هدایت شده از گسترده فانوس🔰
❌برگرفته از داستان واقعی❌
دم دمای صبح بود...
بعد از یک خواب#وحشتناک یهو از خواب پریدم و دیدم آرشام کنارم نیست!
سابقه نداشت شب از خواب بیدار بشه ولی بعد از اون #حادثه لعنتیه وحشتناک درگیر چیزی شد که حتی فکرشم نمیکردم😓 .....!
ناگهان صدای ناله ای عجیب از طبقه ی پایین به گوشم رسید فورا از تخت اومدم پایین و بسمت صدا میرفتم که #یکدفعه دستای گرم و لرزونی روی شونم احساس کردم وقتی برگشتم آرشامو دیدم که با #چشمایی به خون نشسته #التماس میکرد و
بهم میگفت:...😱😰❌🔞
📌ادامه ی داستان واقعی👇☠
https://eitaa.com/joinchat/1176503195C6a5901d929
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
❌برگرفته از داستان واقعی❌
دم صبح بود...
بعد از یک خواب#وحشتناک از خواب پریدم و دیدم آرشام نیست!
سابقه نداشت شب از خواب بیدار بشه ولی بعد از اون #حادثه درگیر چیزی شدکه 😓 .....!
ناگهان صدای ناله ای به گوشم رسیدفورا بسمت صدا میرفتم که #یکدفعه دستای گرمی روی شونم احساس کردم وقتی برگشتم آرشامو دیدم که با #چشمایی به خون نشسته #التماس میکرد و
بهم میگفت:...😱😰❌🔞
📌ادامه ی داستان واقعی👇☠
https://eitaa.com/joinchat/1176503195C6a5901d929
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
من اخترم. تنها دختر خاندان بزرگ دزفولی که پدرم خان بود و ازهمون بچگی ناف من و به نام پسرعموم صابر بریدن که خیلی از من بزرگتر بود. وقتی ۱۲سالم بود صابر #عاشق دختر یه سرهنگ شد که بعد اون جنگ بین دو خونواده در گرفت. صابر مدتها سر این قضیه جنگید و وقتی دید #التماس و قهر و دعوا فایده نداره و از اونجایی که بدون پول نمیتونست ازدواج کنه و پدربزرگم شرط کرده بود اول بامن ازدواج کنه تا بتونه به مال و منال برسه تن به این ازدواج داد ولی هیچوقت پیش من نیومد. تااینکه خونوادهها متوجه شدن و بشدت به هم ریختن. صابر برا اینکه دهن بقیه رو ببنده یه شب #اومد_سراغم و...👇😓
https://eitaa.com/joinchat/423821411C3abf031035