هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتبیستویکم
پیرو این رسوائی بزرگ ، جلسه مشورتی با حضور اکابر و بزرگان و اقوام مختلف ایرانی برگزار و چند پیشنهاد بررسی که در نهایت رای به برکناری شاه تهماسب و جانشینی فرزند شش ماهه اش بنام شاه عباس سوم داده شد ، در این میان نادر نیز تا رسیدن پادشاه به سن شانزده سالگی ، بعنوان نایب السلطنه ایران انتخاب گردید ، دیگر هیچ مانعی برای نادر در اداره امور کشور دیده نمی شد
در این میان ، آنانی که بیشتر از همه از این انتصاب رنج می بردند افراد بیکاره و مفت خور و بی حاصل (امثال لعابچی ها و خواجه های بیشمار حرمسرا و غیره) بودند که در دربار تعدادشان به چندین هزار نفر نیز می رسید
نادر که اینک از مقام پادشاهی و سلطنت بر ایران هیچ چیزی کم نداشت پس از رتق و فتق اولیه امورات کشور ، در اولین اقدام سفیر عثمانی و روس را به حضور طلبیده و طی اولتیماتومی از آنها خواست هر چه زودتر ، تمامی شهرهای ایران را به اشغال خود درآورده اند را تخلیه و به کشور خود باز گردند
می گویند سفیر عثمانی با شنیدن پیام نادر ، پوزخندی زده و از جیب خود کیسه ارزنی درآورد و بر روی زمین ریخت (کنایه از بیشمار بودن تعداد سربازان عثمانی در سراسر گیتی)
نادر نیز دستور داد خروس گرسنه ای را آوردند و او را به میان ارزن ها بیندازند ، خروس گرسنه با حرص و ولع بسیار ، تمامی ارزن های سفیر را خورد تا تمام شد ، نادر سپس رو به سفیر گستاخ عثمانی کرده و گفت
*سیاهی لشگر ، نیاید به کار*
*یکی مرد جنگی ، به از صد هزار*