eitaa logo
قاریان قرآن
61 دنبال‌کننده
158 عکس
1.3هزار ویدیو
92 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔴قاعده 99 ✍پادشاه از وزیرش می‌پرسد: چرا همیشه خدمتکارم از من خوشحال‌تر است در حالی که او هیچ‌چیزی ندارد و منِ پادشاه که همه چیز دارم، حال و روز خوبی ندارم؟وزیر گفت: سرورم شما باید قاعده 99 را امتحان کنید!پادشاه گفت: قاعده 99 چیست؟ وزیر گفت: 99 سکه طلا در کیسه‌ای بگذار و شب آن را پشت درب‌ اتاق خدمتکار بگذار و بنویس این 100 دینار هدیه‌ایست برای تو، سپس در را ببند و نگاه کن چه اتفاقی رخ می‌دهد! پادشاه نقشه را آن‌طور که وزیر به او گفته بود، انجام داد.خدمتکار پادشاه، آن کیسه را برداشت و موقعی که به خانه رسید سکه‌ها را شمرد، متوجه شد یکی کم دارد! پیش خود فکر کرد که آن را در مسیر راه گم کرده است. همراه با خانواده‌اش کل شب را دنبال آن یک سکه طلا گشتند و چیزی پیدا نکردند. خدمتکار ناراحت شد از اینکه یک سکه را گم کرده است. پریشانی به سراغش آمد. با آنکه آن‌ همه سکه‌های دیگر را در اختیار داشت.روز دوم خدمتکار پریشان‌حال بود، چرا؟! چون شب نخوابیده بود.وقتی که پیش پادشاه رسید چهره‌ای درهم و ناراحت داشت و مثل روزهای قبل شاد و خوشحال نبود.پادشاه آن موقع فهمید که معنی قاعده 99 چیست. آری، قاعده 99 آن است که همه ما 99 نعمت در اختیار داریم که خداوند به ما هدیه داده است و تنها دنبال یک نعمت هستیم که به نظر خودمان مفقود است.و در تمام ادوار زندگیمان دنبال آن یک نعمت گمشده می‌گردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت می‌کنیم و فراموش کرده‌ایم که چه نعمت‌های دیگری را در اختیار داریم. ‌‌‌‌✅ کانال استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863
✨﷽✨ 🔴مراقب امضاهایمان باشیم ✍جوانی روستایی ظرفی عسل برای فروش به سمرقند آورد. مامور تفتیش دروازه شهر، بار او را گشت و چون از جوان خوشش نیامد، حس کرد چیزی برای رشوه ندارد، به عمد درب ظرف عسل او را باز نگه داشت تا مگس‌ها بر آن بنشینند. جوان هرچه اصرار کرد که او را رها کند، مامور رهایش نکرد. پس از آنکه مگس‌ها در داخل ظرف عسل گرفتار شدند، مامور درب عسل را بست و اجازه ورود به شهر را به جوان داد.عسل به قدری به مگس آلوده شده بود که کسی در شهر آن را نخرید. جوان خشمگین شد و شکایت به قاضی سمرقند برد. قاضی گفت: مقصر مگس‌ها هستند، مامور به مگس‌ها امر نکرده که در عسل بنشینند و وقتی می‌نشستند قدرت مقابله را نداشته است. برو و هر جا مگس دیدی بکش.جوان روستایی وقتی فهمید که قاضی، با مامور در اخذ رشوه هم‌دست است، گفت: آقای قاضی لطف کنید یک نوشته بدهید تا من هر جا مگس دیدم، انتقام خود را بگیرم. قاضی نوشته‌ای داد. روز بعد جوان روستایی در خیابان، دید مگسی روی صورت قاضی نشسته است. نزدیک شد و با سیلی محکمی مگس را کشت. قاضی از ترس از جا پرید و همه به او خندیدند. قاضی دستور داد او را زندانی کنند. جوان بی‌درنگ نوشته را از جیب خود درآورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید. ‌‌‌‌✅ کانال استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863