمون عزیز بود، اردوگاه مثل بمب منفجر شد و حالتی شبیه به شورش بخودش گرفت.
بچهها پیکر شهید پیراینده رو بالای دستاشون گرفتن و دور اردوگاه میچرخیدن و شعار میدادن این سند جنایت صدام است. بعثیا برای ترسوندن بچهها دیوار آسایشگاه.ها رو به رگبار بستن و اردوگاه شده بود شبیه میدون جنگ و صحنۀ عملیات. تعداد زیادی از عراقیا بیرون اردوگاه روی زانو نشسته بودن و تفنگاشون رو سمت ما گرفته بودن و آماده شلیک و منتظر فرمان اجرای آتیش بسمت بچهها بودن. فرمانده اردوگاه سررسید و داد زد سرشون که کسی تیراندازی نکنه. صدای تیراندازی قطع شد. اما بچهها خون تو چشماشون جمع شده بود و عدهای میخواستن به بعثیا حمله کنن و انتقام خون پیراینده رو بگیرن. بزرگترها افراد رو دعوت به آرامش کردن. جمع و جور کردن اوضاع توی اون شرایط بحرانی، خیلی مشکل بود. ساعتی بعد تعداد زیادی از بعثیا با کابل و چوب وارد اردوگاه شدن و به بچهها حمله کردن، بچهها هم متقابلا با سنگ به طرف اونا حمله کردن و باشون درگیر شدند.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:( ۲۸۷)
💢 شورش در اردوگاه(۱)💢
برای اولین بار بود که ما به عراقیها میزدیم. تعداد ما چند برابر بود. بعثیا عقبنشینی کردن و پا به فرارگذاشتن و بچهها دو سه نفرشون رو با سنگ زدن. اردوگاه در قرق ما بود و بعثیا بیرون و پشت سیم خاردارا منتظر دستور فرماندهشون بودن. بوی خون میومد و هرآن احتمال داشت با وخیمتر شدن اوضاع فرمان آتیش صادر بشه و بچهها قتلو عام بشن. بعثیا برای حفاظت از جون خائنین، در اردوگاه رو باز کردن و اونا هم با همون سر و وضع درب و داغون و خونآلود در پناه بعثیا به بیرون از اردوگاه رفتن و دیگه هیچوقت اونا رو ندیدیم. شایعاتی بعدا منتشر شد که دو سه تاشون بعلت شدت جراحات وارده به درک واصل شدن و بقیه هم بعنوان پناهنده تحویل منافقین شدن.
با عملیات مجازات خائنین و دخالت بعثیا و شهادت پیراینده، اوضاع داشت بحرانی و از کنترل خارج میشد که با دخالت بزرگترها و روحانیون اردوگاه و افراد شاخص و دعوتِ بچهها به آرامش کمکم اوضاع آروم شد. از این میترسیدیم توی این روزهای پایانی تعدادی از بچهها شهید بشن. با هر زحمتی بود جوِّ ملتهب اردوگاه فروکش کرد. شهید پیراینده رو بردن بهداری. حفظ جون بچهها دغدغۀ اصلی ما شده بود و تموم تلاشمون این بود که دیگه کسی شهید نشه و خونوادههای چشم انتظار در این روزهای پایانی عزادار بچههاشون نشن. با هر زحمتی بود، بچهها به داخل آسایشگاها هدایت شدن و جلسات شور و مشورت داخل آسایشگاه برای مدیریت کردن بحران شروع شد. بعثیا که اوضاع رو نسبتا عادی دیدن با تعداد زیادی وارد شدن و بدون درگیری مجدد با بچهها در آسایشگاهها رو قفل کردن و همه رفتن بیرون اردوگاه و کسی داخل نموند. عراقیا نگران سرایت شورش اردوگاه کوچیک ما به سولههایی بود که ۵۰۰۰ اسیر روزهای پایانی جنگ در اونجا نگهداری میشد. اگر این اتفاق میفتاد و فاجعهای رخ میداد و تعداد زیادی از اسرا کشته میشدن، قضیه برای عراق مشکل میشد و با رسیدن این خبر به ایران احتمال شعلهور شدن مجدد جنگ بود. صدام میخواست از ناحیه ایران خیالش راحت باشه و تبادل اسرا هم شروع شده بود و اونا نمیخواستن، بین عراق و ایران مشکل جدیدی پیش بیاد.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقو الاثر🌿
قسمت:(۲۸۸)
💢شورش در اردوگاه(۲)💢
فرماندههای بعثی بهشدت دستپاچه شده بودن و به هر صورتی میخواستن قضیه رو سریع فیصله بِدن و ما هم خوب این قضیه رو فهمیده بودیم و نمیخواستیم بهراحتی ازین مسئله صرفنظر کنیم و خون شهید پیراینده پایمال بشه. مرداد ماه بود و گرمای هوا بیداد میکرد. بلافاصله برق اردگاه رو قطع کردن و آب رو روی ما بستن و سهمیهی غذا هم قطع شد و ما در تحریم کامل قرار گرفتیم. هوای داخل آسایشگاهها بهشدت داغ شده بود و چند ساعت بعد تشنگی بر ما غلبه کرد. میخواستن با اعمال فشار بر ما تسلیم بشیم و دست از شورش برداریم، اما قضیه بر عکس شد و اون طوریکه بعثیا میخواستن پیش نرفت. به این نتیجه رسیدیم که نباید ساکت بمونیم و هر طور شده صدامون رو بهگوش بچههای سولهها که فاصله زیادی با ما نداشتن برسونیم و اونا رو با خودمون همصدا کنیم.
همه با هم و هماهنگ تمومی آسایشگاهها شروع کردیم به تکبیر گفتن. هر کس هر چه در توان داشت، بلند تکبیر میگفت. همزمان تعدادی زیادی قاشق و کاسه ها رو به شیشهها و دیوارها میکوبیدن و اردوگاه یکپارچه شده بود تکبیر و صدا. صدای ما بهگوش سولهها رسیده بود. بعثیا با حقه و دروغ به اونا گفته بودن که اینا بخاطر آغاز تبادل و آزادی جشن گرفتن و دارن خوشی میکنن. همزمان سراسیمه تلاش میکردن که اوضاع رو تحت کنترل در بیارن و شورش بخوابه. شورش اسرا توی اون شرایط حساس براشون خیلی گران تموم میشد خیلی سریع به مقامات بالا گزارش دادن و نیمههای شب بود که نماینده صدام سپهبد حمید نصیر معاون صدام و مسئول بنیاد قربانیان جنگ(معادل بنیاد شهید ایران) به اردوگاه اومد و وارد مذاکره با نمایندگان بچهها شد. مهندس خالدی آلمانی بلد بود و اونم آلمانی میفهمید. مقداری با هم صحبت کردن. مهندس خالدی شرایط ما رو برای پایان دادن به شورش و تحصن رو به ایشون گفت و ایشون هم پذیرفت و قول داد که همۀ اونا رو انجام بده. ایشون هم خواستار پایان دادن به شورش و تحصن بود.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۸۹)
💢شورش در اردوگاه(۳)💢
شرایط ما این بود که اولاً: پیکر شهید پیراینده رو برگردونن اردوگاه و بچهها توی هواخوری اونا تشییع کنن و همزمان با تبادل ما، پیکر شهید هم همراه ما به ایران فرستاده بشه. دیگه این که تا روز برگشتن به ایران به عنوان عزاداری محاسن رو نتراشیم و طبق آداب و رسوم خودمون برای شهید عزاداری کنیم و شرط آخرمون هم این بود که قاتل شهید پیراینده محاکمه و مجازات بشه. سپهبد حمید نصیر چارهای نداشت جز که شرایط رو بپذیره. در غیر این صورت شاید جایگاه و درجهشو از دست میداد و اگه اخلالی در روند صلح بین ایران و عراق پیش میومد متهم ردیف اول او بود. اگر چه خیلی سختش بود و میدید اسرایی که تا دیروز زیر کابل و شکنجه اونا بودن حالا اینقدر پررو شدن که برای معاون صدام شرط و شروط تعیین میکنن، ولی به هر حال شرایط اقتضا میکرد که تسلیم خواسته ما بشه، ولی قول گرفت که مراسمات بیسر وصدا و شعاردادن انجام بشه و ما هم پذیرفتیم. حمید نصیر رفت و گفت: فردا نمایندههایی رو می فرسته اردوگاه و شما هم نمایندههاتون رو معین کنید که با هم مذاکره کنن و توافق حاصل بشه. فرداش تعدادی از افسرای بعثی وارد اردوگاه شدن و سه نفر از اونا با نماینده سه آسایشگاه بند یک مذاکراتشون رو شروع کردن. از طرف آسایشگاه یک، من با یه سرگرد بعثی وارد مذاکره شدم و دو نفر دیگه هم تو آسایشگاه ۲ و ۳ با دو افسر دیگه در حال مذاکره بودن. هنوز درِ آسایشگاها بسته بود و ما از پشت پنجره با افسرای بعثی مذاکره میکردیم. هر سه نماینده شرایطمون همون بود که از قبل بین تموم بچه ها هماهنگ شده بود. ما روی خواسته هامون پافشاری کردیم و اونا هم به ظاهر قبول کردن. مذاکرات به نتیجه رسید و ما هم به شورش و تحصن پایان دادیم.
سریع بچه های نقاش عکس بزرگی از شهید پیراینده کشیدن و آسایشگاه یک بعنوان محل مراسم ختم تعیین شد. تعدادی از بچهها به رسم ایران شال عزا دور گردن انداختن و سرپا ایستادن و ابتدا همه آسایشگاها دسته دسته وارد میشدن و فاتحه میخوندن و میرفتن و عدهای دیگه وارد میشدن و قاریای قرآن هم مرتب با صوت زیبا قرآن میخوندن. فرمانده اردوگاه خواستار این شد که افسرا و نگهبانای عراقی در مراسم ختم شرکت کنن. مسئله رو به شور گذاشتیم تعدادی موافق بودن و برخی هم مخالفت میکردن و میگفتن اینا قاتل شهید پیراینده هستن و نباید بیان تو مجلس ختم ما. اما اونا رو متقاعد کردیم که این مسئله به صلاح و مصلحت خود ماست و نهایتا اجازه پیدا کردن که بیان در مجلس ختم ما شرکت کنن.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms