eitaa logo
کانال قزوین سلام 💠
1.9هزار دنبال‌کننده
69.1هزار عکس
20.3هزار ویدیو
396 فایل
امید مانند ستونی است که جهان را سرپا نگه می‌دارد. امید آفرینی سر مشق و سر تیتر ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوستداران ولایت
خبر این قراردادهای ننگین به نادر رسید ، نادر که می دید تمام رنج هاو جانبازی های خود و یارانش ، بازیچه دست عده ای راحت طلب و تاجر مسلک قرار گرفته ، با شنیدن این خبر چنان نعره ای سر داد که تمام محافظانش بداخل دویدند ، گویی کوه دماوند را بر سر او کوبیده بودند ، نادر منشی خود بنام میرزا مهدی استرآبادی را برای نوشتن نامه به شاه احضار کرد و اینگونه نوشت *اعلیحضرتا ، من بیدرنگ با نیروهای خود به یاری آن حضرت خواهم آمد ، و اجازه نخواهم داد یک وجب از خاک مقدس ایران به اجنبی واگذار شود ، و از حضرت سلطان میخواهم که ایالت های از دست رفته را پس بخواهند و در بازگرفتن آنها پافشاری کنند ، اگر پذیرفتند که چه بهتر ، وگرنه تسویه حساب با آنها را به این بنده جان نثار واگذارند و هرگز این دو قرارداد را امضاء نفرمایند این نامه با پیکی تند رو به اصفهان فرستاده شد و نادر دستور داد ، پیک همانجا بایستد و پاسخ نامه را بگیرد و بازگردد پیک نادر به اصفهان رسید و نامه را به حضور شاه تهماسب رسانید ، اطرافیان چاپلوس و تن پرور شاه گفتند ، ما چاکران دربار هرگز اجازه چنین گستاخی به یک پابرهنه بیسواد و روستائی نمیدهیم اجازه دهید به خراسان رفته و سر این یاغی نمک نشناس را برای قبله عالم بیاوریم ، وزیر دَواب (طویله پادشاهی) نیز پیشنهاد کرد نادر به اصفهان فراخوانده شود و بلافاصله به جلاد سپرده شود شاه تهماسب که طبق معمول ، تحت تاثیر اینگونه سخنان پوچ و ریاکارانه واقع میشد با تندی رو به پیک نادر کرد و پاسخ نامه نادر را به شرح ذیل به وی داد رعیت (مردم) از جنگ خسته شده اند اراده ما به پایان گرفتن جنگ و ستیز واقع شده ، ما که به یاری خدا بر تخت سلطنت ایران تکیه زده ایم صلاح دانستیم که با همسایگان خود پیمان صلح ببندیم و بحمدالله از شمال و غرب ایران آسوده خاطر شدیم ، سربازان خود را نیز مرخص کردیم تا به کارهای خود بازگردند ، و حالا به تو که سپهسالار ما هستی ابلاغ می کنم که سپاهیان خراسان را مرخص و خود نیز با رسیدن دستخط ما به اصفهان حرکت تا در ترتیباتی که برای رفاه حال مردم داده خواهد شد شریک باشی ، ضمنا یک نسخه از پیمان آشتی با همسایگان نیز ضمیمه است تا چاکر آستان بر مفاد آن آگاه باشند و آنچه اراده کرده ایم را نصب العین خود قرار دهند* نامه به مهر شاه مزین شده ولی به پیک نادر تحویل نشد و شاه تهماسب آنرا به پیک خود تحویل داد و گفت همانجا بایست و پاسخ نامه را بگیر و بیاور ، نادر که با دیدن نامه شاه ، مانند کوهی منفجر شده و بسان مار زخمی بر خود می پیچید ، در حالی که از خشم به خود می لرزید بر سر پیک شاه تهماسب فریاد زد ، به شاه تهماسب بگو ، *نادر از مادر فرمانده زاده شده ، نه فرمانبر ، فراموش نکن* مردم اصفهان و دیگر شهرهای ایران رفته رفته از مفاد پیمان نامه ننگین شاه آگاه شدند و با وجودی که از سوی عوامل دولتی به آنان گفته می شد بخاطر این موفقیت بزرگ (تسلیم نامه ننگین) شاه تهماسب چراغانی کنند و جشن بگیرند ، کمتر کسی حاضر می شد جشن بگیرد از اینطرف نیز سرداران نادر ، وی را به سرکشی و طغیان و جنگ با شاه تهماسب فرا میخواندند ، ولی نادر به آنان می گفت ، اگر من علیه پادشاه قیام کنم در کشور دودستگی بوجود خواهد آمد و برادر ، دستش بخون برادر آغشته خواهد شد ، در حقیقت نادر در بن بست عجیبی گرفتار شده بود ، از طرفی فکر می کرد و مطمئن بود اگر ارتش خراسان را منحل کند دوباره بایستی منتظر حملات ازبکان و یاغیان ریز و درشت و فروش دختران و پسران جوان ایرانی بعنوان برده ، در بازارهای ازبکستان و عثمانی باشد و اگر اطاعت نکند روشن نبود چه پیش خواهد آمد نادر مغموم و افسرده به دژ کلات رفت تا قدری بیندیشد تا چه کند که کشور دچار دودستگی و از هم گسیختگی نشود
هدایت شده از دوستداران ولایت
خبر این قراردادهای ننگین به نادر رسید ، نادر که می دید تمام رنج هاو جانبازی های خود و یارانش ، بازیچه دست عده ای راحت طلب و تاجر مسلک قرار گرفته ، با شنیدن این خبر چنان نعره ای سر داد که تمام محافظانش بداخل دویدند ، گویی کوه دماوند را بر سر او کوبیده بودند ، نادر منشی خود بنام میرزا مهدی استرآبادی را برای نوشتن نامه به شاه احضار کرد و اینگونه نوشت *اعلیحضرتا ، من بیدرنگ با نیروهای خود به یاری آن حضرت خواهم آمد ، و اجازه نخواهم داد یک وجب از خاک مقدس ایران به اجنبی واگذار شود ، و از حضرت سلطان میخواهم که ایالت های از دست رفته را پس بخواهند و در بازگرفتن آنها پافشاری کنند ، اگر پذیرفتند که چه بهتر ، وگرنه تسویه حساب با آنها را به این بنده جان نثار واگذارند و هرگز این دو قرارداد را امضاء نفرمایند این نامه با پیکی تند رو به اصفهان فرستاده شد و نادر دستور داد ، پیک همانجا بایستد و پاسخ نامه را بگیرد و بازگردد پیک نادر به اصفهان رسید و نامه را به حضور شاه تهماسب رسانید ، اطرافیان چاپلوس و تن پرور شاه گفتند ، ما چاکران دربار هرگز اجازه چنین گستاخی به یک پابرهنه بیسواد و روستائی نمیدهیم اجازه دهید به خراسان رفته و سر این یاغی نمک نشناس را برای قبله عالم بیاوریم ، وزیر دَواب (طویله پادشاهی) نیز پیشنهاد کرد نادر به اصفهان فراخوانده شود و بلافاصله به جلاد سپرده شود شاه تهماسب که طبق معمول ، تحت تاثیر اینگونه سخنان پوچ و ریاکارانه واقع میشد با تندی رو به پیک نادر کرد و پاسخ نامه نادر را به شرح ذیل به وی داد رعیت (مردم) از جنگ خسته شده اند اراده ما به پایان گرفتن جنگ و ستیز واقع شده ، ما که به یاری خدا بر تخت سلطنت ایران تکیه زده ایم صلاح دانستیم که با همسایگان خود پیمان صلح ببندیم و بحمدالله از شمال و غرب ایران آسوده خاطر شدیم ، سربازان خود را نیز مرخص کردیم تا به کارهای خود بازگردند ، و حالا به تو که سپهسالار ما هستی ابلاغ می کنم که سپاهیان خراسان را مرخص و خود نیز با رسیدن دستخط ما به اصفهان حرکت تا در ترتیباتی که برای رفاه حال مردم داده خواهد شد شریک باشی ، ضمنا یک نسخه از پیمان آشتی با همسایگان نیز ضمیمه است تا چاکر آستان بر مفاد آن آگاه باشند و آنچه اراده کرده ایم را نصب العین خود قرار دهند* نامه به مهر شاه مزین شده ولی به پیک نادر تحویل نشد و شاه تهماسب آنرا به پیک خود تحویل داد و گفت همانجا بایست و پاسخ نامه را بگیر و بیاور ، نادر که با دیدن نامه شاه ، مانند کوهی منفجر شده و بسان مار زخمی بر خود می پیچید ، در حالی که از خشم به خود می لرزید بر سر پیک شاه تهماسب فریاد زد ، به شاه تهماسب بگو ، *نادر از مادر فرمانده زاده شده ، نه فرمانبر ، فراموش نکن* مردم اصفهان و دیگر شهرهای ایران رفته رفته از مفاد پیمان نامه ننگین شاه آگاه شدند و با وجودی که از سوی عوامل دولتی به آنان گفته می شد بخاطر این موفقیت بزرگ (تسلیم نامه ننگین) شاه تهماسب چراغانی کنند و جشن بگیرند ، کمتر کسی حاضر می شد جشن بگیرد از اینطرف نیز سرداران نادر ، وی را به سرکشی و طغیان و جنگ با شاه تهماسب فرا میخواندند ، ولی نادر به آنان می گفت ، اگر من علیه پادشاه قیام کنم در کشور دودستگی بوجود خواهد آمد و برادر ، دستش بخون برادر آغشته خواهد شد ، در حقیقت نادر در بن بست عجیبی گرفتار شده بود ، از طرفی فکر می کرد و مطمئن بود اگر ارتش خراسان را منحل کند دوباره بایستی منتظر حملات ازبکان و یاغیان ریز و درشت و فروش دختران و پسران جوان ایرانی بعنوان برده ، در بازارهای ازبکستان و عثمانی باشد و اگر اطاعت نکند روشن نبود چه پیش خواهد آمد نادر مغموم و افسرده به دژ کلات رفت تا قدری بیندیشد تا چه کند که کشور دچار دودستگی و از هم گسیختگی نشود